گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

شکوائیه

يكشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۱، ۰۴:۲۳ ب.ظ

هوالمحبوب 

این روزا زیاد کافه و رستوران می‌رم. حس می‌کنم از حراجی‌ها دارم زیاد لباس می‌خرم. می‌دونی؟ خودمم می‌فهمم وقتی سان‌شاین ۶۸ تومنی می‌خورم، رفته تو پاچه‌ام، می‌دونم هیچ لباسی لازم ندارم و‌ اتاقم داره از تراکم لباس می‌ترکه. می‌دونم که دیگه مثل قبل هیچ کدومشون خوشحالمم نمی‌کنن حتی. من خیلی وقته فهمیدم ته آرزوهایی که می‌تونم برای خودم برآورده کنم سفر با اتوبوس و اتراق تو خانه معلمه که حتی حموم هم تو اتاق‌هاش نداره. من خیلی وقته فهمیدم نمی‌تونم لاغر بشم و برسم به وزن دوره دانشجویی‌ام. چون انگیزه‌ای ندارم که باعث بشه جلوی ریزه‌خواری‌هامو بگیرم. داریم سقوط می‌کنیم. به کدوم آینده چشم دوختم و به امید کدوم آینده دارم جون می‌کنم؟ آینده‌ای که توش قرار نیست مالک چیزی بشم؟ 
مادرها و پدرها چطور دوام میارن؟ این دیگه تورم نیست، این فروپاشی اقتصادیه. چرا ریشه همه آرزوهامون رو تو جوونی خشکوندین؟
بعد از پول خرج کردن حالت تهوع بهم دست می‌ده این روزها. 

  • ۰۱/۰۳/۲۲
  • نسرین

نظرات  (۵)

  • سارا سماواتی منفرد
  • من می گم مثل این می ماند که تو یک قایق سرگردان در میان دریای کاملا پوشیده از مه باشی و نه مقصدی داشته باشی و نه چشم انداز امیدوار کننده از آسمان و دریا برایت مشخص باشد و دائما انتظار رخداد شومی را هم داشته باشی )))-:

    پاسخ:
    توصیفتون کاملا به جاست و متناسب با این شرایط 
  • مسعود کوثری
  • شیک بادوم زمینی خوردم 130 تومن :|

    پاسخ:
    نوش جونت ولی حرامه:))

    آیس‌پک نوتلا اونجام ۴۵ تومنه آیا؟ :)) بعد اونجام مزه‌ی نوتلا نمیده اصلا؟ :)))

     

    + الان این پست تبدیل میشه به منوی قیمت آبمیوه و شیک و بستنی در سراسر ایران 😁

    پاسخ:
    دقیقا ۴۵ تومنه:))
    و اصلا مزه پارسالی‌ها رو نمی‌ده.

    😁😁😁😁😁

    این جوونی ماست که داره میره و قیمتهایی سرگرممون کردن😔

    پاسخ:
    هی هی هی😔😔😔

    ولی من مرتب بین امید و ناامیدی در رفت‌وآمدم. تلاش می‌کنم و نقشه می‌کشم و برنامه می‌ریزم. اینکه اغلب اوقات باور دارم می‌تونم از پس یه سری چیزا توی زندگی شخصیم بربیام جلوم می‌بره. 

    با وجود این توی دید جامع‌تر منم از شدت فشار گرونی و غم آدمایی که از ساده‌ترین چیزا محروم می‌شن و روزبه‌روز هم تعدادشون بیشتر میشه افسرده میشم. چه میشه کرد؟! باید ادامه داد!

    پاسخ:
    به نظرم این شرح مختصرِ احوالِ اغلب ماهاست این روزها.
    از امید به ناامیدی و از ناامیدی به امید.
    اولین باره که من در آینده هم چیز روشنی نمی‌بینم لادن.
    و این منو می‌ترسونه. چون من همیشه آدم مثبت‌نگری بودم و امیدوار...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">