انگشت کوچک
هوالمحبوب
قبلترها نوشته بودم ماجرای انگشت کوچک دست چپم را. از درد جانکاهش، از متخصصهای متعددی که رفتهام، از آزمایش و عکس و چکاپ که راه به جایی نبرده است. هربار شرایط روحیام نامیزان است، درد انگشتم امانم را میبرد، در حدی که گریهام میاندازد، کارم را مختل میکند، شبها از درد بیدارم میکند و ....
شهریور بود که دوستی، دکتر جدیدی را معرفی کرد با کلی تعریف و تمجدید. گفتم تیری است در تاریکی، وقت گرفتم و برای دو ماه و نیم بعد وقت داد.
پانزدهم آبان بود که بدو بدو خودم را رساندم به مطبش. ساعتها انتظار کشیدم تا نوبتم شود، بالاخره حوالی پنج بود که به دیدار دکتر نائل آمدم.
توی عمر سی و اندی سالهام، هرگز دکتری به این صمیمیت، مهربانی و خوش خلقی ندیده بودم. کاغذی برداشته بود و تمام شرحی که از من میگرفت را یادداشت میکرد.
بعد که مشکلم را گفتم، سه علت را متصور شد و شروع کرد به بررسی کردن یکیک علتها.
طبق گفتهٔ پزشک متخصص طب فیزیکی، عصبهای دستم سالم بود. استخوان هم مشکلی نداشت و دیروز با یک آزمایش ساده، مشخص شد که مشکل از گردنم است. من دیسک گردن دارم! چند مهره گردنم دچار مشکل است و ستون فقراتم در حال انحراف.
توی این سن، برایم غمانگیز بود شنیدنش. ولی دکتر امیدواری داد که با پیگیری روند درمان، مشکل به طور کامل رفع خواهد شد.
از دیروز مدام انگشتم را میگیرم جلوی چشمم و حرف میزنم برایش. حالش به غایت بد است، چون حال روحی صاحبش بد است.
در هم شکسته و افسرده و مغموم است. ناخن انگشتم کج شده. تمام رگ و پیاش، دردآلود است. امروز زنگ آخر بود که ناغافل انگشتم به در کمد خورد و تا چند دقیقه، نتوانستم از درد کمر صاف کنم.
هنوز باورم نمیشود که قرار است روزی برسد که انگشت من دیگر درد نکند. همانطور که باورم نمیشود یک روز میتوانم عینک را کنار بگذارم...
لطفا برای انگشت کوچک دستم و صاحبش دعا کنید.
- ۰۱/۰۸/۱۶
امیدوارم تا چندماه دیگه پستی ببینیم که توش نوشتی دیگه انگشت کوچیکت دردی نداره
حتی تصور زندگی بدون یه درد مزمن یه جور احساس رهاییه