گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مشتی حرف

سه شنبه, ۲۲ شهریور ۱۴۰۱، ۰۶:۲۵ ب.ظ

هوالمحبوب 


توی جلسه نشسته‌ایم، نقد داستان مهدی تمام شده و ما وقت اضافه آورده‌ایم. داریم حرف از سفر می‌زنیم. سفری که قرار بود انجام شود ولی کنسل شد. رفیق راهی رامسر است و سارا دارد می‌رود انزلی. امیر آهی می‌کشد و می‌گوید دخترم ده ساله است و هنوز سوار هواپیما نشده است. تصمیم دارم توی همین ماه با هواپیما ببرمش ترکیه.
به رفیق نگاه می‌کنم و لبخند تلخی می‌زنم. همیشه به پدرانگی امیر حسودی‌ام می‌شود. من اولین بار که سوار هواپیما شدم سی و یک سالم بود! آن هم سفری بود که خودم تدارک دیده بودم. 


یوسفی‌نژاد امروز از دنیا رفت. کارگردان فیلم تحسین‌شدۀ «ائو». چند سال پیش که دیدمش کیفور شدم از یک اثر خوش ساخت از جغرافیای تبریز و با زبان شیرین ترکی. مریم و همسرش که دوستان نزدیکش بودند عجیب سوگوارند و من دارم به لحظۀ فروپاشی آدم‌ها فکر می‌کنم. لحظه‌ای که یک باره و بی‌هیچ پیش زمینه‌ای رخ می‌دهد و بازماندگان را غرق اندوه عمیقی می‌کند. روحش شاد تبریز و ایران کارگردان بزرگی را از دست داد. 

دلم عجیب و غریب لک زده برای سفر توی این روزهای آخر تعطیلات. حس می‌کنم اگر تعطیلاتم با یک سفر به پایان نرسد یک جای کار می‌لنگد. کاش می‌شد اتوبوسی گیر آورد و زد به دل جاده و چند روز کیفور شد. انگار دست و بالم بسته است و فکر اینکه تا عید فرصت سفر نخواهم داشت دیوانه‌ام می‌کند. 


چند روز پیش، سازماندهی شدیم. بازهم دو تا روستا نصیب من است. یکی ورودی شهر محل خدمت و دیگری در خروجی محل خدمتم. خوبی‌اش این است که با سه نفر از همکارانی که دوست‌شان دارم هم‌سرویسی شده‌ام و روزهای هفته را کنار هم سپری خواهیم کرد. امیدوارم ف کمتر حرف بزند و تا خود مدرسه مخ‌مان را کار نگیرد. این روزها حوصلۀ وراجی هیچ آدمی را ندارم. 


این چند روز عمیقتا دلتنگ و بی‌حوصله‌ام و دست و بالم برای هر فعالیت مفیدی بسته است. حس می‌کنم نباید این ماه زیبا را اینطور هدرش می‌دادم. کاش می‌شد جور دیگری پیش رفت و با انرژی مضاعفی سال تحصیلی را شروع کرد. راستش از اینکه دورۀ دوم را به من محول کرده‌اند نیز می‌ترسم. از عروض و هر آنچه به عروض مربوط است واهمه دارم:)


فردا روز مهمی برای کسی است که روزگاری نه چندان دور، عمیقا دوستش داشتم. حسی که به او داشتم حس عجیبی بود. حسی که در کلمه نمی‌گنجد. جنونی از دوست داشتن و تنفر. پس زدن و خواستن. جنونی که هربار گرفتارم می‌کرد. اما روزگار خوشی را با او زیسته‌ام و از مصاحبتش کیفور شده‌ام. به گمانم با هیچ کس اندازۀ او از موسیقی و فیلم و کتاب حرف نزده‌ام. ساعت‌ها، بی‌وقفه از این سه عزیز دوست‌داشتنی گپ می‌زدیم و در پایان هر دو خرسند بودیم از مصاحبت هم. امیدوارم فردا روز شیرینی بسازد و خاطره‌ای خوش باقی بگذارد. ایمان دارم که کارش عالی است. 



  • ۰۱/۰۶/۲۲
  • نسرین

نظرات  (۴)

ان شاالله امسال بهترین سال تدریستون باشه :)

پاسخ:
ان‌شاءالله.
ممنونم از دعای خوبت🤗

اِ من نمیدونستم تو مدریه عروض هم درس میدن! خوب شد رفتم رشته ریاضی وگرنه اگه میخواست عروض رو توی مدرسه بخونم احتمالا یک بیت شعر هم نمینوشتم :)
چقدرم معلمی رو دوست داشتم... حیف شد معلم نشدم:/

پاسخ:
فقط برای دانش‌آموزان رشتۀ انسانی:)
محتمله:))
شیرینه و پر از مسولیت و هیجان.

سلام و درود نسرین عزیز 🌹

 

(داشتم فیشیه‌نویسی‌هامو کمی مرتب میکردم ک برخوردم ب متنی ک از سیروس شمسیا درمورد عروض نت‌برداری کرده بودم و یادت افتادم)😊 خانوم معلم نازنینم ؛ واهمه‌ات برام قابل درکه و میدونم معلم‌هایی ک وجدان اخلاقی‌شون سالمه و دغدغه تعلیم دارن مثل تو احساس دلشوره‌گی میاد سراغش‌شون (شناخت کافی ازت ندارم ولی از روی تجربه)مطمئنم با خوندن دوتا کتاب از دکتر خانلری و دکتر سیروس شمسیا ک در همین مورد (عروض) نوشته شده، بی‌شک بخش‌هایی رو ک دوران دانشگاه خوندی برات یادآوری میشه و موجب برطرف شدن واهمه‌ات میشه ! 

🤣 امثال ف دوروبر هممون هست ، خدا صبرت بده !

 

شاد و سلامت باشی 

 

 

 

 

پاسخ:
سلام و عصر به‌خیر
امیدوارم حال روح و جسم‌تون خوب باشه.

بیشتر ترسم از تدریس عروضه نه خود عروض.
چون هر مبحثی یه مهارتی می‌خواد برای آموزش و من چون تاحالا عروض درس ندادم یکم برام سنگینه:)
ان‌شالله که حل می‌شه و یه خاطرۀ خوش ازش باقی می‌مونه.
ممنونم از محبت همیشگی‌تون.

چرا آخه عروض که خیلی شیرینه :)

با عروض سماعی شروع کنید

به بچه ها موسیقی شعر رو نشون بدید

خیلی قشنگه :)

من چند وقتیه عروض درس میدم به بچه ها (فقط عروض نه کل ادبیات)

اگه کمکی از دستم برمیاد بهم بگید

پاسخ:
متاسفانه از همون اول توی دانشگاه عروض رو سماعی یادمون ندادن و فقط با تقطیع کار می‌کردیم. بعدم که دیگه فراموش شد کلا. چون هیچ کجا به کارم نمیومد پیگیرش نبودم.
الان برای تدریس واقعا دچار نگرانی شدم.

خودم تابستون یه کلاسی شرکت کردم برای عروض سماعی که اونم نصفه موند.
امیدوارم که هم پای بچه‌ها خودمم یاد بگیرمش:)

ممنونم عزیز.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">