گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

دیگر نمی‌ترسم...

شنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۱۲:۳۰ ب.ظ
هوالمحبوب

قبل‌ترها در زندگی آنچنان بی‌پناه می‌شدم که به هر رابطۀ دوستی‌ای چنگ می‌زدم. گاه به گاه دلم می‌خواست بروم از تک‌تک‌شان بپرسم که ببین فلانی، هنوز دوستیم؟ از اینکه یکی از شمار دوستانم کم شوند، ترس برم می‌داشت. خیلی جاها کوتاه می‌آمدم، سکوت می‌کردم تا دوستی را حفظ کنم. فکر می‌کردم برای آدمی که تشنۀ محبت کردن و محبت دیدن است، دوست تنها پناه است. خیلی وقت بود که فهمیده بودم، الی آن آدمی نیست که من دلم می‌خواهد وقتم را با او بگذرانم. خیلی وقت‌ها قلبم را به درد می‌آورد، خیلی وقت‌ها پرخاش می‌کرد؛ ولی من می‌گذاشتم پای شرایط بد زندگی‌اش. اما یک روز قیدش را زدم. رابطه را تمام کردم و نفسی به آسودگی کشیدم. جای خالی‌اش اصلا آزاردهنده نبود. بعدتر که وارد روابط عاطفی شدم، همین باگ را با خودم به رابطه بردم. فکر می‌کردم باید تحت هر شرایطی نگهش دارم. کوتاه می‌آمدم، تحقیر می‌شدم، منت‌کشی می‌کردم فقط برای اینکه کسی را که دوستش دارم، نگه دارم. وقتی برای همیشه رفت، وقتی گریه‌هایم تمام شد، فهمیدم که نبودنش آنقدرها هم آزاردهنده نبود. اما هنوز درس نگرفته بودم. وقتی قدیمی‌ترین رفیق وبلاگی‌ام از در دیگری وارد شد، وقتی محبت کرد، وقتی حرف‌هایی زد که جنسش با رفاقت سابق، فرق می‌کرد، فکر کردم که باید تن بدهم به این رابطه تا نگهش دارم. فکر می‌کردم این تغییر فاز از دوست داشتن است. به ذهنم هم خطور نمی‌کرد که ممکن است او فقط در حال ارضای حس کنجکاوی‌اش باشد. وقتی پرخاش کرد، وقتی تحقیرم کرد فقط سکوت کردم و کنار کشیدم. هربار برای عذرخواهی برگشت، بخشیدمش. هربار اشتباه کرد من چشم پوشیدم. بعد چه شد؟ دلش را زدم و او برای همیشه رفت. نه رابطه‌ای که داشت ساخته می‌شد به جایی رسید نه رفاقت سابق به قوت خودش باقی ماند. من فقط می‌خواستم کسی باشد که دوستم داشته باشد. به بهایی که برای دوست داشته شدن می‌پرداختم فکر نمی‌کردم. اشتباه‌های من در رابطه تمامی نداشت. همچنان دلشورۀ از دست دادن آدم‌ها ته ذهنم بود. هنوز گاه به گاه محبت‌های بی‌دریغ می‌کردم تا آدم‌ها را در حلقۀ دوستی‌ام حفظ کنم. وقتی نون سر راهم سبز شد، تازه فهمیدم معنای اصیل رفاقت یعنی چه. تازه فهمیدم که من قرار نیست برای رفاقت بهایی بپردازم. قرار نیست برای اینکه کسی دوستم داشته باشد، خودم را فراموش کنم و آنقدر صیقلی شوم که به چشم او بیایم. قبل‌تر هم این جنس ناب رفاقت را با بچه‌های دورۀ کارشناسی تجربه کرده‌ بودم. همین است که حلقۀ رفاقت‌مان پانزده سال است که به قوت قبل باقی است. اما من هنوز یک خلا بزرگ داشتم. خلایی از جنس عشق. عشقی که همیشه خودم را لایقش می‌دانستم. همیشۀ تشنۀ ساختن بودم. همیشه آماده بودم در کسوت یک عاشق ظاهر شوم. بار دومی که به کسی ابراز علاقه کردم، سی و سه ساله بودم. آنقدر خوب شناخته بودمش که فکر می‌کردم نگفتنم جفا کردن در حق خودم است. اما باز هم اشتباه‌های قبلی را تکرار کردم. هربار که اختلافی رخ داد، مقصر بودم یا نه، پا پیش گذاشتم تا حلش کنم، هربار جان بر کف آماده بودم که از در گفتگو وارد شوم، هر بار حرف می‌زدیم و رفاقت‌مان به سیاق قبل باز می‌گشت. اما وقتی چیزی توی رفاقت خراب شود، وقتی چیزی توی دل آدم رنگش عوض شود، گفتگو چارۀ هیچ چیز را نمی‌کند. آخر یک وقت‌هایی لازم است هر دونفر بخواهند تا بشود. هردو نفر دلشان بتپد برای حفظ الفت و دوستی. جان کندم، گریستم، رنج کشیدم و تلاش کردم که این بار هم بشود رشتۀ پاره شده را وصله کرد. هر بار با خودم فکر می‌کردم آیا هنوز دوستیم؟ می‌ترسیدم از اینکه دیگر دوستم نباشد، می‌ترسیدم دیگر داخل آن حلقۀ امن نباشم. می‌ترسیدم بار دیگر چیز ارزشمندی را از دست بدهم. اما یک روز به خودم آمدم و دیدم باز هم دارم تحقیر می‌شوم و دم نمی‌زنم. دارم تحمل می‌کنم و دم نمی‌زنم. دارد به من بی‌محلی می‌کند و من دم نمی‌زنم. نشستم برابر خودم و حرف زدم. به خود توی آینه گفتم تو ارزشمندی. آنقدر که کسی برای حفظ تو، قدم پیش بگذارد. هیچ کس حق ندارد با رفتارش، نگاهش، کلماتش تو را بیازارد. بار آخری که پیش‌قدم صلح شده بودم، قرار شده بود حرف بزنیم و سنگ‌هایمان را وا بکنیم. حالا ماه‌ها از آن روز گذشته و او برای هیچ حرفی پیش‌قدم نشده است. الی می‌گفت، جواب ندادن هم یک جور جواب است، بی‌محلی کردن هم یک جور جواب است، تحقیر کردن هم یک جور جواب است. حالا من آن آدم مهمی‌ام که باید برای حفظ خودم تلاش کنم. باید نگذارم آب توی دل خودم تکان بخورد. باید قربان صدقۀ رابطه‌ام با خودم بروم. باید رشتۀ الفتم را با خودم وصله پینه کنم. نبودن هیچ آدمی پایان جهان نیست. 
  • ۰۱/۰۲/۰۳
  • نسرین

نظرات  (۴)

این کلمات انگار توصیف من بود که همیشه بیش از حد بودم و می‌دونی حالا که متوجه شدم، پر از خشم و سرزنشم نسبت به خودم.
فکر می‌کنم طول بکشه تا آدم بپذیره و خودش رو ببخشه و رابطه‌ی بهتری با خودش خلق کنه اما ارزشش رو داره.

برات خیلی خوشحالم که به این نقطه رسیدی و برات نور آرزو می‌کنم.

پاسخ:
به نظرم این یه ضعفه که ریشه در خانواده داره. حداقل برای من که اینجوری بوده.
اون رابطه‌ای که باید تو بطن خانواده می‌داشتم همیشه یه جایی‌اش لنگ می‌زده و من دنبال محبت جایی اون بیرون می‌گشتم.
فکر می‌کردم اگر شهید محبت کنم آدما رو می‌مونن.
و خب اشتباه محض بود.

ممنونم عزیزم.

👏👏👏👏👏

💜💙💚🧡🤍

 

پاسخ:
قلب قلب قلب
  • نرگس بیانستان
  • نسیم به من یه چیزی یاد داد: وقتی خودت رو نادیده میگیری، اجازه میدی بقیه هم نادیده بگیرنت. 

    همون حقی که برای بقیه قائلی رو باید برای خودت هم قائل باشی. راهش اینه: مدتی با خودت شبیه یه مهمون عزیز که کمی رودروایسی داری باهاش رفتار کن. یواش یواش درست میشه

    پاسخ:
    دفیقا درسته.
    باید ثابت کنی که تو ارزشمندی.
    خیلی بهتر شدم. خیلی.
    و دارم بهترم می‌ش.🤗

    گفته بودم که پستای اینطوریت از زبون منه انگار؟ 

    پاسخ:
    عزیزم🥺
    نمی‌دونم چی بگم، اینکه اون رنج رو کس دیگری هم نحمل کرده باشه چیز جالبی نیست. 
    فقط امیدوارم الان به آرامش رسیده باشی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">