گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

روزها

سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۱، ۰۷:۳۳ ب.ظ

هوالمحبوب 


برگشته‌م به کانال قدیمی‌ام. جایی که هزار و یک خاطره توش دفن شده بود. حس می‌کنم بیش از حد لزوم دارم بهش فکر می‌کنم ولی بعد یادم می‌افته که برای پاکسازی هر مکانی، لازمه که زیر و روش کنی. لازمه همه چیز رو بریزی وسط و بعد سر حوصله بشینی چیزهای به درد بخور رو سوا کنی و بذاری سر طاقچه و چیزهای غیر لازم و به درد نخور رو بریزی دور.
روان‌درمانی یه پروسۀ غذاب‌آوره ولی تهش قراره آرومم کنه. قراره سوزن برداریم و تک به تک زخم‌ها رو انگولک کنیم و چرک و خون‌شون رو نگاه کنیم و آه بکشیم. ببینیم از پسش براومدیم و تونستیم خودمون رو رها کنیم.
گاهی وقت‌ها واقعا مغزم از هجوم افکار داغ می‌کنه، گاهی واقعا مستاصل می‌شم از مرور خاطرات ولی بعد به خودم می‌گم تو حق نداری کم بیاری این یه مبارزه است، حق نداری گریه کنی، چون این یه مبارزه است. فشار زیادی رو دارم تحمل می‌کنم. حجم کار، حجم برنامه‌هام، حجم دغدغه‌هام، به شدت بالاست و هماهنگ کردن همۀ اینها برام دشواره. 
لعنت به غم ناخوانده که وقتی میاد و چمبره می‌زنه رو قلبت، از روتین دلخواهت میوفتی و هرچقدر تقلا می‌‎کنی دوباره بهش برگردی نمی‌تونی. از تلاشم برای زنده موندن راضی‌ام. از تلاشم برای عادی جلوه دادن همه چیز راضی‌ام. نقاب جذابی زدم رو صورتم و آدم‌های زیادی رو می‌تونم باهاش فریب بدم. وقتی می‌بینن می‌خندم و می‌رقصم، خیال‌شون راحت می‌شه و می‌رن. از اینکه عمیق نمی‌شن خوشم میاد. این روزها واقعا حوصلۀ زیادی برای آدم‌ها ندارم. حتی گاهی توی مدرسه هم کسل و بی‌حوصله‌ام و دلم می‌خواد سکوت کنم! ولی خب سکوت من یعنی هیاهوی بچه‌ها و این چیزی نیست که ازش استقبال کنم.
مهرماه داره تموم می‌شه و این یعنی فقط هفت ماه دیگه از سال تحصیلی باقی مونده! به همین مسخرگی عمر و جوونی‌مون داره هدر می‌شه بدون هیچ برنامه و هدف خاصی.
کلی مقاله نوشتم این مدت ولی برای مستر ژ نفرستادم. نه حوصلۀ ادامه دادن هست و نه حوصلۀ توصیه‌های جدید. یک ماه اخیر به اندازۀ چند سال شاید گریه کردم. به اندازۀ کافی کتاب خوندم، فیلم دیدم و حداقل از این جنبه تونستم ور سختگیرم رو راضی کنم.
می‌دونی نیاز دارم که سفر برم. چند روز بی‌خبر باشم از دنیا و خلوت کنم. بدون تکنولوژی و آدم‌ها. برم تو لاک خودم و کسی کاری باهام نداشته باشه. ولی برای تحققش باید تا تعطیلات عید صبر کنم!
لامصب  تا دی ماه هیچ تعطیلی‌ای درکار نیست که بشه دل خوش کرد بهش. روزهام سنگین می‌گذره و واقعا خسته می‌شم. هر روز که می‌رسم خونه انگار کوه کندم. ولی می‌دونم که خستگی‌هام بیشتر روحیه تا جسمی. 
هر بار مرور کارهایی باهم کردیم، مرور علاقه‌هامون، مرور حرف‌های حال خوب‌کن، می‌تونه ویرانم کنه. نه از این جهت که دلم تنگ بشه، نه از این جهت که برای بار چندم اشتباه کردم و تاوان سنگینی دارم برای اشتباهم می‌دم. تاوانی به درازای چند سال.
هنوزم به بلوغ عاطفی نرسیدم و ایمان دارم به حرفی که دکترم زد. 

  • ۰۱/۰۷/۲۶
  • نسرین

نظرات  (۶)

خداقوت میگم بهت بابت این روزها نسرین

 

منم با اینکه می دونم تا دی هیچ تعطیلی ای نیست ولی بازم میرم از نو آبان و آذر رو نگاه می کنم که ببینم خواهرم کی تعطیل میشه تا بتونیم بریم سفر. انگار انتظار دارم یهو توی این دو ماه یه تعطیلی سبز شه و بگم وای من چطور ندیده بودمش!

پاسخ:
قربانت عزیزم.
متاسفانه من شخم زدم و به نتیجه‌ای نرسیدم:))
بهمن سه تا شنبه‌اش تعطیله. 

خوندن تو منو از تنهایی نجات میده نسرین. این عادی نیست که برای یه زندگی عادی این همه خون دل بخوریم و تلاش کنیم اما این  روایت زندگی منه و معمولا در مقایسه با دیگرانی که میبینم همیشه برام سواله آیا هرگز کسی این نوع از جنگ رو سراغ داره که این چنین جانش رو فرسوده بکنه و آورده چندانی نداشته باشه؟ تو که مینویسی تنهایی ام تموم میشه. از اینکه تو این رنجنامه شریکی لذتی نمیبرم. ولی تنهایی وحشتناکه. گاهی فک میکنم اگه ما دو نفر نباشیم چی؟ اگه ماها خیلی زیاد باشیم اما حتی نتونیم از این همه رنج بنویسیم چی؟؟؟یعنی ممکنه همه ی اون دهه شصتی ها الان تو همون حس ها باشن که ما ها هستیم یا یه سری نجات یافتن؟ چطوری نجات پیدا کردن؟ چرا ما یاد نگرفتیم پس؟

پاسخ:
نمی‌دونم اینکه اینقدر حرف‌های مشترک داریم برای هم خوبه یا بد!
توام با استوری‌هات حرف‌های نسرین جسوری رو میزنی که هیچ وقت نبودم!
زیادیم...
حداقل دور و بر من پره از آدم‌هایی شبیه من و تو.
بیا بغلم دختر جون

سلام  درود نسرین جان 🌹 (اگر دوست نداری اینگونه خطابت کنم ؛کافی‌ست بگی) 

 

خبری ک دادی خوشحالم کرد 💚 و لطفن پسِ ذهنت یادت باشه خانوم معلم نازنینم، تعداد نشست‌ها ملاک نیست و بهشون با دیدگاهِ واقع‌بینانه نسبت ب تغییر بنگر : [فلسفه‌ی تغییر (عقیده،گفتار،رفتار) میگه : کاری بس دشوار و همراه با افت و خیز است] یعنی آسون نیست و گاهی می‌تونه بِلنگه و گاهی می‌تونه طولانی‌ هم باشه !  

مطمئنم ک شبیه پاراگراف دومت رو منم دو بیش از دو دهه پیش نوشتم 😍 دقیقن درست عنوان کردی (دکتر هالیس) هم با «انگولکِ زخم» ازش یاد می‌کنه ! 🤍 

پ سوم/ 😊🤗 ای جونم‌م‌م !

خودت می‌دونی و می‌گی ! 😍💚 نیمی از شناخت رو داری ، روشِ ترمیم نیاز داری ک اینم باید بدونی ک من نمی‌تونم برات نسخه بپیچم 😉 درسته دکتر هستم "نسرین‌جان" ولی پزشک نیستم 😛 پس این نظریه پزشکی نیست ، آگاهی و فهم و تجربه‌ام هست ک برات می‌نویسم .

با توجه ب تعریف‌هات(بعضی از پست‌های گذشته‌) من فکر می‌کنم ترشح کورتیزول تو میزون نیست .(از حالاتت ک گفتی،بغض و گریه‌ات،خستگی،تحریک‌پذیری و طپش قلب و ... ) بیانگر اختلال ترشحات هورمونیِ هیپوتالاموس و هیپوفیز تو می‌تونن باشن(هستن) ، هیپوتالاموس ماده‌ای ب نام کورتیکوتروپین (CRH) ترشح می‌کنه ک غده‌ی هیپوفیز رو فعال می‌کنه و منجر ب ترشح آدرنوکورتیکوتروپیک (ACTH) می‌شه . (لطفن روزی حداقل یک گردو ب تغذیه‌ات اضافه کن !) 

ورزش رو می‌دونم انجام می‌دی ک خوبه ، اگر بتونی مدیتیشن هم بکنی(با 5 دقیقه شروع کن) همراه با تراپی‌های حسی[بویایی،شنیداری،چشایی و .......] مکمل‌ بسیار خوبی ست و نتیجه بهتری می‌بری ! 

ب اندازه کافی زمان داری و میتونی برای تعطیلاتت برنامه ریزی بکنی (برای اون موقع پیشنهاد می‌کنم اگر چنوب ایران رو ندیدی ،بری جنوب رو بگردی، از بوشهر«شاید بتونی دوستانت رو هم ببینی»تا بندرعباس و کیش و قشم) 

دیگه ؟

........ 

هیچی دیگه 😊

 

با آرزوی فرداهایی بهتر و قشنگ‌تر برای همه‌دختران سرزمینم ! 🤍🙏🤍

 

 

پاسخ:
سلام.
قرار شده پدر و دختری باشه دیگه مشکلی نیست:)
تازه شما یه ده سالی هم از آقاجون من کوچیکترین به زعم خودم:)

صد درصد چیزی نیست که بشه براش تعداد مشخص کرد. دکترم فقط حداکثر رو مشخص کرد که جا نزدنم زود.
چه حسن اتفاقی:)

تقریبا هر روز دارم گردو می‌خورم سه تا:)
مدیتیشن رو هم اضافه می‌کنم.
جنوب اولین مقصدیه که راهی خواهم شد سمتش.
مشتاقم و بی‌صبر برای دیدنشون.

مرس یاز محبت همیشگی‌تون.
شما خیلی مهربون و کار درستین:)

این تلاشت و این حرکت برای رسیدن به صلح با خودت ستودنیه😊

پاسخ:
انگار چارهٔ دیگری نداریم. 
  • بانوچـه ⠀
  • کاش می‌تونستم یه جوری خوشحالت کنم نسرین :(

    پاسخ:
    بالاخره راهش رو پیدا می‌کنیم رفیق❤️

    من برای اینکه یه مدت حال و هوام عوض سه تا سریال دانلود کردم پشت سر هم دیدم تا جایی که الان دیگه دلم نمیخواد سریال ببینم

    باید یه وقفه ای ایجاد بشه و سرت با یه چیزی گرم شه. من که اینطوری حالم خوب میشه

    پاسخ:
    بالاخره راهش رو پیدا می‌کنم.
    فقط زمان لازم دارم. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">