برشی از این روزها
هوالمحبوب
آخر شب بود که میان خواب و بیداری، فیلترشکن وصل شد و دیدم الی نوشته، دیشب عقدکنون مریم بود. به پهنای صورت خندیدم. نمیدانم به پهنای صورت خندیدن چطوری است ولی من دیشب واقعا به پهنای صورت خندیدم. الی قدیمیترین رفیقم است. از آنهایی که شاید سالی چند بار همدیگر را ببینیم ولی کیفیت رابطهمان هرگز افت نمیکند و هیچ وقت نگران از دست دادن هم نیستیم. میدانی؟ توی رفاقت باید به این نقطه برسی که مدام دلت شور از دست دادنش را نزند که اگر یک روز رفت، فرو نریزی.
القصه، مریم خواهر بزرگتر الی است که پریشب عقد کرد. دختری که شاید اندازۀ نون جان دوستش دارم و رنجهایش برایم آشناست. اینکه تو جنس رنج کسی را بشناسی خیلی فرق دارد با آنکه تو جنس شادیهای یکی را بلد باشی.
مریم توی لباس عروسش واقعا دلبر شده بود. فکر میکنم مریم جزو آخرین نسل از کسانی بود که عروسیشان میتوانست اینقدر نشاط انگیز باشد.
امروز آخرین روز تمرین رانندگیام بود و واقعا این دوازده روز کیف کردم از پشت رل نشستن. تجربۀ شگفتانگیزی بود که خیلی به تاخیرش انداخته بودم.من تجربۀ رانندگی را خودم به خودم هدیه دادم. یک روز باید ما زنها یاد بگیریم که از منتظر ماندن هیچ چیز عایدمان نمیشود و باید بلند شویم و راه بیوفتیم بلکه ترسمان از تجربۀ جدید ریخت:)
بالاخره رفیق برای یکی از ترانههایم آهنگ ساخت. شب یلدا برایم زد و من توی آسمانها بودم از خوشی. چیز لامصب شیرینی است رفاقت با این آدم. چیزی که به وصف نمیآید بس که خواستنی است.
خیلی مسخره است که از الان دارم غصۀ رفتن نهمیها و دوازدهمیها را میخورم؟ سخت است جدا شدن از شاگردانی که به عشقشان روزت را شروع میکردی. حتی سختتر از سالهای قبل هم هست چون میدانم سال آینده چه کسانی جایگزینشان میشوند:)
دیروز یک آدم نابالغ بود که یک بحث فرسایشی مسخره را شروع کرد. آدمی که از زور دلتنگی زده بود به جاده خاکی و تهش هم چیزی جز خواب آشفته و روز پر استرس و صد البته انتظار عایدش نشد. کی قرار است یاد بگیرم بالغانه رفتار کنم؟
خستگی و لهیدگی این روزها را دوست دارم. حتی گریههای آخر شبش را هم، حتی سختیهای تجربۀ دوری و جدایی را. چون حس میکنم میوۀ شیرینی خواهد داشت.
- ۰۱/۱۰/۰۳
مبارک باشه...
سفید بخت بشن...