گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

منِ خوشحال‌ترِ این روزها

جمعه, ۱۳ آبان ۱۴۰۱، ۰۸:۳۳ ق.ظ

هوالمحبوب 


از هفته‌های اول بعد از صحبت‌هایی که با شاگردام کردم متوجه شدم، دایرۀ مطالعاتی‌شون محدوده به چند تا کتاب خاطره از شهدا و بازماندگان جنگ و رمان و داستان خیلی کم خوندن. من خودم یه دوره‌ای کتاب‌های این فضا رو خیلی دوست داشتم و می‌خوندم و باهاشون گوله گوله اشک می‌ریختم. اما به طور جدی معتقدم نوجوان ما نباید وارد فاز غمگین این قبیل کتاب‌ها بشه. حداقل هنوز براش زوده که این حجم از غم رو روی سرش آوار کنیم. برای همین بود که هر روز چند تا کتاب نوجوان می‌ذاشتم تو کیفم و می‌رفتم مدرسه و بین‌شون توزیع می‌کردم. کم‌کم کار به جایی رسید که دعوا می‌شد سر کتاب و این خوشحال‌کننده‌ترین اتفاقی بود که می‌تونستم شاهدش باشم. 
برای همین تصمیم گرفتم براشون یه کتابخونۀ درست و حسابی راه بندازم چون واقعا لیاقتش رو دارن. اومدم یه پیام نوشتم و توی کانال و پیج گذاشتم که می‌خوام چنین کاری کنم و هر کس تمایل داره کمک کنه اطلاع بده. در عرض یک هفته یک میلیون جمع شد و دیروز یکی از مخاطبان عزیز اینجا سه و خرده‌ای واریز کردن و چشم‌های من قلبی قلبی شد. نمی‌تونستم ذوقی که بچه‌ها با دیدن کتاب‌ها می‌کنن رو تصور کنم. کل دیروز برنامه‌ام زیر و رو کردن سایت سی‌بوک و مشورت گرفتن از دوستام بود تا بهترین لیست رو برای خرید آماده کنم. صبح رفته بودم کانون پرورشی و تعداد زیادی کتاب رو با کمک دوستم که کارمند اونجاست انتخاب کردیم. حالا یه لیست مناسب دارم که فقط مونده نهایی کردن خریدشون. 
دفعۀ قبلی که برای یه روستای دیگه کتابخونه درست کردیم، کتابی خریداری نشده بود. فقط سی چهل جلد از کتاب‌های خودم و پنجاه شصت جلد از طرف سه تا از دوستام کتاب اهدا شد و یه کتابخونۀ تر تمیز ایجاد شد. این دفعه چون بحث مالی وسطه و مسولیت سنگینی برام ایجاد کرده، خیلی وسواس دارم به خرج می‌دم که ریالی از این پولی که بهم اعتماد کردن و دادن، هدر نشه. 
به نظرم کمک به رشد آگاهی دخترهای نوجوان، توی شرایط فعلی، کمترین کاریه که از دستم برمیاد. هرچقدر خوراک فکری‌ای که بهشون داده می‌شه، سالم‌تر باشه، امید به اینکه نسل آگاه و باشعوری تربیت بشه بالاتر می‌ره. 
توی مدارس روستای مشکلات فرهنگی خیلی زیاده. بزرگترینش هم کودک همسریه که به عنوان یه اصل تغییر ناپذیر پذیرفته شده. کاش می‌شد پدر و مادرها رو هم ملزم کرد به خوندن کتاب و آگاه‌تر شدن. 
ما هنوزم  از واریز مبلغ جدید استقبال می‌کنیم:). هرکس تمایل داشت به کتابخونۀ مدرسۀ ما کمک کنه، بهم اطلاع بده تا شماره کارت رو تقدیمش کنم.

  • ۰۱/۰۸/۱۳
  • نسرین

نظرات  (۱۳)

چقدر خوب که بچه ها معلمی مثل تو دارن 😻

و چقدر عالی تر که حال تو این روزها اینقدر بهتره 🥰😍

پاسخ:
ممنونم از محبتت عزیزم.
کاش هر کس تو هر شغلی که هست یک قدم برای بهتر شدن اوضاع برداره مثل خودت:)

خدا خیر بده به همتون که همچین کار مفیدی انجام میدید.

میشه اسم کتابایی که خریدی رو بگی. میخوام بدونم چه کتابایی مناسب سن نوجوانان داریم. و البته گروه سنی که مد نظرته برای خرید کتاب دبیرستانه؟

پاسخ:
قربونت.
من گروه سنی سیزده تا هجده سال هدفم بود.
باشه عزیزم لیست رو برات می‌فرستم. 
اغلبشون کتاب نوجوان هستن ولی بین‌شون کتاب‌های بزرگسال هم هست.
  • دامنِ گلدار
  • چه خوشبختی شیرینی برای همه، هم بچه‌ها و هم خودت :))

    پاسخ:
    واقعا خوشبختی شیرینی هست و امیدوارم قدرش رو بدونن:)

    پدر و مادرای دهه چهلی خیلیاشون نه سواد دارن نه کتاب میخونن اونوقت با تصمیماتشون زندگی ما رو نابود کردن و میکنن

    پاسخ:
    متاسفانه بافت سنتی غالب هم تاثیر خودش رو می‌ذاره و جا رو برای پذیرش افکار جدید تنگ‌تر می‌کنه.
    ولی من خوش‌بینم به آینده.
  • من شاشیدم به شما در این روز ها
  • من شاشیدم به شما در این روز ها

    مادامی که مردم در خیابان ها شکنجه و سلاخی می شوند و به ناموس ما تجاوز می شود، شما از چاه توالتی به نام انقلاب 57 حرف میزنی...

     

    شما یک بی شرف بی ناموسی

    پاسخ:
    :)))

    کاش شما هم می‌تونستی از کتابخونۀ غنی ما استفاده کنی، چون عمیقا نیاز به آگاهی و شعور در شما احساس می‌شه.
    کاش سواد خوندن هم داشتین در کنار سواد نوشتن، که حداقل پست رو می‌خوندین بعد آلت‌تون رو سمت کلمات من حواله می‌کردین:)

    این بنده خدایی که دستشویی داره فازش چی بود یهو این وسط :))) 

    وای خدایی الان خوندم کامنتش رو پوکیدم از خنده 

     

    پاسخ:
    طفلی تنگش گرفته سر راهش نزدیک‌ترین جا وبلاگ من بود:))
  • مهدیار پردیس
  • حسودیم شد که شاگردات چه معلم درجه یکی دارن! البته از اون حسودیای خوب، و نه منفی! چون اون خانوم معلم، دوست ماست 😎😌

    پاسخ:
    ارادتمندم:)

    تنگش گرفته :-))))

    نسرین من دیشب های بودم نفهمیدم چی گفتی، بیا جون من دوباره توضیح بده.

    پاسخ:
    :)))

    لعنت بهت:)))

    بابا چیز سختی نبود که. 
    گفتم توی کتاب‌های بزرگسال که معرفی می‌کنی، حواست باشه که برای نوجوان مناسب باشه.
    مثلا دختری با گوشواره مروارید که فیلمش رو دیدم البته، به نظرم بدون هیچ صحنه‌ای بسیار اروتیکه:)
    از این جهت یکم حساسیت لازمه انتخاب کتاب نوجوان.

    خداااقوت 

    ایشالا که در این مسیر موفق باشید

    حتما اثر این کارها رو توی زندگیتون خواهید دید... طوبی لکم

    پاسخ:
    ممنونم از مهرتون.

    انشالله که آخر و عاقبت به خیر بشیم همگی.

    اهااااان

    هی میگم چرا میگه بزرگسال بگو بعد کتاب واسه نوجوانه. واقعا نمیفهمیدم الان گرفتم :-)))))

    پاسخ:
    🤣🤣🤣🤣🤣🤣

    👏👏👏👏👏👏

    عالیه عالیه عالیه

    چه لبخندی اومد رو لبم🙂

    معلمهایی مثل تو جواهرن👌

    پاسخ:
    ای جانم😍
    چه خوب که هنوز می‌شه حس خوب رو منتقل کرد.
    ممنونم از انرژی همیشگی‌ات مامانی جان.
  • بانوچـه ⠀
  • اینجاست که علاقه‌داشتن به شغل اهمیت پیدا میکنه. آدمی که هدفش فقط رفتن به سر کلاس و تکرار کردن مطالب کتاب مثل یه ربات و برگشتن خونه و آخر ماه منتظر چندرغاز حقوق معلمی نیست. خیلی خوشحالم که جای درست ایستادی نسرین. واقعا خوش به حال شاگردات و لعنت به این نظام آموزشی که قدر معلمایی مثل تو رو نمیدونن.

    پاسخ:
    عزیزدلم❤️❤️❤️
    امیدوارم تعدادمون بیشتر بشه.
    اونقدر که دیگه جایی برای کمبود نباشه.
    به امید اون روز.😍
  • مسعود کوثری
  • {قدر قشنگ که معلم دغدغه مندی مثل تو دارن نسرین ..

    پاسخ:
    ممنونم مسعود

    خوشحالم که جای درستی ایستادم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">