گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مانیفست

سه شنبه, ۶ دی ۱۴۰۱، ۰۲:۳۷ ب.ظ

هوالمحبوب 


بعد از چند سال رعنا را دیدم. توی کافۀ محبوب‌مان. نشستیم و گپ زدیم. از سه سالی که به خاطر کرونا بین‌مان جدایی افتاده بود. از روزهایی که طی کردیم از موفقیت‌ها و شکست‌ها. وسط حرف‌هایش جملۀ مهمی گفت که مانیفست زندگی‌اش بود: وقتی یه گل وسط یه جنگل یا بیابون یا هر جا رشد می‌کنه، توقع نداره که به خاطر گل بودنش مورد تحسین واقع بشه. گل داره به رسالتش عمل می‌کنه. کاریه که براش خلق شده. پس برای اینکه رو به جلو بری، کاری که براش خلق شدی رو انجام بده و از بقیه توقع نداشته باش برات هورا بکشن!
چقدر حس عجیبی داشتم بعد این جمله. فکر می‌کردم که چقدر توی زندگیم منتظر تشویق بقیه نشستم و چون خبری از جیغ و هوراشون نشده، سرخورده شدم. نشستم به ده بیست تا داستانی فکر می‌کنم که نوشتم و تلمبار کردم و هیچ فکری برای انتشارشون ندارم. به درس‌نامه‌هایی فکر می‌کنم که هرگز چاپ نشدن، به کتابی که یک سال تموم پاش زحمت کشیدم و هیچ وقت ندادمش دست ناشر!
چون منتظر بودن یه کار خفن بکنم، منتظر بودم یه اتفاقی بیوفته که بقیه بفهمن من چقدر مستعدم، من چقدر خفنم. 
باید زمان می‌گذشت تا برسم به اون به اون لحظه، به دیدارم با رعنا و ماجرایی که برام تعریف کرد.
رعنا داره دکتری ژنتیک می‌خونه، اونم وقتی فقط دو سال از من کوچیکتره. اونم وقتی یه بار یه رشتۀ مهندسی رو تا نصفه خونده و رها کرده. اونم وقتی شیش سال پیش دیدمش، تازه دانشجوی کارشناسی شده بود در حالی که من ارشدم رو گرفته بودم. 
رعنا پله‌ها رو طی کرد و جلو رفت چون منتظر نبود کسی براش هورا بکشه. به رسالتش که نوشتن و خوندن بود عمل کرد و پیش رفت.
حالا به عنوان یه زن سی و یک ساله، یه مجموعه داستان چاپ کرده و همچنان داره داستان می‌نویسه. چهار پنج تا کتاب تخصصی تو رشتۀ خودش نوشته که توی چند تا دانشگاه داره تدریس می‌شه و شغل خوبی هم توی دانشگاه دست و پا کرده.
نمی‌خوام دوباره وارد فاز خوداتهامی بشم. منم البته همۀ این سال‌ها بیکار نبودم و کلی کار انجام دادم. قصدمم مقایسه و زدن تو سر خودم نیست. صرفا می‌خوام بگم که توی زندگی باید سرت رو بندازی زمین و کارت رو بکنی و به حرف هیچ کس گوش ندی. چه اونی که تشویقت می‌کنه و چه اونی که داره می‌گه تو نمی‌تونی از پسش بربیای.

چند روز پیش یکی از خواننده‌های قدیمی اینجا حرف جالبی زد. گفت پست‌های عادی غیرداستانی‌ات برام جذاب‌ترن. اون روندی که توی روزمره نویسی‌هات داری برام جالبه. حس می‌کنم توی داستان‌ها وارد یه چارچوب و قالبی میشی که دیگه خودت نیستی و سعی می‌کنی از اون قالب بیرون نزنی. در حالی که توی پست‌های عادی خودتی و همین متفاوتت می‌کنه. تلاش نمی‌کنی چیزی رو نشون بدی که نیستی. دارم به این حرفش فکر می‌کنم...
  • ۰۱/۱۰/۰۶
  • نسرین

نظرات  (۴)

از اینکه رعنا و مانیفست زندگیش رو بهمون معرفی کردی ازت ممنونم. چقدر خوشم میاد از این جور آدم ها. باعث شد منم به یه سری چیزها فکر کنم

پاسخ:
خوشحالم برات خوشایند بود.
  • سیاه مست
  • آره باریکلا خوداتهامی نه

    چقدر به طرز معمولی ای شما و دوستتون خفنید

    درود بر قلم

    نوشته های داستانیتون را از همینجا هم میتونین نشر بدین

    ولی به انتشارات نیستان سر بزنید

    من یه بار رفتم و برخوردشون عالی بود

    پاسخ:
    بخشی از داستان‌هام اینجا هست. 
    منتها به خاطر حفظ قانون کپی رایت رمزی هستن.
    بهش فکر می‌کنم ممنونم از پیشنهادت.
  • فاطمه ‌‌‌‌
  • چقدر تو موقعیت الانم به شنیدم حرف رعنا احتیاچ داشتم... ممنون نسرین که اینجا نوشتیش🌱

    پاسخ:
    چه عالی که موقع خوبی خوندیش دس.❤️

    سلام  درود نسرین عزیز 

     

    مانیفست‌اش مشک آنست ک خود ببوید*نه آنکه عطار بگوید رو از سعدی جان ب ذهنم آورد ! 

    :)) (دور  از جونت و مخاطب‌هات) از ما آدم‌ها نادون‌تر و حرف نشنوتر هیچ موجود زنده‌ی دیگه‌ای رو زمین زیست نمی‌کنه :( 

    کدوم جانداری با هم نوع‌اش ، با محیط زیست‌اش،با خودش اینجنین می‌کنه ک این دوپا داره می‌کنه ؟ 

    گفتنی‌ها رو هزاران سال هست ک بهمون گفتن ، ماها گوش شنوا نداشتیم و نداریم ! 

    بگذریم ! 

    اگر بهت بگم چشام قلبی‌قلبی می‌شه و ذوق می‌کنم وقتی دلگویه‌های روانت رو می‌خونم باورت بشه ! (ممنونم ازت) 

    درمورد داستان‌هات ک منتشر کنی یا نکنی چون نخوندم‌شون نظرِ قاطعی نمی‌تونم بهت بدم ولی این و می‌دونم ک بهتر از خودت هیچ‌کس نمی‌تونه تشخیص بده ک وقتِ انتشارشون رسیده یا نه و چون خودت ادبیاتی هستی ، بی‌شک چن خط سوالی زیر رو باید جوابش رو داشته باشی  

    چندبار بازنویسی شده ؟

    برای کارگاه‌های داستان نویسی فرستادی ؟ کجا ؟

    آیا بقدر کافی چکش‌کاری (نقد) شدن ؟ از طرف کی(کدام منتقد) ؟

    تجربه‌نوشت: من حداقل ده کتاب از خانومها و آقایونی مثل خودت دست بقلم(دوتا مجموعه شعرـ هفت یا هشت تا داستان) ک طی این بیست سال ارتباط مجازی(سایبری) هدیه گرفتم . بی استثنا ب همه‌شون گفتم ک زوده :( بجز یکی‌شون همه یکبار کارشون رو منتشر کردن و دیگر هیچ ;) یگانه ..... سه‌تا آثارش رو چاپ کرده و ب چاپ چندم هم رسیده و چهارمین اثرش رو هم می‌دونم تموم کرده !  

    اما سوال روان‌پژوه‌هانه‌ام (اگر مایل بودی پاسخ بده/اینجا/آنجا/هرجا) :))

    چرا تا الان منتشرشون نکردی ؟ آیا ترس مانع بوده ؟ 

     

    پ.آخر/خ دوم/ بارم جالبه .... برام جالبه (ملانقطی‌ام خودتی) :)

     

    سلامتی و آرامش برات آرزومندم

    پاسخ:
    سلام و درود بر جانان عزیزم.
    نه لزوما معادل این جمله نمی‌تونم بگیرمش. اینجا منظور سعدی اینه که خودتو تعریف نکن بذار عملکردت معرف تو باشه. ولی رعنا می‌گه منتظر تعریف بقیه نباش، کار خودتو بکن چه تعریف بکنن چه هوو بکشن. 

    باورم می‌شه😍
    داستان‌هام رو همیشه تو جلسات داستان‌خوانی که متشکل از خفن‌های داستان‌نویسی تبریزه می‌خونم و نقد می‌شم. بازنویسی نمی‌کنم چون همیشه تو بخش بازنویسی می‌لنگم. چاپ نمی‌کنم چون هنوز نتونستم بازنویسی کنم:(
    برای چاپ اول باید بازنویسی بشن، دوباره نقد بشن بعد اگر تایید گرفتم اقدام کنم. ولی خب من هیچ کاری نمی‌کنم. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">