سفرنامه قزوین-قسمت سوم
هوالمحبوب
رفیق قرمزپوش من بلاخره بعد از بالا و پایین کردن امامزاده منو تو خیابون منتهی به امامزاده سوار کرد و راه افتادیم سمت جایی که بتونیم مرغ سوخاری بخوریم:)
اینهمه مرغ سوخاری خوردن ما هم داستان داره. یه شب من عکس مرغسوخاریهایی که درست کرده بودم براش فرستاده بودم و کاشف به عمل اومده بود که نامبرده عاشق این غذاست و بسیار هوس کرده. از اونجایی که غذا رو نمیشه پست کرد، قول داده بودم وقتی دیدمش مهمونش کنم به صرف این غذای محبوب جفتمون.
و خب بهترین جاهایی که میشد تو قزوین مرغ سوخاری خورد رو تو این چند روز تست کردیم، بهار و عین متعجب بودن که چرا ما اینهمه مرغ سوخاری میخوریم و زده نمیشیم:)
تو مسیر برگشت از پاساژ نارون، خیابون سپه رو هم برای بار چندم دیدیم که گویا اولین خیابون ایران هست. بعد دوباره حرکت کردیم سمت سبزهمیدان و عالیقاپو. عالیقاپو و چهل ستون، بناهای اولیهای هستن که نخست تو قزوین و بعدتر در اصفهان ساخته شدن.
یک بنای چند ضلعی که حالا تبدیل به موزه شده و مجموعهای از عکسهای قزوین قدیم و سنگ نوشتهها و کتیبههایی از بناهای مختلف شهر رو اینجا در معرض نمایش گذاشتن. اینجا هم حیاط بزرگ و باصفایی داشت با یک حوض آبی درست در مرکزش. جالب بود که این بنا از سطح خیابون پایینتر ساخته شده یعنی وقتی روی پلهها ایستادی کاملا این امر ملموسه ولی وقتی تو همون خیابون قدم میزنی و به داخل عمارت نگاه میکنی متوجه این تغییر ارتفاع نمیشی. در فاصلۀ قدم زدنهامون تنها گراندهتل باقی مونده در ایران رو هم همون حوالی زیارت کردیم. بنایی که مورد بیمهری قرار گرفته و تبدیل به یک مخروبه شده و اگر این بیتوجهیها ادامه پیدا کنه ما به زودی آخرین گراند هتل کشور رو هم از دست خواهیم داد. وارد هتل نشدیم چون ریسک بالایی داشت و ممکن بود آوار روی سرمون سقوط کنه ولی به نا به گفتۀ مترسک که تاریخ مصور قزوینه، این هتل نقطۀ ثقل بسیاری از اتفاقهای تاریخ معاصر بوده و آدمهای مهمی شب رو توی این هتل سحر کردن. به عنوان نمونه رضا شاه شبی که فرداش کودتا کرد اینجا خوابیده بود:)
همینجور دلیدلیکنان از عالیقاپو راه افتادیم سمت چهلستون چون متر قرار بود یک چیزی رو روی دیوارهای عمارت نشونم بده که موقعی که با بهار رفته بودم متوجهش نشده بودم. گویا چهلستون در دورۀ پهلوی تبدیل به پادگان میشه و برای اینکه نقاشیهای زنان روی دیوارها سربازها رو تحریک نکنه تمام اونها رو تراشیدن از روی دیوار! با کمی دقت میشد رد چهرۀ زنها روی دیوارها مشاهده کرد.
مقصد بعدی جایی بود که چایی داشته باشه! تنها بدی سفر برای یک تبریزی عدم دسترسی به موقع و سریع به چاییه. نشون به اون نشون که یه کافه رو همون حوالی پیدا کردیم و تا اومدیم بشینیم روی صندلی به مترسک گفتم اینجا چایی نداره و تهشم همونی شد که گفتم و کافهچی چایی نداشت و ما باز بلند شدیم دنبال کافهای بگردیم که چایی داشته باشه:)
مسیر رو سمت سعدالسلطنه ادامه دادیم تا این بار که ماه رمضون تموم شده بود و کافهها دوباره باز شده بودن، بشینیم تو کافه نگارالسلطنه و از معماری و دکور زیباش لذت ببریم. گویا این کافه جاییه که حجت اشرفزاده زیاد بهش سر میزنه و توش پست و استوری میره. چرا که همسرش قزوینیه و زیاد میره قزوین:)
منوی کافه در نوع خودش جالب بود، یک سری اسم عجیب و غریب نوشته شده بود که نمیفهمیدی محتویاتش چیه و سفارش دادنت یه جور ریسک محسوب میشد قشنگ:) من چای و باقلوا سفارش دادم و مترسک یک نوشیدنی خوشگل به اسم شونی.
مقصد جذاب بعدی که من عاشقش شدم مسجد جامع بود. دربارۀ مسجد جامع و حسن همراهی مترسک باید در یک پست مجزا بنویسم.
ادامه دارد...
- ۰۱/۰۲/۲۷
تقریبا ۹۹ درصد خوشحالم و فقط ۱ درصد حسودیم میشه 🥲🥲🥲