روزمرگی و دیگر هیچ
هوالمحبوب
مثل اغلب وقتهایی که پنل رو باز میکنم و نمیدونم دربارۀ چی باید بنویسم، وسط تردید بین کتاب خوندن و فیلم دیدن، رسیدم به اینجا. رسیدم که دوباره از ترسهام بنویسم. میدونی؟ نوشتن ازشون آرومم میکنه. درست مثل سه ماه گذشته که نوشتم و این نوشتن رزق روحم شد و حالا راحتتر دارم نفس میکشم.
الان نسبت به سه ماه قبل آرومترم. جو آرومی رو دارم تجربه میکنم. برگشتم سرجای خودم و حالا یکشنبههای خلوت دوستداشتنیام رو دارم که با کتاب و فیلم پرش کنم. حالا روزهای دلنشینی دارم که میتونم بیشتر فکر کنم و بهتر و راحتتر تصمیم بگیرم. الان پشیمون و ناراحت و غمگین نیستم و این نسبت به قبل یه برد محسوب میشه.
قراره برای رادیو نارنگی دربارۀ زخمهای زندگی بنویسم، تا جمعه وقت دارم که به زخمهایی که توی زندگی خوردم فکر کنم و جمعه یه متن شسته و رفته تحویل بدم.
چند روز پیش برای اولین بار از مستر «ژ» مساعده گرفتم و برام عجیب بود که چطور تونستم چنین چیزی رو مطرح کنم باهاش. ولی خب وقتی حسابت داره ته میکشه و تو روی تخت بیمارستانی بهترین گزینه همینه. حداقل از قرض گرفتن بهتره. اینجوری میتونی شان معلمانهات رو حفظ کنی و بگی که کسر شدن شصت درصد حقوق هیچ تاثیری در برنامههای من نداشت:) این مرد واقعا جزو شانسهای بزرگ زندگی منه و من هیچ جوره نمیتونم بابت حضورش توی زندگیم خدا رو شکر کنم. پروژۀ جدیدی سفارش داده و من تصمیم دارم همین هفته که کلاسها دوباره مجازی شدن بنویسمش و راستش بعد مدتها ذوق زیادی برای سر و سامون دادن به این نوشته دارم. از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، نون نوشتن عجیب شیرینه و من برای هر تومنش کلی ذوق دارم همیشه. تصمیم دارم برای چاپ نوشتههام یه اقدام جدی بکنم. از همین نشریات محلی شروع میکنم. از همینهایی که بارها ازم مطلب خواستن و من هربار پشت گوش انداختم. میخوام جدیتر به مقولۀ نوشتن بپردازم و ببینم با خودم چند چندم. فکر میکنم سال جدید زیاد سفر برم و از الان مقصد اولین سفرم رو انتخاب کردم. احتمالا اردیبهشت یه سفر جذاب در پیش داشته باشم و قرار هم هست مقصد رو تا روزی که بلیط نگرفتم به کسی لو ندم. میدونی؟ دیشب شب عجیبی بود. بعد هزار سال یه تصمیم تقریبا قطعی شده رو کنسل کردم و فکر میکنم کارم درست بوده.
- ۰۰/۱۱/۱۷
نوشتن برای مجلهها گاهی دلیه. حتا انتظاری نداری که حق تالیفی بهت پرداخت کنن. اما شیرینه واقعیت. یک حس خوبی داره ثبت شدن اسمت روی اون ورقهی کاغذ و متن. :)
نوشتن تنها پناهمون شده انگار. این نمیدونم خوبه یا بد. ولی حس میکنم خیلی هم نباید بهش پناهنده شد.