گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

فصلی دیگر...

پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۰، ۰۳:۴۸ ب.ظ

هوالمحبوب


قبلا از دست دادن بیشتر غمگینم می‌کرد. هی می‌نشستم با خودم خاطرات دانشجویی را مرور می‌کردم. هی می‌‌گفتم کاش باز هم آن روزهای خوب تکرار می‌شدند. بعدتر دلتنگ جلسات داستان‌خوانی‌مان شدم، دلتنگ روزهایی که با الی توی دانشگاه یا کتابخوانه سر می‌کردم. دلتنگ پیاده‌روی از دانشگاه تا بازار. 
وقتی مهناز رفت، بیشتر روزها دلتنگ حضورش بودم. دلتنگ خیابان‌گردی‌هایمان، دلتنگ آواز خواندن‌هایمان زیر بارش برف، دلتنگ دیوانه‌بازی‌هایمان بعد هر مهمانی و عروسی.
وقتی با دوستی زلفی گره می‌‌زدم، حس خوبی بین‌مان جاری می‌شد، دلتنگ روزها و شب‌های گذرانده می‌شدم و سعی می‌کردم هر طور که شده آن خاطرات را زنده کنم.  دو سال پیش گروهی را تاسیس کردیم که بهترین روزها و شب‌های عصر کرونا را در آن سپری کردم. باهم خندیدیم، خاطره گفتیم، عشق ورزیدیم. حالا گروه دیگر رونق سابق را ندارد. آدم‌ها هم رمق قبل را ندارند. رابطه‌ها سر و شکل‌شان تغییر کرده. ولی من چندان دلتنگ آن روزها نیستم. به نظرم هر چیزی تاریخ انقضایی دارد. من در هر برهه از زندگی، به خوبی بهره بردم، کیفور شدم، خندیدم و تجربه کسب کردم. حالا می‌فهمم که تلاش برای باز گرداندن حس‌های مرده، چقدر عبث است. حسی که مرده است به گذشته تعلق دارد و تو نمی‌توانی یک تنه گذشته را در حال جاری کنی. کیفیت همه چیز تغییر می‌کند. مهمتر از هرچیزی، خود ما تغییر می‌کنیم. یک جایی باید بایستیم پای این تغییر و شجاعانه بپذیریم که فصلی از زندگی به پایان رسیده و فصل جدیدی در شرف آغاز است. بپذیریم که وبلاگ‌نویسی برای عدۀ بسیاری مرده است، بپذیریم که رفته‌ها برنمی‌گردند، حس‌های رنگ باخته دوباره زنده نمی‌شوند، آغوش سرد شده دوباره گرمای قبلش را نمی‌یابد. همه چیز در حال تغییر است و دلتنگی ما فقط تحمل واقعیت‌ها را سخت‌تر می‌کند. خوشحالم که بالاخره دست از جنگیدن کشیدم و آروم شدم. 

  • ۰۰/۱۲/۱۹
  • نسرین

نظرات  (۵)

  • دُردانه ‌‌
  • منم چند وقته که به یه همچین نتیجه‌ای رسیده‌ام. پذیرش و کنار اومدن با فقدانِ هر چی که از دست رفته. حتی چند وقته که سعی می‌کنم چیزی رو مرور نکنم از گذشته.

    پاسخ:
    گمونم داریم بزرگ می‌شیم نسرین.
  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • روزگارِ تلخی نه، بسیار تلخیه نازنین ولی خب چاره‌ای هم نیست...

    پاسخ:
    ولی می‌تونیم با رها شدن، حداقل خودمون رو نجات بدیم، عزیزدل

    چقدر دلم تنگ شد....

     

    پاسخ:
    عزیزم:)

    تلاش برای برگردوندن بعضی حس و حالهای گذشته مثل این میمونه که توی چایی شیرینی که سرد شده آبجوش اضافه کنی ، هم شیرینیش کم میشه و هم کمرنگ میشه

    پاسخ:
    چه تشبیه درستی بود حامد. دقیقا دقیقا

    متاسفانه درست میگی😔

    پاسخ:
    چرا متاسفانه؟

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">