گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مرور هفته‌ها

جمعه, ۲۱ مرداد ۱۴۰۱، ۱۲:۲۹ ب.ظ

هوالمحبوب


آقاجون مریضه، چشم‌هاش کم‌فروغ شده و صداش دورگه است. دکتر می‌گه نباید کار کنه، عوارض پیریه گفتین هفتاد و هشت سالشه دیگه نه؟ و من هربار که فکر می‌کنم آقاجون یا مامان پیر شدن، غصه‌ام می‌شه. پیری ترس از دست دادن میاره و من وحشت دارم از نداشتن‌شون. دلم می‌خواد یه مغازۀ کوچیک دست و پا کنم که آقاجون هم بیکار نباشه و هم مجبور نباشه کار سخت بکنه توی این سن. کاش پولدار بودم...


مدام دارم فکر می‌کنم که تابستون تموم شد و من هیچ کار مفیدی نکردم! این وحشت هیچ کار مفیدی نکردن از پا میندازه منو و مدام باید به خودم یادآوری کنم که کلی کار انجام دادم. تک‌تک کارهامو به رخ خودم بکشم بلکه ور منفی‌بافم آروم بگیره. همین که کمتر دارم وقت تلف می‌کنم خوبه دیگه نه؟ همین که دارم هفته‌ای یه بار میرم خونۀ مریم که حالمون با هم خوب باشه، خوبه دیگه؟ مگه آدم از زندگی چی می‌خواد جز لبخند روی لب‌های خانواده‌اش؟


تمرینی که از چند روز پیش شروع کردم، تمرین دلتنگ و دلواپس نشدنه. بس که این دو تا منو از پا مینداختن. دیروز سر یه ماجرایی تا شب رسما فلج شده بودم و تا خبر به‌خیر گذشتنش رو نشنیدم عملا نتونستم هیچ کار مفیدی انجام بدم. 


از اول مرداد دارم زبان می‌خونم و از اینکه وقفه ننداختم بینش به خودم افتخار می‌کنم. هرچند روزی پونزده دقیقه بیشتر نیست ولی برای شروع مناسبه و منم که قصد خاصی ندارم از زبان یادگرفتن. حتی اگر چند سالم طول بکشه ادامه می‌دم تا بالاخره حال خودم از این آموزش خوب بشه و راضی باشم که بالاخره این غول رو شکست دادم. 


دارم برادران کارامازوف رو تموم می‌کنم، این از اهداف مهم امسالم بود. همچنان تولستوی یه سر و گردن بالاتره برام! بعدش چند تا کتاب غیر داستانی باید بخونم. چند تا دوره باید ببینم و اگر تونستم به درآمدزایی مدنظرم برسم، دوره ویراستاری رو تهیه کنم. گام بعدی سر و سامون دادن به فایل کتابه که چند وقته منتظرمه ادیت نهایی بشه و بره پیش ویراستارش!


ور حسودم رو دارم کنترل می‌کنم. از پیشرفتی که بقیه دارن تو عرصۀ محتوا می‌کنن دارم کیف می‌کنم و به خودم قبلوندم که من هدفم معلمی کردنه در درجه اول و محتوا برام همیشه رتبۀ دوم رو داره، پس اگر درخشان نیستم دلیلش اینه پس نباید بابتش غصه بخورم.


هنوز مرددم که کلاس سه‌تار رو ثبت‌نام کنم یا نه؟ چون کلاس رانندگی از هفتۀ بعد شروع می‌شه و اگر ویراستاری رو هم بخرم، باید بشینم پای کار و نمی‌تونم رها کنم. می‌ترسم ثبت‌نام کنم و مثل دفعۀ قبلی تمرین نکنم و سرخورده بشم. 


نمی‌دونم دوچرخه بخرم یا نه. راستش نمی‌دونم هوس زودگذره یا عشق درونی. می‌ترسم مثل سه‌تار هزینه کنم و بمونه خاک بخوره و بدتر غصه‌ام بشه که تو از عرضۀ تموم کردن هیچ کاری برنمیای!


رفتم پیش دوستم تا چند تا راهنمایی بگیرم برای تدریس دورۀ دوم. یه جوری خیالم رو راحت کرد که حتی نرفتم کتاب‌هاش رو تهیه کنم. گفت تو به کنکورشون نباید کاری داشته باشی، اساسا کنکور به تو مربوط نیست و تو باید کتاب درسی رو خوب تدریس کنی که مطمئنم از پسش برمیای. کاش اونقدری که دوستام منو قبول دارن، خودمم خودمو قبول داشتم!


پیج کاری زدم و قصد داشتم تولید محتوا کنم براش ولی بازم تنبلی‌ام گرفته و هنوز هیچ پستی نذاشتم. قصد دارم معرفی کتاب بذارم و بعد به نکات آموزشی بپردازم. باید براش وقت باز کنم. واسه‌ام مهمه که بتونم از پیج پول دربیارم. پیج همکار سابقم رو دیدم که 45 هزار فالور داره برگ‌هام ریخت.


بعد ده یازده سال وبلاگ‌نویسی، تعداد دنبال‌کننده‌هام رسیده به 299 تا! یعنی یه قدم تا سیصد تایی شدن:) آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ 

  • ۰۱/۰۵/۲۱
  • نسرین

نظرات  (۹)

  • دُردانه ‌‌
  • این ترس از پیری و از دست دادن پدر و مادر تو همه‌مون با هر سنی رخنه کرده. حتی منی که بچۀ اولم و والدینم تازه پنجاهو رد کردن هم سال‌هاست با غصه به موهای سفیدشون و جعبۀ داروهاشون نگاه می‌کنم. وقتی نوه‌های این و اون بغل می‌کنن و می‌بینم چقدر نوه دوست دارن بیشتر غصه‌دار میشم.

    پاسخ:
    بالاخره وقتی پدرت ۷۸ سالشه این‌ ترسه خیلی پررنگ‌تره. 
    مخصوصا که تو بچه آخری و ....

     اساسا کنکور به تو مربوط نیست و تو باید کتاب درسی رو خوب تدریس کنی

    نمیخوام ته دل تونو خالی کنم ولی مل یه معلم شیمی داشتیم همچین کاری میکرد و گند زد به شیمی سال دهم مون :)))

     

    ولی خب شما که ادبیات تدریس میکنین بچه ها از رو کتابای کمک درسی میتونن کنکور شونو اوکی کنن حله

    پاسخ:
    واقعیت اینه که کنکور مقوله‌اش از کلاس درس جداست. چون تایمی که تو کلاس داریم برای تدریس همون کتاب درسی هم خیلی وقت‌ها اکتفا نمی‌کنه. اگر من کتاب رو خوب تدریس کنم دانش‌آموز می‌تونه با تست‌زنی نتیجه خوبی بگیره. 
    البته که این جمله معنیش کم‌کاری و فلان نیست. منظورش این بود که خودت رو با دغدغه کنکور مضطرب نکن همین. 
    منظورت از همچین کاری دقیقا چیه؟ چون من به هیچ کاری اشاره نکردم تو پست. 

     

    آیا کسی هست که مرا یاری کند؟ 

     

    میتونم با یه اکانت دیگه این کارو بکنم :دی

    پاسخ:
    :))

    عه راستیی

    عمومیارو حذف کردن که

    خب کلا حل شد :)))

    پاسخ:
    بچه‌های انسانی همچنان ادبیات جزو دروس مهم‌شونه. 
    سوالم رو جواب ندادیا. 

    کتاب شیمی وزارتی  رو نگاه کنین دقیقا هیچی نداره :))))  (یعنی کتاب در برابر  چیزایی که تو کنکور میاد هیچه)

    و معلم مون میگفت من فقط کتاب رو درس میدم

    به همین راحتی 

     

    ولی خب ادبیات فرق میکنه

    پاسخ:
    ادبیاتم یه جورایی شبیه همینه:)
    فقط یه توک‌ زده به همه مباحث و معلم بدبخت مجبوره همه چیز رو باز کنه از اول. 
    من تو پایه دوازدهم هم حتی فاعل و تشبیه و اینا رو همون روز اول می‌گم چون اغلب بلد نیستن:))

    من هم مث نسرین اولیم و والدینم اول میانسالی ان ولی ترس از دست دادنه همیشه خدا هست.

    سه‌تار رو منم بخوام ثبت‌نام نکنم استادم نمی‌ذاره.

    دولینگویی تو هم؟

    پاسخ:
    تقریبا هممون این ترس رو داریم ولی وقتی شاهد پیری و از کار افتادگی‌شون هستیم ترسه بیشتر می‌شه:(
    خوش به حالت پس:)

    نه ما سوادمون هنوز به دولینگو نرسیده:))

    به نظرم سه تار رو بذار بعد اتمام اموزش رانندگیت چون اون رانندگی و پروسه ی کلاس ها و امتحان و گواهینامه اش هم کلی وقت گیره هم انرژیت رو میگیره 

     

    برا دوچرخه هم تهران اینجوریه کع یه سری دوچرخه و اپلیکشنشون هست (بی دود) که ثبت نام میکنی و تو شهر راااحت میشه ازشون استفاده کرد 

    شاید تبریزم داشته باشع یه چک کن با اونها شروع کن 

    چون دوچرخه ی توان بدنی و آمادگی جسمانی نسبتا خوبی میخواد ممکنه یهو زده بشی اولش ،  

    اما از کم شروع کن ، بعد ی مدت اوکی میشه 

    یا از کسی قرض بگیر اوایل 

    پاسخ:
    خودممم تو همین فکرم که برای سه‌تار زمانی اقدام کنم که بتونم خوب تمرین کنم و الکی از سر باز کنی نباشه برام.

    آره تهران داره همچین چیزی رو ولی توی تبریز نشنیدم. یه سری پایگاه بود نزدیک شاهگولی ولی اونا رو هم جمع کردن.
    باز باید بپرسم.

    دامادمون داره و سوار نمیشه باید باهاش یکم تمرین کنم اول:)

    دربارۀ خانواده منم یه چیزایی نوشتم توی وبلاگم. البته که به نتیجه نرسیدم.

     

    دوچرخه رو بخر به نظرم. خوبه :)

     

    من یه بخشی از نتیجه کنکورم رو مدیون معلمی بودم که گرچه توی مدرسه و کلاس درس ضعیفی تدریس می‌کرد اما نکته‌های کنکوری رو در قالب متن کتاب اشاره می‌کرد. سالی که تست‌های کنکور رو برای بار چندم مرور می‌کردم که نکته‌هاش رو توی کتاب اضافه کنم متوجه این مسئله شدم. هیچ وقت نشد ازش تشکر کنم ولی همیشه کار بزرگش رو به یاد دارم.

     

    آقاااا! من امروز رفتم تمام پست‌های پیج آموزشیم رو پاک کردم :( ولی خیلی خوبه. به‌نظرم برنامه و تقویم محتوایی بنویس. یه فایل‌هایی آماده کن. از اول سال تحصیلی استارت بزن. 

    پاسخ:
    خوب بودنش رو که خوبه ولی نمی‌دونم هوس زودگذره یا علاقه واقعی.

    ببین من شیوۀ تدریسم این شکلیه که توی شعر و متن تک‌تک نکات رو می‌گم، چه تو امتحان بیاد چه نه. حتی چیزهایی رو می‌گم که مربوط به پایۀ تحصیلی‌شون نیست ولی دونستنش خوبه براشون.
    اگر با همین شیوه برم دورۀ دوم که قطعا همینی می‌شه که تو می‌گی با این تفاوت که تدریسمم قویه:)
    من فکر می‌کردم وظیفه دارم تست کنکور باهاشون کار کنم و اینا. که بهم گفتن نه وظیفۀ تو نیست.


    +باید از یه جایی شروع کرد بالاخره.

    سلام:)

    به دوچرخه یه کم فرصت بده، اگه هوس زودگذر باشه خودش رو نشون می‌ده یه مدت دیگه. خصوصا الان که چندتا روتین و کلاس توی برنامه‌ات داری؛ شاید پاییز یا زمستون که خلوت‌تر شدی فرصت مناسب‌تری باشه برای پرداختن بهش:)

     

    برادران کارامازوف رو دوست داشتی؟ حس می‌کنم از اون کتاب‌هاست که اگه شروعش کنم تا ابد تموم نمی‌شه:) من خشم‌وهیاهو می‌خونم این روزها و خیلی خیلی کند پیش می‌رم.

     

    +در کل این روزها رو چطور می‌گذرونی نسرین؟ و شب‌ها رو چطور سپری می‌کنی؟ سریال جدیدی شروع کردی؟

    پاسخ:
    سلام.
    آره خودمم تو همین فکرم که بهش زمان بدم. دیر نمی‌شه که:)

    ببین کتاب خوبی بودا ولی داستانش شگفت‌انگیز نبود. یعنی اون پیچیدگی و شگفتی رمان‌های روسی رو برام نداشت. 
    جنایات و مکافات رو بیشتر دوست داشتم.

    روزهام اینجوریه که صبح رو معمولا با کتاب شروع می‌کنم، بعد فیلم می‌بینم. محتوانویسی می‌کنم. باشگاه می‌رم. زبان می‌خونم و شب‌ها هم با خانواده سریال می‌بینیم.

    بعد از لند اسکیپرها، سریال جدیدی ندیدم. بیشتر دارم فیلم میبینم این روزها.
    با خانواده داریم راز بقا می‌بینیم، همونی که مهدیار معرفی‌اش کرد. تا اینجا که جالب بود برامون.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">