گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

سفرنامه قزوین-قسمت چهارم

پنجشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۱، ۰۱:۲۰ ب.ظ

هوالمحبوب


مسجد جامع رو به روی عالی‌قاپو اون سمت میدان واقع شده بود. یه سردر باشکوه و یه حیاط بی‌نهایت خلوت و دنج رو به رومون بود. بقیۀ جاهایی که سر می‌زدیم، اغلب پر از گردشگر و شلوغ بود، اما مسجد جامع انگار تک و تنها رها شده بود و همین خلوتی‌اش آدم رو مجذوب می‌کرد. دور تا دور حیاط شبستان مسجد بود و دالان‌های تو در تو برای عبور خانم‌ها و آقایان تعبیه شده بود. به گفتۀ مترسک خود مسجد در حال حاضر کاربری‌های دیگری هم پیدا کرده بود، اعم از برگزاری جلسات ارگان‌های نظامی و ... به همین دلیل داخل مسجد نمی‌شد رفت و ما به لذت بردن از حیاط اکتفا کردیم. 
درخت‌های توی حیاط چند تاشون نیم‌سوخته بودن، چند تا درخت کهنسال و پر از شاخ و برگ رو تصور کنید که با تنۀ نیم‌سوخته همچنان استوار و سبز باشن و همچنان میوه بدن! یعنی قشنگ نماد مقاومت و ایستادگی بودن به تنهایی. درخت توتی که توی تنه‌اش میخ فرو کرده بودن، و آتیشش زده بودن درست مقابل در ورودی مسجد بود و بیشتر جلب توجه می‌کرد من و متر وایساده بودیم کنارش و تلاش می‌کردیم حدس بزنیم این درخت چند سالشه و در نهایت هم نه سوادمون قد داد و نه به نتیجه‌ای رسیدیم:)
قشنگی مسجد جامع به نظرم به قدمتشه. مسجد از بازماندگان دورۀ ساسانیانه و اون دوره آتشکده بوده و بعدتر با ورود اسلام به ایران، بناهایی بهش اضافه شده و از آتشکده به مسجد تغییر کاربری داده. بناهای ایوان جنوبی قدیمی‌تر بودن و مشخص بود که از بقایای بنای اولیۀ آتشکده هستن. گویا اسلامی سازی این مکان به فرمان هارون‌الرشید در سال 193 هجری رخ داده. وقتی به بنای سمت جنوب  مسجد نگاه می‌کردی قشنگ رد پای تاریخ رو می‌تونستی ببینی. نکته‌ای که منو به شگفتی وامی‌داشت، نحوۀ ساخت این گنبد و اون طرز چیدمان آجرها بوده. واقعا برام سوال بود که در دوره‌ای که ابزار و وسایل اینقدر پیشرفته نبودن، چطور تونستن در چنین ارتفاعی، گنبدی به این قشنگی بسازن که آدم معاصر رو به حیرت فرو ببره؟ عکس‌هایی که داخل حیاط  مسجد گرفتیم، از جذاب‌ترین عکس‌های این سفره برای من. 
از مسجد که خارج شدیم، رفتیم سراغ آب‌انبارهایی که متر می‌گفت همون حوالی هستن، دو تا بنای گنبدی شکل کوچیک تو کوچه پشتی پیدا کردیم که شبیه دریچۀ خروج هوا یا دود و اینها بود و تهش مشخص نشد ربطی به آب‌انبار دارن یا نه.
توی همون کوچه یک خونۀ قدیمی هم واقع شده بود به اسم خانۀ بهروزی که متاسفانه تعطیل شده بود و نتونستیم داخلش رو ببینیم. 
نکته‌ای که توی این همراهی با متر برام جالب بود و می‌خواستم دربارۀ توی این پست بنویسم حجم وسیعی از شناختش از قزوین بود. راستش یکمم حسودیم شد بهش. چون خودم دربارۀ شهر تبریز اطلاعات کمی دارم و فکر نمی‌کنم کسی که برای اولین بار داره میاد تبریز کنار من بتونه چیزی از تاریخ عظیم این شهر دستگیرش بشه. ولی این پسر هم عرق خاصی به زادگاهش داشت و هم به دلیل علاقه‌اش به تاریخ، شهرش رو خوب شناخته بود و همین نکته برای لذت بردن از حضورش کفایت می‌کرد. یعنی اغلب جاها ما نیازی به توضیحات راهنما نداشتیم و خود متر می‌تونست دربارۀ وجب به وجب قزوین حرف بزنه. شیرینی این بحث‌ها نقب زدنش به بحث‌های خانوادگی و خاطرات شخصی‌اش بود. توی این پیاده‌روی‌ها به زیارتگاه چهار نبی هم سر زدیم:
«سلام»، «سلوم»، «سهولی» و «اقلیا» چهار اسم با ریشه عبری- سامی متعلق است به چهار پیامبری که در چهار انبیاء قزوین مدفون هستند. طبق روایت های تاریخی این چهار پیامبر الهی که سال ها مورد آزار و اذیت قوم بنی اسرائیل قرار گرفته بودند، تصمیم به مهاجرت به نواحی داخلی فلات ایران و ایالت "ماد" می گیرند.
هدف از این مهاجرت که دست کم 2100 سال از آن می گذرد، رهایی از آزار و اذیت های قوم بنی اسرائیل، تبلیغ شریعت موسی(ع) و مهم تر از همه دادن بشارت میلاد مسیح به موحدان ایالت ماد بوده است. بعدها این چهار پیامبر در همین شهر از دنیا می روند ولی اینکه آیا علت مرگ این افراد طبیعی بوده و یا اینکه کشته شده اند؟ تاکنون در هیچ منبعی ذکر نشده است.
روز سوم که بیشترین ساعت‌هاش به قدم زدن قزوین گذشت در آخر با خرید سوغاتی برای من به پایان رسید و شب که رسیدم خونۀ بهار تقریبا بیشتر مقصدهای قزوین‌گردی رو سر زده بودم. اما چند تا جای باحال هم بود که یا تعطیل بودن یا به دلیل بعد مسافت نشد ببینیم. 


ادامه دارد...

  • ۰۱/۰۲/۲۹
  • نسرین

نظرات  (۴)

  • نرگس بیانستان
  • کاش عکس اون گنبد ها رو میذاشتی ببینیم:)

     

    اخ اخ نسرین دلمون اب شد بخدا

    پاسخ:
    تصمیم دارم توی پست آخر همۀ عکس‌ها رو یک جا بذارم.

    :)
  • نرگس بیانستان
  • باشه پس اشاره کن کدوم کدومه :))))

    پاسخ:
    طبعا اشاره می‌کنم دیگه زن:)))
  • مترسک ‌‌‌‌‌
  • کی؟ من؟! من بلدم؟ ولم کن عامو :)) واقعاً کاش چیزی بلد بودم تا بتونم اطلاعات بیشتری در اختیارت بذارم :(

    ایشالا یه سفر بریم شیراز، اونجا قشنگ روانی میشی از دستم! D:

    چه حس خوبیه که می‌بینم این طوری بهت خوش گذشته ^_^ دوباره دلم خواست با هم بریم قزوین‌گردی :)

    پاسخ:
    نزن تو سر مال مرد حسابی:)
    واقعا بلد بودی و واقعا اطلاعات مفیدی دادی.
    ایشالله اونم استارت می‌زنیم🤗😎
    ببین من چون خودم آدم پرحرفی‌ام از آدم‌های خوش صحبت خوشم میاد.
    یعنی آدم کم‌حرف حوصله‌ام رو سر می‌بره. 
    و تو کاملا هم‌صحبت ایده‌آلی بودی.
    منم همرمان که می‌نویسم دلم می‌خواد بازم تکرارش کنم:)

    من کلا دوبار قزوین رفتم یه بار برای امتحان کنکور یه بار هم واسه دیدن باغ‌وحش باراجین، شنیدم که جاهای دیدنی زیادی داره حتی بیشتر از اصفهان ولی نمیدونم چرا آثار باستانیش زیاد شناخته شده نیست شاید هم مسئولینش هم بی‌تقصیر نیستن

    پاسخ:
    دقیقا همین‌طوره. می‌گن ۱۳ درصد جاهای دیدنی ایران در این استان جمع ضده. باورت می‌شه؟ اونوقت خیلی کم هستن گردشگرهایی که صرفا به مقصد قزوین برن به اون شهر. اغلب سر راه جاهای دیگه بهش سر می‌زنن. 
    بله طبعا مسولان شهری نقش مهمی دارن در جذب گردشگر. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">