اندوه سی و چند سالگی
هوالمحبوب
هفتۀ گذشته لام و امروز ف عکس مراسم عقدشان را توی گروه فرستادند. آخرین بازماندههای دانشگاه و مدرسه. هر دو ازدواج کردند و برای هر دو نفرشان کلی خوشحال شدیم. برایشان آرزوی خوشبختی کردیم و تمام. حالا من تنها مجرد گروه دبیرستان و دانشگاهم. این غمانگیز است که دوستانت را از دست میدهی و من حالا غمگینم. موافقم که ازدواج پایان همه چیز نیست ولی اگر بگویم کسانی که تمام روزهای جوانیمان با هم طی شده بود را بعد از ازدواجشان سالی چند بار به زور میتوانم ببینم به من حق میدهید. به این آشفتگی و نگرانی و غمی که محاصرهام کرده حق میدهید.
آدم از دیدن خوشبختی دوستانش به وجد میآید ولی غمی هم همزمان چمبره میزند روی سینهاش و هیچ کاری نمیشود کرد. اینکه تو آخرین مجرد دو گروه باشی به خودی خود غمانگیز است. خود مجردی غمانگیز نیست. کسی هم حسادت نمیکند به زندگی متاهلها. ولی اینکه دیگر حرف مشترکی با خیل عظیمی از دوست و رفیقهایت نداشته باشی آزاردهنده است.
دلم میخواهد در این لحظه کسی باشد که رو به رویم بنشیند و من از حجم دردی که دارم با او حرف بزنم، بدون سانسور و بدون انکار و او قضاوتم نکند، فکر نکند که چون از قافلۀ شوهردارها عقب ماندهام غمگینم. کسی را میخواهم که کنارش برای همهی این دردی که دارم پیشش گریه کنم و تهش سبک شوم نه سنگینتر.
من آدم خوشاقبالی نیستم توی رابطه و اینها و خب بعد سی و اندی سال قبولش کردهام و به نظرم بعد از این هم قرار نیست چیزی تغییر کند. ولی آدمیزاد است و گاهی دلش لک میزند برای سفری که کنار دست راننده بنشیند و گاهی دستی نوازشش کند و گاهی توی پیچ جاده بوسهای رد و بدل شود و سفر مقصد دلخواهش باشد و دنیا به کامش باشد. هر آدمی توی زندگیاش باید یک بار طبق آرزوهایش زندگی کند حتی اگر شده چند روز.
من از حجم اندوه و حسرتی که توی دلم تلمبار شده است دارم میترکم و این هیچ ربطی به مجردی ندارد. که خیلیها توی مجردی هم اینها را تجربه میکنند و چنین چیزهای پیش پا افتادهای احتمالا فقط برای من یکی حسرت است.
گاهی فکر میکنم که قرار است توی آن دنیا عوض اینهمه غمی که به خوردمان دادهاند چطور از خجالتمان در بیایند؟ گاهی فکر میکنند که یک سلام بیدلیلشان چقدر میتوانست غروب پنجشنبهمان را بهتر کند و دریغ کردند؟ یعنی اینقدر سنگدلند؟
- ۰۰/۱۲/۰۵
حستو میفهمم و ابدا قضاوتت نمیکنم اما میدونی مشکلت کجاست؟
اینجا که خودتو آدم خوش اقبالی نمیدونی قبولش کردی و پذیرفتیش تازه منتظر تغییر هم نیستی!
مطمئن باش تا وقتی فکرت این باشه چیزیم تغییر نمیکنه، پذیرفتن این چیزا اصلا هنر نیست پس خودتو عوض کن سعی کن آدمی بشی که میتونی یه رابطه موفق داشته باشی و از بعد مهارت های ارتباطی خودت رو هم ابدا بی نقص ندون و سعی کن عیباتو پیدا کنی و روش کار کنی
یه استاد داشتیم میگفت توی یه راسته اب میوه فروشی برید یکیشو هست که مردم جلوش صف میبندن مثلا فلان جا این آبمیوه معروفه دوروبرش هفت هشتای دیگه هستن حتی دکورای شیک تر تبلیغای بیشتر حتی من یبار مال اونا رو برا امتحان تیت کردم گاها خوسمزه ترم بودن ولی مردم برا یکیش صف میبندن..
میگفت پا حرف اینا برید بشینید یبار...
اونی که شلوغه صبح بیدار میشه اولین چیزی از ذهنش میگذره وای این همه مشتری میاد من کی وقت میکنم سرمو بخارونم چجوری به این حجم برسم
ولی اونا دیگه صبح که پا میشن میگن با این وضع معلوم نیست امروز مشتریم باشه یا تا فلانی هست کسی نمیاد سراغ ما...
خیلی چیزا تو ذهن ماست... ماییم که به زن گیمون جهت میدیم حتی اگه ازین جهت نارتضی باشیم.. مهم اینه که تو ذهنت خودتو در چه حد میبینی واقعا