گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

شده؟

سه شنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۵۵ ب.ظ
هوالمحبوب

تا حالا شده جلوی دوربین مدار بستۀ فروشگاهی جایی برقصید یا روسری‌تان را در بیاورید و بعد متوجه دوربین شوید؟
تا حالا شده جلوی در یک خانه، که شیشه‌اش آینه‌ای است خودتان را صاف و صوف کنید و یکهو در باز شود؟
تا حالا شده چپ و راست‌تان را وسط خیابان گم کنید و با سر شیرجه بزنید وسط ماشین‌ها؟
تا حالا توی فروشگاهی که می‌دانید دوربین دارد، حس شوخ‌طبعی‌تان گل کند که ادای دزدی در بیاورید و فروشنده را به هول و هراس بیندازید؟
تا حالا وسط کلاس درس توی مدرسه یا دانشگاه زده‌اید زیر رقص؟
تا حالا موقع آواز خواندن‌تان معلم یا استادتان مچ‌تان را گرفته؟
تا حالا وسط کلاس عرفان نشسته‌اید به ذکر گفتن و تسبیح گرداندن تا صدای استاد را نشنوید و بعد لو رفته باشید؟
تا حالا از وسط اتوبان از لا به لای ماشین سنگین‌های گنده پریده‌اید آن سمتی؟
تا حالا شده وسط خیابان کسی از دور لبخند زنان نزدیک‌تان شود و شما لبخند بزنید و آماده شوید که خوش و بشی داشته باشید ولی نزدیک که شود برود سمت دیگری؟
تا حالا توهم زده‌اید که فلانی عاشقم است و بعد مشخص شود که عاشق بغل دستی‌تان بوده و کل مدت شما اشتباه می‌زدید؟
تا حالا جلوی در واحد رو به رویی شلوارتان را بالا کشیده‌اید که یکهو درش باز شود و با مرد همسایه شاخ به شاخ شوید؟
تا حالا موقع آرایش کردن در یک مکان عمومی سوتی داده‌اید؟
تا حالا با لباس خانگی در معرض مرد غریبه حاضر شده‌اید که ندادید چه گلی به سرتان بگیرید؟
تا حالا پیام کسی را حین فوروارد برای خودش فرستاده‌اید؟
تا حالا استادتان را با همکلاسی‌تان اشتباه گرفته‌اید؟
  • ۰۰/۰۷/۲۰
  • نسرین

نظرات  (۸)

کسی که هیچکدوم از اینا براش پیش نیومده چه زندگی بی‌نمکی داشته :/

پاسخ:
:)
  • دُردانه ‌‌
  • استادو با دانشجو اشتباه نگرفتم ولی دانشجویی که جلسۀ اول خودشو استاد جا زده و تا استاد بیاد سرِ کارم گذاشته بوده :)) روز اول دورۀ کارشناسی.

    حیف که اسم و قیافه‌ش یادم نموند بعداً انتقام بگیرم :|

    پاسخ:
    خیلی حس بدیه:))
  • بانوچـه ⠀
  • جلوی شیشه آیینه ای در اتاق توی یه نهاد نظامی شلوارمو صاف و صوف میکردم که در باز شد و یکی اومد بیرون که تو کانالم نوشتم چند روز پیش.

    یه دفه هم تو ماشین می‌رقصیدم نگو توی ماشین بغلی کسی نشسته بود.

    یه دفه هم کلی چیز میز تایپ کردم از استادم بد گفتم حواسم نبود به جا اینکه برا دوستم بفرستم فرستادم برا خودش

     

    از این سوتیا زیاد دادم.

    پاسخ:
    عاشقتم:))

    اون رقص رو منم تجربه کردم:)
    حتی نگاه کردن به آینۀ ماشین وقتی یکی توش بوده:)

    XDDD

    جدی ؟؟؟

    برگ...

     

    فکر کنم فقط اون از دور لبخند زنان عه پیش اومده

    پاسخ:
    متوجه کامنتت نشدم زری جان

    سلام :) 

    من خیلی فکر کردم بهشون شاید یادم بیاد ولی یادم نیومد😏

     

    @ میخک 

    اصلاً و ابداً احساس بی‌نمکی ندارم بلکه ممکنه «تاحالا شده» هایی غیر از این لیست در هر زندگی‌ای باشه دیگه😁

     

    پاسخ:
    سلام.

    عجیب نیست، ممکنه واقعا پش نیومده باشه:)
  • حامد سپهر
  • یه کلاس ریاضی داشتیم سه جلسه اول برگزار نشده بود منهم هر سری از شرکت مرخصی میگرفتم بزور خودمو میرسوندم دانشگاه میدیدم تشکیل نشده بار چهارم رفتم کلاس دیدم یه پسره همسن خودم نشسته گفتم شما هم برا ریاضی اومدی گفت آره ، گفتم بابا این استادش نمیدونم کدوم گیجیه که الان سه جلسه‌س کلاسو پیدا نمیکنه! برگشت گفت والا استادش منم!!! منم چند جلسه‌س میام دانشجوها نمیان:))) یعنی من آب شدم رفتم تو زمین البته بعدش خیلی دوستای خوبی شدیم به من میگفت من همون گیجه هستم:))

    یه بار هم تو شیشه‌ی یه ماشین شاسی داشتم موهامو درست میکردم یهو دیدم یه خانواده توش نشستن:))

    پاسخ:
    این با اختلاف قشنگ‌ترین خاطره بود:)
    کاپ کامنت برتر تقدیم شما باد
  • مترسک هیچستانی
  • اینا که کمابیش برام رخ دادن ولی یه حالت معکوسش دیشب رخ داد که پری یه چیزی رو داشت به من توضیح می‌داد که اون چیز استوری دیروز خودم بود :)) خیلی شیک بهم امتحان داد و فهمیدم استوریامو می‌خونه و الکی رد نمی‌شه :))

    پاسخ:
    خیلی هم عالی:)
  • بهارنارنج :)
  • آره والا شده😂😂

    پاسخ:
    خیلی هم عالی:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">