گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

روزمرگی و دیگر هیچ

يكشنبه, ۱۷ بهمن ۱۴۰۰، ۱۲:۴۴ ب.ظ

هوالمحبوب

مثل اغلب وقت‌هایی که پنل رو باز می‌کنم و نمی‌دونم دربارۀ چی باید بنویسم، وسط تردید بین کتاب خوندن و فیلم دیدن، رسیدم به اینجا. رسیدم که دوباره از ترس‌هام بنویسم. می‌دونی؟ نوشتن ازشون آرومم می‌کنه. درست مثل سه ماه گذشته که نوشتم و این نوشتن رزق روحم شد و حالا راحت‌تر دارم نفس می‌کشم. 
الان نسبت به سه ماه قبل آروم‌ترم. جو آرومی رو دارم تجربه می‌کنم. برگشتم سرجای خودم و حالا یکشنبه‌های خلوت دوست‌داشتنی‌ام رو دارم که با کتاب و فیلم پرش کنم. حالا روزهای دلنشینی دارم که می‌تونم بیشتر فکر کنم و بهتر و راحت‌تر تصمیم بگیرم. الان پشیمون و ناراحت و غمگین نیستم و این نسبت به قبل یه برد محسوب می‌شه.
قراره برای رادیو نارنگی دربارۀ زخم‌های زندگی بنویسم، تا جمعه وقت دارم که به زخم‌هایی که توی زندگی خوردم فکر کنم و جمعه یه متن شسته و رفته تحویل بدم.
چند روز پیش برای اولین بار از مستر «ژ» مساعده گرفتم و برام عجیب بود که چطور تونستم چنین چیزی رو مطرح کنم باهاش. ولی خب وقتی حسابت داره ته می‌‌کشه و تو روی تخت بیمارستانی بهترین گزینه همینه. حداقل از قرض گرفتن بهتره. اینجوری می‌تونی شان معلمانه‌ات رو حفظ کنی و بگی که کسر شدن شصت درصد حقوق هیچ تاثیری در برنامه‌های من نداشت:) این مرد واقعا جزو شانس‌های بزرگ زندگی منه و من هیچ جوره نمی‌تونم بابت حضورش توی زندگیم خدا رو شکر کنم. پروژۀ جدیدی سفارش داده و من تصمیم دارم همین هفته که کلاس‌ها دوباره مجازی شدن بنویسمش و راستش بعد مدت‌ها ذوق زیادی برای سر و سامون دادن به این نوشته دارم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، نون نوشتن عجیب شیرینه و من برای هر تومنش کلی ذوق دارم همیشه. تصمیم دارم برای چاپ نوشته‌هام یه اقدام جدی بکنم. از همین نشریات محلی شروع می‌کنم. از همین‌هایی که بارها ازم مطلب خواستن و من هربار پشت گوش انداختم. می‌خوام جدی‌تر به مقولۀ نوشتن بپردازم و ببینم با خودم چند چندم. فکر می‌کنم سال جدید زیاد سفر برم و از الان مقصد اولین سفرم رو انتخاب کردم. احتمالا اردیبهشت یه سفر جذاب در پیش داشته باشم و قرار هم هست مقصد رو تا روزی که بلیط نگرفتم به کسی لو ندم. می‌دونی؟ دیشب شب عجیبی بود. بعد هزار سال یه تصمیم تقریبا قطعی شده رو کنسل کردم و فکر می‌کنم کارم درست بوده. 


  • ۰۰/۱۱/۱۷
  • نسرین

نظرات  (۴)

نوشتن برای مجله‌ها گاهی دلیه. حتا انتظاری نداری که حق‌ تالیفی بهت پرداخت کنن. اما شیرینه واقعیت. یک حس خوبی داره ثبت شدن اسمت روی اون ورقه‌ی کاغذ و متن. :)

نوشتن تنها پناهمون شده انگار. این نمی‌دونم خوبه یا بد. ولی حس می‌کنم خیلی هم نباید بهش پناهنده شد.

پاسخ:
اونقدر حال نشر خرابه که توقع حق‌التالیف ازشون ندارم.
اون چند باری هم که سفارش مطلب دادن بهم قرار نبود پولی بپردازن.
ولی خب برای داستان‌نویس شدن باید شناخته بشی و برای شناخته شدن باید بری سمت نشریات.
پناه بهتری سراغ ندارم در حال حاضر. 

  • ‌‌‌ ‌‌‌تیرزاد
  • حتی خوندن یک گام روو به پیشرفت بقیه هم شیرین و لبخند آور هست :)

     

    موفق باشی الهییی خانوووم.

    پاسخ:
    لطف داری تیرزاد مهربان🧡🧡🧡

    کسب درآمد در کنار شغل اصلی که دارین خیلی میتونه کمک کننده باشه، البته هرچند اولش شاید مبلغ زیادی نباشه ولی به مرور بهتر میشه ، از طرف دیگه هم که حس نوشتن رو زنده نگه میداره 

    موفق باشین

     

    پاسخ:
    البته من این درآمد از محتوا‌نویسی رو از سال ۹۵ دارم و جدید نیست. ولی مبلغش کاملا دست خودمه. اگر تنبلی نکنم و زیاد کار کنم بیشتر هم میشه. الان برای چهار تا مقاله چیزی در حدود یک و سیصد اینا می‌گیرم در ماه. 

    ممنونم رفیق.

    میدونی من هیچ وقت اعتماد به نفس جدی نوشتن رو پیدا نکردم حتی درست دنبالش هم نرفتم اما ذوق میکنم وقتی می‌بینم انقدر ادم خوش قلم اطرافم هست، آدم‌هایی که بلدن چطوری قلم رو توی دستشون بچرخونن که هدر نرفته باشه.

    امیدوارم امسال کلی مطلب ازت چاپ بشه و هی هر روز بابتشون ذوق کنی :*

    پاسخ:
    فکر می‌کنم قبلا بارها و بارها اینو بهت گفتم که چقدر حیفه قلم تو.
    قربونت:)
    امیدوارم این تنبلی دست از سرم برداره:(

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">