دنیا وفا ندارد، ای نور هر دو دیده
هوالمحبوب
روزهای زیادی فکر میکردم آدم مهمیام و بود و نبودم میتواند توازن چیزی را در آدمهای نزدیک بر هم بزند. بارهای زیادی فهمیدهام که اشتباه میکردم. وزن من آنقدر کم است که توازن هیچ چیزی را نمیتواند که بر هم بزند. زمانهای زیادی را اختصاص دادهام به فکر کردن به آدمها و تهش فهمیدهام هیچ آدمی زمان ارزشمندش را برای فکر کردن به من هدر نمیدهد. روزهای زیادی خوشحال بودهام و تهش واقعیت با پتک بر فرق سرم فرود آمده و قانعم کرده که اشتباه میکنم. درست مثل چهارشنبهای که گذشت.
فکر میکردم اتقاق هیجانانگیزی در پیش دارم و قرار است روز متفاوتی سپری کنم. فکر میکردم سفری که در پیش دارم، قرار است تکلیف خیلی از حسهای بدم را یکسره کند. اما چه شد؟
کل چهارشنبه مشغول مریضداری بودم و غذا پختن و دمنوش درست کردن رمقم را گرفت و پنجشنبهای که قرار بود خوش بگذرانم، دوباره تکرار چهارشنبه بود با اندکی سوزش گلو و عصری که گل و گردنم سوخته بود و خونریزی امانم را گرفته بود و درد توی سرم میپیچید و فکر میکردم بدتر از این نمیشود.
جمعه با بدنی کوفته، گلویی ملتهب و صدایی خروسکی بیدار شدم و خب دنیا از حرکت نایستاده بود چون من مریضم! نه تنها همه دردهای دیروز به قوت خود باقی بود، که پریود هم شده بودم.
از صبح که بیدار شدهام دلم پر میکشد برای کانالم و مدام دلم میخواهد برگردم و بنویسم. دلتنگم و بیپناه و مدام قطرهٔ اشکی که از گوشهٔ چشمم سر میخورد را پس میزنم و وانمود میکنم اتفاقی نیوفتاده.
آدم گاه نمیداند با هجوم دردهایش چه کند. با همهٔ باورهایی که خراب شده چه کند، با طعمهای خوشی که قرار بود زیر زبانش حس کند و حالا مزهٔ زهرمار میدهد چه کند.
حالم هیچ خوب نیست و بینهایت دلم گرفته و میدانم که هیچ کجای دنیا، آغوشی منتظرم نیست و فیالواقع من نباشم بقیه هستنطور، دارم ادامه میدم.
+کاش توی کامنتها دلداریام ندهید.
- ۰۱/۰۵/۲۸
پریود واقعا مزخرفه من خودم بدون این مواردی که گفتی صرفا جهت نزدیک شدن پریود انقدر خسته و دمق کلافه ام که دوست دارم همه رو بکشم :/