زیستن در حوضچهٔ اکنون
هوالمحبوب
صبح: نجات یافتن
صبحها صدای آواز خوندنش توی گوشم میپیچه و از تکرار چندباره آهنگهاش غرق لذت میشم. دارم به این نتیجه میرسم که خاطرههام رو نجات بدم. خاطرههام رو محدود به آدمها نکنم. که وقتی آدمها عوض شدن و تغییر کاربری دادن، من بازنده نباشم. ما روزهای زیبایی داشتیم. جاهای زیادی به داد هم رسیدیم. روزها و شبهای زیادی با هم خندیدیم، حتی شاید با هم و به یاد هم گریه کردیم. خواب همو دیدیم، همدیگه رو تو رویاهامون بغل گرفتیم. داشتم روزهایی رو که برای خوشحالی هم برنامه چیدیم مرور میکردم و تعدادش از دستم در رفته. اونقدر باکیفیت رفاقت کردیم وعشق ورزیدیم که خاطرههاش از ذهن هیچ کدوممون پاک نمیشه.
ظهر: قهرمان شدن
هیچ کس اونقدر مهم نیست که از دست دادنش، توازن زندگی آدمها رو به هم بزنه. شاید آدم رو در لحظه بشکنه، اشکش رو در بیاره، شاید حس یاس توام با شکست بهش بده ولی زودگذره. حتی عشق هم قادر نیست آدمها رو زمین بزنه. ما بعد هر عشقورزیدن و رها کردنی، دوباره قادریم خودمون رو بازسازی کنیم. قادریم دوباره سرپا بشیم، دوباره لبخندهامون رو پیدا کنیم. من دوباره زنده ام و دوباره قرار لبخندهای پررنگ بزنم، لباسهای شاد بپوشم و رابطههای جدید تجربه کنم. قراره کمتر حرف بزنم و بیشتر بنویسم. فکری که از دیروز افتاده تو سرم قراره منو به راههای جدیدی ببره که تهش کلی حس رضایت در انتظارمه. من قهرمان زندگی خودمم و این رو با افتخار میگم: تو بینظیری دختر.
عصر: لبخند دوباره
اخ اگر فکرهای توی سرم بیاد روی کاغذ. آخ اگه من بتونم ور تنبلم رو بگیرم و بکشونم پای کار. چه کارهایی که خلق نکنم. پر از شوق خلق کردنم. پر از حس تازگی و روییدن. حس رهایی و آزادی. دیگه قرار نیست به عقب برگردم. دیدن این شور تازه و امید تازه، انگار زندهام کرده. کتاب تازهای رو دیروز تموم کردم و تقدیمش کردم به مربی برای روز تولدش. این کتاب الهامبخش این امید تازه بوده. ح لطف بزرگی در حقم کرده و مستر ژ از کارم خوشحاله.
شب: به زندگی باز میگردیم
دارم به این فکر میکنم که شرایط رو برای پذیرفتن عشق تازه مهیا کنم. برای زیستن بدون تشویش از دست دادن، برای زندگی بدون باخت. دارم گزینهها رو بررسی میکنم. برای پذیرفتن دوست جدید هم دچار وسواس شدم و به این فکر میکنم که شاید بد نباشه جای مهرههای سوخته رو با نیروهای تازهنفس پر کرد. بریم به جنگ زندگی تا نفس داریم.
- ۰۱/۰۳/۱۷
کاش خواهرم یه ذره مثل شما فکر میکرد