یار ای یار که صورت روشنت پیدا نیست
پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۰۸ ق.ظ
هوالمحبوب
داشتم پست یکی از کانالنویسها رو میخوندم که چیزی دربارۀ یارش نوشته بود. یهو یه فکر افتاد توی سرم که من هیچ کجای نوشتههام، کسی نبوده که واضح و روشن ازش به عنوان یار یاد کنم! حتی اون دو تا رابطۀ مثلا عاطفی هم هیچ وقت جوری نبوده که بهم حس تعلق بدن، بفهمم که یه چیزی داره بینمون اتفاق میوفته و جراتش رو داشته باشم که ازشون به عنوان یار اسم ببرم! همۀ عاشقانههام برای جای خالی کسی بوده که باید بود ولی نبود. همۀ عاشقانههام شبیه گلهگذاری از بیوفایی و جفای یاری بوده که نیست. خب این جای خالی خیلی آزاردهنده است. بودن آدمی که بتونی بیپرده و بیواهمه هر زمان که خواستی بهش پناهنده بشی، خیلی موهبت بزرگیه. آدمی که بهت حس مزاحم بودن و سربار بودن نده و فکر نکنی که فقط تویی که دوسش داری، این مهر دوطرفه است. خیلی روشن و واضح، هرگز چنین آدمی با این مشخصات توی زندگیم نبود. توی رابطۀ اولم، بیشتر وقتها در حال حل چالشها و از سر گذروندن بحرانها بودیم. اون برهه از زندگی هردومون اونقدر، پیچیده و تلخ و پر از اتفاقهای غمانگیز بود که هیچ زمانی مال خودمون نبودیم که مهر و محبت لازم رو نثار همدیگه بکنیم. به جز اون یکی دو ماه اول، که اون وقتا هم جراتش حرف زدن از این مسائل رو توی فضای عمومی نداشتم. بعدتر هم کسی بهم ابراز علاقه کرد که تلاشش مخفیکاری بود. اینکه بقیه نفهمن حس ما چیه. که خب این مدل دوست داشتن هم تکلیفش مشخصه. یه بار بهش گفتم، من خسته شدم از آروم و بیصدا دوست داشتن، دوست دارم دیگه با صدای بلند بهت بگم دوست دارم. اون موقع واقعا دوسش داشتم، فکر میکردم اونم منو... ولی خب زده بودم به کاهدون و طرف یه بیمار جنسی بیشتر نبود.
امروز صبح برای بار چند هزارم، حس کردم که نیاز دارم که یکی واقعا واقعا دوستم داشته باشه. اون موقع دیگه شاید بیمعرفتی دوستام، وسط بازی کردن رفقام، نبودن آدمها توی وقتهای بحرانی، اینقدر اذیت کننده نباشه.
امروز صبح برای بار چند هزارم، حس کردم که نیاز دارم که یکی واقعا واقعا دوستم داشته باشه. اون موقع دیگه شاید بیمعرفتی دوستام، وسط بازی کردن رفقام، نبودن آدمها توی وقتهای بحرانی، اینقدر اذیت کننده نباشه.
- ۰۱/۰۸/۱۲
اگه بگم قطعا اونی که دوستت داشته باشه میاد خیلی زود نمیگی دارم امید الکی میدم؟
من به اومدنش یقین دارم.
قدر همین روزای تنهایی رو بدون چون از دل همین تنهایی و بی کسی جوری رشد میکنی و بزرگ میشی که بعدها میفهمی.