امروز این گونه گذشت
هوالمحبوب
تو جاده داشتم به این فکر میکردم که هی دختر! این تویی؟ همونی که دقیقهها میایستاد کنار خیابون تا ماشینی بیاد که توش مرد مسافری نباشه تا بتونه سوار شه؟ تو همونی که از حضور نزدیک مردها واهمه داشت؟ همونی که شجاعت نداشت سوار اسنپ بشه؟ حالا تنهایی سوار ماشینی میشی که دو تا مسافر مرد پشت نشستن و مسیرت جاده است و تهش معلوم نیست؟ سوار ماشین آدمایی میشی که نمیشناسی؟ کی اینقدر شجاع شدی دختر؟ کی اینهمه جسور شدی که چشم امید همهٔ همکارا به توئه؟ که رانندهای که فقط دو سه بار دیدتت فکر میکنه لیدر همه همکاراتی؟ از اینکه بلد شدی ریسک کنی، بلد شدی ترسهات رو پس بزنی خوشحالم.
از مدرسه برگشتنی اغلب تنهام. توی تنهایی به خیلی چیزها میشه فکر کرد. امروز که راننده رادیوی ماشین رو روشن کرده بود و داشت اخبار گوش میداد، من یاد هنسفری افتادم و فوری گوشی رو درآوردم و غرق شدم تو موسیقی. خیلی وقت بود پوشه آهنگای مهدیار رو نشنیده بودم. کل مسیر ترکهاش رو گوش دادم و غرق شدم تو زیبایی صداش. راننده رادیو رو بلند میکرد و من صدای مهدیار رو. از اولم حس منفی داشتم بهش تهشم کرایه بالاتر گرفت ازم و با خشم و نفرت ماشینش رو ترک کردم!
تصمیم جدی گرفتم عصبانی نباشم، خشمگین نباشم و سکوت هم نکنم. تصمیم جدیام، خار چشم بدخواهها شدنه. اونقدر قوی و خوشحال خواهم بود تا کور شود هر آنکه نتواند دید!
- ۰۱/۰۷/۲۷
ای بر پدر راننده صلوات 😡😡😡