ما خستهام آقای قاضی
هوالمحبوب
نه اجاره خانه میدهم و نه خرج خورد و خوراک. نه از هزینۀ قبض آب و برق خبر دارم و نه مسولیت خرید هیچ یک از اقلام ضروری و غیر ضروری با من است. اما دارم از چند جهت جغرافیایی شکاف میخورم!
منی که کارمند دولتم، دستم توی جیب خودم میرود، خرج مهمی در طول ماه ندارم و تنها مسولیت بزرگم برآورده کردن آرزوهای فردی خودم است، دارم یک حقوق ثابت از دولت میگیرم و زیر بار فشار اقتصادی ترک خوردهام!
هر ماه حساب میکنم که اگر سفر بروم باید قید فلان کلاس را بزنم، اگر این ماه یک وعدۀ غذایی را با دوستانم در فلان رستوران صرف کنم، باید از خرید فلان لباس چشم بپوشم. این لیست تا ابد ادامه دارد.
من سی و چهار سال صبر کردهام که برسم به این نقطهای که نتوانم هیچ گرهی از زندگی پدر و مادرم باز کنم، به اینجا که سرم پایین باشد که نمیتوانم کمک خرجی برای خانوادهام باشم.
من همیشۀ خدا جنگیدهام، دویدهام و هیچ لحظهای از زندگیام نبوده که سر بیدغدغه و آسوده زمین بگذارم. برای من هرگز سفرۀ چرب و چیل و جیب پر پول و حمایت مالی فراهم نبوده. من جنگیدهام تا در سی و چهار سالگی برسم به این نقطه که نتوانم هیچ غلط اضافهای با درآمدم بکنم!
آقای بزرگتر، آقای دولت، آقای حکومت و هر کس دیگری که مسولیت ادارۀ این جغرافیا در ناصیهات نوشته شده است. یک دقیقه گاز آشکآور و باتوم و سرباز ضد شورشت را غلاف کن و به حرفهای من گوش کن.
ما مثل مردم خوشبخت آن سوی شط، دنبال زندگی کردن نیستیم. ما نمیخواهیم سالی چند بار سفر برویم، توی رستوران غذا بخوریم، لباسهای مارکدار بپوشیم، خدمات اجتماعی دریافت کنیم، خانههای لوکس داشته باشیم و هزار و یک چیز دیگر که حتی در مخیلهمان نمیگنجد. لطفا تا دهان باز میکنیم امنیت نداشتهمان را هی به رخمان نکش. ما هیچ وقت زیر دست شما امنیت نداشتهایم. ما هر سال یک هواپیما، یک قطار، یک اتوبوس قربانی میدهیم. ما هر سال در زلزله و سیل و طوفان و آتشسوزی میمیریم. ما هیچ وقت دشمن خارجی نداشتیم، دشمن ما همیشه داخلی بود. همانهایی که خوردند و بردند و پروار شدند و به ریش ما خندیدند. مایی که داشتیم درس میخواندیم، تلاش میکردیم دست روی زانویمان بگذاریم، بزرگ شویم و آرزوهای پدر و مادرمان را محقق کنیم. ما زیر بار زندگی زاییدهایم آن هم چندقلو.
من اگر نتوانم با چندرغازی که هر ماه به حسابم میریزی، مادرم را یک سفر مشهد ببرم، اصلا برای چه زندهام؟ برای چه زندهام اگر قرار است آرزوی فرزندانی که دارم تربیت میکنم مهاجرت باشد؟ برای چه دارم جان میکنم که مفهوم وطن را به بچههایم بیاموزم وقتی از روی تک به تکشان شرمندهام؟
راستی کدام وطن؟ چیزی هم مگر از وطن مانده است که به توبره نکشیده باشید؟ کوهها را کندید، دشتها را جارو کردید، رودها را خشکاندید، جنگلها را آتش زدید. داریم از امنیت کدام وطن حرف میزنیم؟
نالۀ ما هر روز خدا از یک ور وطن بلند است. ما برای جرعهای آب و لقمهای نان به فغان آمدهایم.
- ۰۱/۰۳/۰۳
واقعا حقوق معلم ها که دیگه اسفناکه...
کاری کنی با نرخ ۳۰۰ تومن روز ماهی ۸ تومن درآمدته...بعد به عنوان یه معلم وقت میذاری کلی سوال و.. طرح میکنی و زحمت و سر درد تهش یه حکم میزنن ۸ تومن...از اون ۸ تومن دو تومنش میره مالیات و بیمه و.. واقعا آزادی آرزومه :)