گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

از مصائب معلمی در روستا

جمعه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۰، ۰۲:۰۰ ب.ظ

هوالمحبوب


محیط روی آدم‌ها تاثیر می‌گذارد. اگر در محیط کارت همۀ همکارانت، خلاق، پرتلاش و خستگی‌ناپذیر باشند، خواه ناخواه روی تو هم اثر می‌گذارند و یکهو به خودت می‌آیی و می‌بینی داری دو برابر همیشه کار می‌کنی و خستگی نمی‌شناسی. برعکسش هم صادق است. وقتی در یک محیط بسته، با همکارانی خسته ایاق شوی، یکهو به خودت می‌آیی و می‌بینی صبحانه خوردنت نیم ساعت طول کشیده است و انگار نه انگار که باید برگردی سر کارت. 
توی روستای محبوبم، کلاس هشتم را بیشتر دوست داشتم. دلایل زیادی برای این دوست داشتن، توی ذهنم بود ولی پررنگ‌ترینش این بود که کلاس هشتم پر جمعیت بود. پانزده دانش‌آموز داشت و همین باعث می‌شد حس بهتری نسبت به کلاس‌شان داشته باشم. دانش‌آموزان این کلاس فعال‌تر بودند، بیشتر حرف می‌زدند و خب در این شرایط، همین هم غنیمت بود. 
اما حالا نصف بیشتر بچه‌های کلاس هشتم شوهر کرده‌اند، پُر‌پُرش هفت نفر در کلاس حاضر می‌شوند و این روزها مدرسۀ محبوبم غم‌انگیز شده است. 
تصور اینکه یک دختر بچۀ چهارده ساله دارد عشق‌بازی می‌کند، حالم را به هم می‌زند. تصور اینکه بعد از عید چند تایشان عروس خواهند شد، حالم را به هم می‌زند. تصور اینکه هر روز خدا به یک بهانه‌ای مدرسه را می‌پیچانند قلبم را به درد می‌آورد. سیستم معیوب است. سیستم می‌گوید کودک همسری به ازدواج نه تا یازده ساله‌ها گفته می‌شود، دختر چهارده ساله دیگر کودک همسر نیست. سیستم همه چیز را رها کرده و چسبیده به من معلم. که غیبت نکنم، که تاخیر نکنم، که هزارتا بخشنامه‌ی کوفت و زهرمارش را به موقع تحویلش دهم. سیستم شده است کاغذبازی و هیچ کس حواسش به دخترهایی که معامله می‌شوند نیست. دختری که قد بلندی دارد، هیکل درشتی دارد، سینه‌های برجسته‌ای دارد، تر گل و ورگل است، زیباست و معصوم، پس لابد زن خوبی هم می‌شود. درس به چه کارش می‌آید؟ زندگی زن در این روستا، زاییدن و سرویس دادن به شوهر است. اگر این دو کار را خوب بلد باشد و در کنارش به شوهر و خانواده‌اش هم بله و چشم بگوید پس کار تمام است. 
در کلاس نهم این مدرسه، شش نفر ثبت‌نام کرده‌اند که فقط دونفرشان سر کلاس می‌آیند. از آن چهار نفر، سه‌تایشان عروس شده‌اند و فقط اسم‌شان در سیستم ثبت شده و یکی‌شان هم مجرد است ولی علاقه‌ای به درس خواندن ندارد!
از این دو نفر هم فاطمه دو ماه قبل عقد کرد. حالا سر کلاس‌ها یک در میان حاضر می‌شود. کلی کرم پودر روی صورتش می‌مالد و هرجا که کم می‌آورد می‌خندد. حتی درست و حسابی نمی‌داند درس را تا کدام صفحه خوانده‌ایم. فکر و ذکرش جای دیگری است. گاه با روسری به مدرسه می‌آید. گاه جوراب به پا ندارد. 
روزهایی هست که از این دو نفر هیچ یک به مدرسه نمی‌آیند و ما بیکار توی دفتر می‌نشینیم. 
کلاس هفتم‌مان نه نفر دانش‌آموز داشت. زهرا که مردودی سال قبل بود از آذر دیگر نیامد. نامزد بود و مادرش نگران بود که امانت مردم توی راه مدرسه مریض شود و ترجیح می‌داد دخترش را در پستوی خانه پنهان کند تا یک وقت خدای نکرده قوم شوهر نگویند دخترش عیب و علتی داشت!
از این هشت نفر باقی مانده دو نفر دیگر هم نامزد بودند که یکی‌شان ماه گذشته جدا شد و دیگری هنوز نامزد است. سیزده سال دارند و به غایت کودکند. با یک توپ و یک قصه می‌توان ساعت‌ها سر ذوق‌شان آورد. 
نامزد‌بازی اینها هیچ شباهتی به نامزد‌بازی شهری‌ها، یا لااقل آنهایی که من دیده‌ام ندارد. توی خود تبریز هم دختر نامزد محدودیت‌هایی دارد. شب تا یک ساعتی دیگر اجازه ندارد با نامزدش باشد، شب توی خانۀ نامزد خوابیدن هنوز هم در ذهن سنتی‌های اینجا عیب است. ولی توی روستا دختر سیزده ساله را می‌دهند دست نامزدش تا نصف شب بروند گردش و عشق و حال و من تنها می‌توانم حرص و جوشش را بخورم. نمی‌دانم می‌توانید متوجه منظورم بشوید یا نه. دخترهای من بچه‌اند، طفل معصومند و مواجهه با مسائل زناشویی برایشان خیلی زود است. قبلم به درد می‌آید از تصور رابطۀ جنسی‌شان، از روحی که در این میان به مسلخ می‌رود و شعوری که والدین‌شان فاقد آن‌اند. 
کاش می‌شد جای این درس‌های چرند برایشان آداب زندگی تدریس کرد. لااقل توی زندگی‌شان موفق‌تر باشند و فردا روز بچه به بغل نیوفتند دنبال طلاق و طلاق‌کشی.

  • ۰۰/۱۲/۱۳
  • نسرین

نظرات  (۱۲)

  • نرگس بیانستان
  • قلب ادم به درد میاد... روح ادم شکنجه میشه با شنیدن و خوندن این چیزا... 

    پاسخ:
    هوووم.
  • دُردانه ‌‌
  • والا قلب ما که نمی‌بینمشون به درد اومد چه رسد به تو که باهاشون در ارتباطی.

     

    + دهخدا رو چک کردم ایاق رو با الف نوشته بود. چون ترکیه هم با غ میشه نوشت هم با ق ولی بهتره با ع نوشته نشه چون عربی نیست.

    پاسخ:
    خودمم مردد بودم سر املاش ولی تنبلی کردم چک کنم. ممنونم از تذکرت.

    هر طرف سر می‌چرخانیم درد است... 

    پاسخ:
    هیییی.
    از هر طرف که رفتم، جز وحشتم نیفزود.

    من هم توی جایی که طرح می‌‌رفتم این چیزا رو زیاد می‌دیدم و خیلی حرص می‌خوردم. 

    پاسخ:
    متاسفانه تو خیلی از روستاها وجود داره هنوز.

    نمیخوام از این کامنتم شما یا دوستان برداشت بد بکنن ولی یه استادی داشتیم توصیه میکرد اینقدر به بچه‌های تنبل کلاس فشار نیارین که حتما درس یاد بگیرن و به جایی برسن چون بلاخره همه که نباید دکتر و مهندس بشن چون جامعه به پاکبان و نون‌خشکی و خدماتی و دربان و... هم نیاز داره اگه قرار بشه همه دکتر و مهندس بشن که این کارا زمین میمونه 

    میخوام بگم دغدغه و نگرانی شما رو نسبت به اون دختر بچه‌های معصوم رو درک میکنم ولی واقعا فقط میشه مقدار کمی فرهنگ سازی کرد برای نسلهای آینده‌ترشون نه بیشتر چون نقش و قالب اونا همونه و نمیشه کاریش کرد

     

    پاسخ:
    من به همون کم هم قانعم.
    ولی درس توی دنیای امروز فقط برای سوادش نیست.
    کسب مهارت، آزادی و حتی فرار از شرایط زندگی از این طریق میسره.

    حتی تصورش هم وحشتناکه. نمیدونم چرا در روزگاری که همه به دنبال آگاهی بیشتر هستن چرا بعضیا هنوز به دنبال این هستن که طبق یک سری سنت ها و آداب و رسوم گذشته عمل کنن اونم نه از روی آگاهی که از روی تعصب و عادت!

    پاسخ:
    و تلاش نمی‌کنن خود دخترها و انگار این سرنوشت محتوم رو پذیرفتن.
    در حالی که من فکر می‌کنم میشه عوضش کرد.
  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • وقتی از مشکلات زنان و جامعه میگیم، همه اطراف خودشون رو نگاه می‌کنن و میگن خبری نیست که! سیاهنمایی نکنید! اما خبر ندارن که مشکل اصلی در تمام حوزه‌ها (زنان، اقتصاد، فرزندآوری، سلامت جنسی و جسمی و روحی، مطالعه و...) دقیقاً توی همین مناطقِ ساده و کم‌اطلاع و معمولاً فقیر صورت می‌گیره و بیشترین آسیب رو هم همین قشر می‌بینن، یعنی قشری که اتفاقاً بیشترین نیاز به حمایت رو دارن...

    پاسخ:
    به قول معروف آدمی که خوابه رو می‌شه بیدار کرد ولی آدمی که خودشو زده به خواب نه.
    تو مملکتی که یه عده از سر بریدن زن هم حمایت می‌کنن، حرف زدن از حقوق زن یه شوخیه.

    ادم باورش نمیشه بغل گوشش زندگی به این شکل در جریان دارد ....

    دختر ۱۴ ساله شوهرش عموما چند سالش هست ؟ 

    پاسخ:
    اونم روستایی که ۳۰ دقیقه با تبریز فاصله داره:(
    ۲۰-۲۱ 
    ولی گاهی می‌شنوم که دختر یازده ساله رو به مرد سی و چند ساله دادن.
  • بهارنارنج :)
  • چقدر وحشناک....

    پاسخ:
    خیلی:(

    من سی و هفت سالمه از تصور اینکه بخوام با یه مرد زندگی کنم و بچه دار بشم لرزه به اندامم میفته .

    هفتم هشتم نهم میشه سیزده چهارده پونزده سال خیلیییی کوچبکن خیلییی و این خیلی ترسناکه

    پاسخ:
    بهار راستش مام نرمال نیستیم.
    ترس مام طبیعی نیست.
    ولی بازم خیلی بهتر از تو دل زندگی رفتن و خطر کردن تو این سن کمه. 
    می‌خوام بگم می‌فهممت خیلی زیاد....

    در این که نرمال نیستیم شکی نیست...

    ما رو از زندگی ترسوندن...

     

    پاسخ:
    چه جمله درستی....

    سلام و درود خانوم معلم مهربون 

     

    اینهمه قصه‌ی فردوس و تمنای بهشت 

    گفتگویی و خیالی ز جهان من و توست ـ سایه 

    میدونم نسرین عزیز دیدن اینگونه موارد چقدر دردآور میتونه باشه !(کاش نمی‌فهمیدم)

    چیزی ک معمولن با فقر(فرهنگی ـ اقتصادی ـ معنوی) یکجا جمع نمی‌شه 

    آگاهیست ! 

    شاد و سلامت باشی الهی 

     

     

    پاسخ:
    سلام وقت بخیر
    ممنونم ازتون
    متاسفانه همینطوره.
    آگاهی کم و جهل بسیار

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">