روز دوم در اصفهان
هوالمحبوب
صبح رانندهای که منو رسوند حوالی سی و سه پل، گفت، وقتی آب بسته است، اصفهوون صفایی نداره. اصفهان رو باید وقتی بیای که آب باز باشه. آب که هست شهر زنده میشه. راست میگفت. تو بستر زاینده رود چمن رشد کرده و دیدن این صحنهها دردناکه. سی و سه پل و پل جویی و پل خواجو سه تا پلی هستن که در امتداد هم روی رودخونه زاینده رود ساخته شدن. اطراف زاینده رودم تفرجگاهه، شبیه پارکهای خودمون پر از دار و درخت و خنکای دلچسب و اینا. تا حوالی یک اینجاها رو گشتم و عکاسی کردم و نرمنرمک راه افتادم سمت چهارباغ.
توی تصوراتم چهارباغ هم یه مکان تاریخی بود ولی خب اشتباه میکردم. چهار باغ یه منطقه وسیع سنگفرش شده است که دو طرفش کافه و رستوران و فروشگاهه و وسطش درختکاری. اوایل مسیر بودم که شماره ناشناسی افتاد روی گوشیم. پشت خط یه صدای غریبه داشت میگفت که داره میاد سمت چهار باغ و مشتاقه که همو ببینیم.
بیاغراق بگم این جذابترین چیزی بود که میتونست رخ بده. ازم پرسید که چی تنمه و قرار شد تلاش کنیم همو پیدا کنیم:)
از حوالی ساعت یک تا حوالی هفت، ما نشستیم، راه رفتیم، غذا خوردیم، خندیدیم، حرف زدیم و اونقدر این چند ساعت زود گذشت که نگو.
این آدم اونقدر گرم و صمیمی بود که انگار هزار ساله میشناسیم همو. برای منی که دیر یخم آب میشه، این بهترین دیدار وبلاگی ممکن بود.
یادم میمونه روزی که تنها بودم و دلخوش به وعدههای دروغ، اومدن این رفیق دنیامو رنگی کرد.
زندگی واقعا چنین سفری رو بهم بدهکار بود. امیدوارم این دوست جذابم رو به زودی در تبریز ملاقات کنم و محبتهاشو تلافی کنم.
من همچنان در اصفهانم و خبری در راه است...
- ۰۱/۰۴/۰۱
سیوسه پل بدون آب واقعا غمانگیزه:)
ایشالا خبرهای خوبی در راه باشه:)