برای براهنی بزرگ
هوالمحبوب
این سرزمین، نویسندهی بزرگِ رانده شده کم ندارد. از ساعدی و هدایت بگیر تا مندنیپور و معروفی و قاسمی و براهنی. آدمهای بزرگی که توی سرزمین خودشان قلمشان را برنتابیدند و آوارهی غربتشان کردند تا به زعم خودشان صدایشان را در گلو ببرند. اما ما تمام نوشتههایشان را بلعیدیم و کلماتشان در روح و جانمان جاودانه شد.
بیست سال بیشتر نداشتم که براهنی را شناختم. کلماتش را چشیدم و روحم جوانه زد از صراحت کلام و برندگی قلمش.
رازهای سرزمینش بیشک هنوز هم از بهترین رمانهای ایرانی است. مگر میشود طلا در مس و قصهنویسیاش را فراموش کرد؟ یا آزاده خانم و نویسندهاش؟ روزگار دوزخی آقای ایاز را چه؟ آن جادوی خفته در بطن کلمات را...
امروز براهنی پر کشید بدون اینکه بتواند تبریز عزیزش را بار دیگر ببیند، بدون ما که دوستدارش بودیم، بدون همهی ایران که نوشتههایش را عاشقانه دوست داشتیم....
براهنی برایم بسیار عزیز بود، شعرهایش، داستانهایش، نقدهایش و حالا برای نبودنش سوگوارم.
همین دم عید بود که اکتای تصویری از روزهای آخرش منتشر کرده بود و من گفته بودم چقدر دیدن پیرمرد در این شمایل در هم شکسته عذابآور است و حالا براهنی رفته است خاموش شده است برای همیشه...
- ۰۱/۰۱/۰۵
خودش رفت، جنون نوشتنش ماند.
خدا رحمتش کنه.