خودم
هوالمحبوب
عصر از گرما هلاک شده بودم و با شلوارک صورتی چمبره زده بودم جلوی پنجره، درست جلوی قفسه کتاب و گوشی به دست داشتم از خودم عکس میگرفتم. توی یکی از عکسها نور و زاویه و همه چیز آنقدر خوب بود عکس قشنگی از آب درآمد. به بهانههای مختلف برای دوستانم فرستادم و همه تاکید کردند که عکس زیبایی شده. البته آنها اعتقاد داشتند که خودم زیبام ولی من واقعیت را میدانستم و زیبایی را به کیفیت عکس ربط میدادم.
با همهٔ سلولهای بدنم دلم میخواست عکس را برات بفرستم و تو قربان صدقهام بروی. برای موهای ژولی پولیای که توی عکس پخش و پلاست، برای حالت چشمهایم برای رنگ پوستم... نیاز داشتم که باشی و برام غش و ضعف بکنی. هیچ گاه اینچنین به بودنت نیازمند نبودم... آنقدر حضورت کمرنگ شده که گاه یادم میرود من هم میتوانستم آرزوی کسی باشم...
- ۰۱/۰۵/۱۶
احساسات عریانت رو دوست دارم...
بی سانسوری