هوالمحبوب
توی جلسه نشستهایم، نقد داستان مهدی تمام شده و ما وقت اضافه آوردهایم. داریم حرف از سفر میزنیم. سفری که قرار بود انجام شود ولی کنسل شد. رفیق راهی رامسر است و سارا دارد میرود انزلی. امیر آهی میکشد و میگوید دخترم ده ساله است و هنوز سوار هواپیما نشده است. تصمیم دارم توی همین ماه با هواپیما ببرمش ترکیه.
به رفیق نگاه میکنم و لبخند تلخی میزنم. همیشه به پدرانگی امیر حسودیام میشود. من اولین بار که سوار هواپیما شدم سی و یک سالم بود! آن هم سفری بود که خودم تدارک دیده بودم.
یوسفینژاد امروز از دنیا رفت. کارگردان فیلم تحسینشدۀ «ائو». چند سال پیش که دیدمش کیفور شدم از یک اثر خوش ساخت از جغرافیای تبریز و با زبان شیرین ترکی. مریم و همسرش که دوستان نزدیکش بودند عجیب سوگوارند و من دارم به لحظۀ فروپاشی آدمها فکر میکنم. لحظهای که یک باره و بیهیچ پیش زمینهای رخ میدهد و بازماندگان را غرق اندوه عمیقی میکند. روحش شاد تبریز و ایران کارگردان بزرگی را از دست داد.
دلم عجیب و غریب لک زده برای سفر توی این روزهای آخر تعطیلات. حس میکنم اگر تعطیلاتم با یک سفر به پایان نرسد یک جای کار میلنگد. کاش میشد اتوبوسی گیر آورد و زد به دل جاده و چند روز کیفور شد. انگار دست و بالم بسته است و فکر اینکه تا عید فرصت سفر نخواهم داشت دیوانهام میکند.
چند روز پیش، سازماندهی شدیم. بازهم دو تا روستا نصیب من است. یکی ورودی شهر محل خدمت و دیگری در خروجی محل خدمتم. خوبیاش این است که با سه نفر از همکارانی که دوستشان دارم همسرویسی شدهام و روزهای هفته را کنار هم سپری خواهیم کرد. امیدوارم ف کمتر حرف بزند و تا خود مدرسه مخمان را کار نگیرد. این روزها حوصلۀ وراجی هیچ آدمی را ندارم.
این چند روز عمیقتا دلتنگ و بیحوصلهام و دست و بالم برای هر فعالیت مفیدی بسته است. حس میکنم نباید این ماه زیبا را اینطور هدرش میدادم. کاش میشد جور دیگری پیش رفت و با انرژی مضاعفی سال تحصیلی را شروع کرد. راستش از اینکه دورۀ دوم را به من محول کردهاند نیز میترسم. از عروض و هر آنچه به عروض مربوط است واهمه دارم:)
فردا روز مهمی برای کسی است که روزگاری نه چندان دور، عمیقا دوستش داشتم. حسی که به او داشتم حس عجیبی بود. حسی که در کلمه نمیگنجد. جنونی از دوست داشتن و تنفر. پس زدن و خواستن. جنونی که هربار گرفتارم میکرد. اما روزگار خوشی را با او زیستهام و از مصاحبتش کیفور شدهام. به گمانم با هیچ کس اندازۀ او از موسیقی و فیلم و کتاب حرف نزدهام. ساعتها، بیوقفه از این سه عزیز دوستداشتنی گپ میزدیم و در پایان هر دو خرسند بودیم از مصاحبت هم. امیدوارم فردا روز شیرینی بسازد و خاطرهای خوش باقی بگذارد. ایمان دارم که کارش عالی است.
ان شاالله امسال بهترین سال تدریستون باشه :)