هیچ کس در من جنونم را به تو باور نکرد
هوالمحبوب
هیچ کس حتی خودم به خودم حق نمیدم و این خیلی غمانگیزه. هیچ حقی برای دوست داشتن برای خودم قائل نیستم. هیچ سهمی برای سوگواری در نظر نگرفتم، هیچ زمانی رو به صبوری، به فراموشی، به عادت کردن اختصاص ندادم. من ماههاست دارم این درد رو با خودم حمل میکنم و هر روز که میگذره، لبریزتر میشم از غم.
میدونی، حسم شبیه اون آدم گرسنهایه که محتاج یه نون گرمه و یه نفر جلوی چشماش نون برشته و خوشمزهاش رو پرت میکنه تو جوب. من سراسر حسرت و اندوهم و میبینم که چیزی که دلم میخواست برای یه آدم دیگه چقدر بیارزش بوده.
من ایستاده بودم و از دست دادنش رو نگاه میکردم و هیچ کس حال من دیوانه رو بهتر نمیکرد. من رها شده بودم تا مثل همیشه توی دردهام بزرگ بشم و قد بکشم. اونقدر بزرگ بشم که غمهامو یادم بره. من سی و سه ساله کسی رو نداشتم که برام صبر کنه، برام بجنگه، برام دلتنگ بشه، برام به آب و آتیش بزنه.
روحم خسته است از اینهمه سنگینی و اندوه رو حمل کردن. این خونهنشینی و حبس شدن تو چهاردیواری اتاق داره منو نابود میکنه. من هرگز نخواستم باری روی دوش کسی باشم، من خسته شدم از اینکه همیشه خسته باشم. خسته شدم از اینکه تلاشم برای برگشتن به زندگی همیشه نافرجامه.
من حتی از گریه کردن، از دعا کردن، از خدا رو صدا کردن هم خسته شدم. این جای زندگی هیچ خوب نیست. درد داره. من حتی از منتظر معجزه نشستن هم خستهام.
کاش اونی که رها کردن براش راحته من بودم، کاش اونی که تنهایی رو بلده من بودم، کاش اونی که داغ روی داغ نمیذاره من بودم، کاش اونی که آدما رو از خودش خسته نمیکنه من بودم. کاش بلد بودم بدون انتظار داشتن از کسی، مطلقا هیچ کس، زندگی کنم. کاش بلد بودم.....
از خندههای گاه و بیگاه، از نقاب بیتفاوتی زدن، از وانمود کردن به اینکه چیزی نشده، از صبوری کردن، از تلاش برای رها کردن، از تلاش برای فراموشی خستهام. کاش کسی این روح ملتهب منو آروم میکرد....
- ۰۰/۰۵/۲۶
کاش قلبت آروم میشد ... خوب میفهمم دردت از چه جنسیه 😔