گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

قصه است این آری

جمعه, ۹ دی ۱۴۰۱، ۰۶:۱۷ ب.ظ

هوالمحبوب 


«دیدگاه این پست یه دیدگاه کاملا زنانه است. معنی‌اش نیست که چنین مشکلی از طرف خانم‌ها وجود نداره.»


مردهای زیادی رو بین دوستان مجازی و حقیقی می‌شناسم که خودشون رو مدرن و امروزی می‌دونن و از جنبش فمنیست و آزادی‌های زنان و حق برابری دفاع می‌کنن. مردهایی که مذهبی نیستن، قید و بندهای مذهبی ندارن، اهل مطالعه‌ان و میشه اسم شبه روشنفکر روشون گذاشت.
اما از بین همین قشر روشنفکر هم گاهی رفتارهایی سر می‌زنه که آدم نمی‌دونه چطوری باید تحلیلش کنه. مردهایی که عمدا تحصیل‌کرده و اهل تفکرن ولی وقتی حرف رابطۀ عاطفی به میون میاد، می‌شن یه آدم دگم و عقب مونده و سنتی!
می‌خوام ماجرا رو با یه روایت پیش ببرم که بیشتر و بهتر براتون روشن بشه چی می‌خوام بگم. تصور کنید دختر و پسری مدتیه توی حلقۀ ارتباطی هم قرار گرفتن، دوست صمیمی یا معمولی همدیگه هستن. گه‌گداری همدیگه رو توی جمع‌های دوستانه ملاقات می‌کنند، توی پیج یا کانال همدیگه هستن و در کل، یه رابطۀ ایمن و مثبتی رو دارن پیش می‌برن. حالا این وسط دختر ماجرا مدتیه احساس می‌کنه به پسر ماجرا علاقمند شده. طبعا بیان عشق از طرف دخترها به راحتی پسرها نیست و عواقب زیادی ممکنه براشون داشته باشه، به خصوص توی حلقه‌های دوستانه. 
اما دختر قصه جسوره و تلاش می‌کنه عشقش رو به گوش پسر برسونه. 
طبیعیه که اگر چنین اتفاقی اگر از سمت پسرها رخ بده، دو حالت داشته باشه، یا دختر هم حس مشابهی داره و اجازه می‌ده که رابطه وارد فاز آشنایی بشه و یا حس متقابلی نداره و ترجیح می‌ده رابطۀ دوستی عادی رو با هم پیش ببرن و از پسره می‌خواد که قضیه علاقه رو فراموش کنه. 
حالا این وسط پسر قصه است که یا می‌تونه از پس هندل کردن ماجرا بربیاد و توی حلقۀ ارتباطی بمونه و دوستی سابق رو ادامه بده یا نمی‌تونه و ترجیح می‌ده بره و کناره بگیره. 

توی چند موردی که برای خودم و یا اطرافیانم رخ داده قضیه اصلا زیبا تموم نشده. می‌خوام یکی یکی بهشون بپردازم تا راحت‌تر بتونیم تحلیل کنیم.
دوستم مدتیه عاشق یه روزنامه‌نگاری شده و خیلی روشن و واضح عشقش رو بهش ابراز کرده. اما پسر محترم که تا قبل از بیان عشق، خیلی خوش برخورد و مهربون بوده و محترمانه برخورد می‌کرده، یهو تغییر فاز داده. اول که تو پیجش دوستم رو آنفالو کرده، بعد برداشته بلاکش کرده و بعدتر هم اصلا به تماس‌هاش پاسخی نداده!
دوستم توی یه دفتری، مطالبی رو دربارۀ عشقش نوشته بود به شکل نامه، که تصمیم داشت برسونه دست طرف، اما وقتی میره دفتر روزنامه، پسره خودش رو ازش قایم می‌کنه و دوستاش می‌گن که نامزد کرده و رفته خارج از کشور!
یعنی حتی اونقدر ادب نداشته که بیاد جلو، حرف‌های دوستم رو بشنوه و قانعش کنه که این علاقه مطلوب اون نیست. فقط جاخالی داده و فرار کرده. 

ماجرای دومی هم  که می‌خوام روایت کنم چیزی توی همین مایه‌هاست. پسری توی عالم دوستی به دختری نزدیک می‌شه و شروع می‌کنه به اصطلاح امروزی لاس زدن. دختر قصه مدتی مقاومت می‌کنه ولی بعد یه مدت چون خودش هم از پسره خوشش میومده، پا می‌ده و یه مدت لاس زدن و حرف‌هایی از این دست رد و بدل می‌شه بین‌شون. بعد یه مدت که دختره ازش می‌پرسه فلانی اگر ما همشهری بودیم، به نظرت رابطه‌مون به کجا می‌رسید؟ پسره جواب می‌ده هیچ کجا چون تو از من بزرگتری، و من سن توی ازدواج خیلی برام مهمه!
یعنی خیلی رک گفته که تو رو صرفا برای لاس زدن و سک... چت و فلان می‌خوام و کاربرد دیگه‌ای برام نداری!
ماجرای سوم از این هم جالب‌تره!
دختره به یه پسری علاقمند می‌شه که هم ازش کوچیکتره و هم بعد مسافت زیادی نسبت بهش داره. کارهایی می‌کنه که توجه پسره رو جلب کنه. اما پسره رفتاری نشون نمی‌ده که دختره متوجه بشه که دوستش داره یا نداره. همیشه تو یه وضعیت خوف و رجا بوده. تا اینکه یه شب خیلی رک با پسره حرف می‌زنه و بعد پسره مطمئنش می‌کنه که حسه دوطرفه است.
اما درست از فردای همین شب غیبش می‌زنه! 
شبی که دختره با هزار امید و آرزو به خواب رفته و کلی حس خوب رو تجربه کرده و خیال کرده بالاخره حسی که چند وقت بود داشته داره به ثمر می‌‌شینه. 
پسره هیچ حرکت دیگه‌ای نمی‌کنه تا اینکه باز هم دختر قصه میرسه سراغش و وقتی حرف اون شب رو پیش می‌کشه، پسره به صحرای محشر می‌زنه و می‌گه دیگه چنین حسی نداره و ازش می‌خواد همچنان دوست صمیمی سابق باشن!
اما خب طبیعیه که یه چیزهایی این وسط خراب شده که هرگز مثل قبل نمی‌شه.
ماجرای بعدی ماجراییه که برای چند نفر از دوستام مشابهش رخ داده. قصه این بود که دختر و پسری وارد رابطه می‌شن و خیلی خوب پیش می‌رن ولی بعد یه مدت، پسری که خودش رو داشت فدای معشوق می‌کرد، به خاطر یه مخالفت سادۀ والدینش کل عشق و عاشقی رو بی‌خیال میشه و می‌ره. حتی کوچکترین تلاشی هم برای جلب رضایت والدینش نمی‌کنه. اصلا هم براش مهم نیست دختری که داره ولش می‌کنه چه حال و روزی داره.
من همیشه می‌گم اون آدم‌ها حق داشتن، عشق دختری که دوستشون داشت رو پس بزنن، حق داشتن والدین‌شون رو به معشوق‌شون ترجیح بدن اصلا! اما آیا پس زدن آیین و رسم خودش رو نداره؟ اینکه تو فرار کنی از دست طرف، جرات حرف زدن نداشته باشی، برای آدمی که ادعای فضل و دانشش گوش فلک رو کر کرده پسندیده است؟ چرا هنوز که هنوزه با وجود اینهمه پز روشنفکری بلد نیستیم، به شکل درست و منطقی با آدم‌ها حرف بزنیم و از حرف زدن شونه خالی نکنیم؟ حق آدمی که ما رو دوست داره، حداقل یه گفتگوی دوستانه نیست؟ 
زخم‌های ما بالاخره خوب می‌شه، اینهمه قرص و دارو و تراپی و گریه، بالاخره یه روزی تموم می‌شه، بالاخره هر کدوم از ما روزی آدم درست زندگی‌مون رو پیدا می‌کنیم ولی شاید هرگز دردی که ناجوانمردانه بهمون تحمیل شده فراموش نکنیم. شاید نتونیم به این زودی‌ها به کسی اعتماد کنیم!

  • ۰۱/۱۰/۰۹
  • نسرین

نظرات  (۱۷)

پس نه! فک کردی دخترای پوشیده و سنگین و رنگین و خانواده دار و ول میکنیم میایم با شما آویزوونا :)

 

پاسخ:
چقدر خریتت خنده‌داره:)))
  • ** دلژین **
  • چه چس مغزه این کوروشه :)) 

    خدایی شاد میشم اینا کامنت میذارن :)))))) 

    پاسخ:
    خره دیگه.
    مثل خرم نیستا، خود خره:))

    در تمام طول متن داشتم با خودم کلنجار می رفتم که بگم نه اینطور نیستن و اینا 

    ولی دیدم حرفهای جناب  کوروش مثل اینکه مهر تاییدی بود بهشون :)))

     

    پانوشته۱: به کوروش/ یه دختر کم سن و سال شهرستانی رو تو مجازی وابسته می کنی و نیاز هاتو باهاش برطرف می کنی

    بعد به یه بهونه ولش می کنی و گوشهات صدای گریه هاشو نمی شنوه 

    چند سال بعد عاشق یه تک دختر پولدار می شی که از قضا اونم ازت خوشش میاد 

    خیلی زود عقد می کنی و می گی پسر خوب شد با بقیه نموندم که همسرم رو از دست ندم :) 

    اما اون خیلی زود همه ی شروط ضمن عقدش رو ازت می گیره و با یه جفت جوراب رهات می کنه با پسر عموش می ره کانادا :) 

    اونجا به جای صدای گریه صدای خرد شدن استخونهای خودتو می شنوی :) 

     

    پانوشته۲: من این قضیه روبین پسر های مذهبی اتفاقا ندیدم. چون به مکافات عمل و دل شکستن اعتقاد دارن و روی دختر مورد علاقشون غیرت دارن

    پاسخ:
    حالا حرف من ول کردن و کلا ماهیت کات شدن و دلایل کات شدن نبود.
    می‌گم حتی اگر می‌خوای رها کنی، مثل آدم حرف بزن. فرار کردن کار عوضیاست.

    +مذهبی سفت و سختم دیدم که به راحتی ول کرده و رفته:)

    پس شاید به ظاهر دین سفت و سخت بوده نه به باطنش 

    چون باطن دین اینه که شکستن دل یه نفر گناهش از کشتن ۱۰۰۰ فرشته ، ۷۰ پیامبر و خراب کردن کعبه بیشتره :)

     

    پاسخ:
    من واقعیتش از بین دین‌دارها کسی رو که اخلاقیات اینقدر براش مهم باشه ندیدم.
    نمی‌گم نیستن صرفا می‌گم من ندیدم متاسفانه.
  • ویــ ـانا
  • @کوروش ، کاش تو که انقدر خفنی و هرکسی رو نمیپسندی جرئت کنی با اسم خودت بیای نه اینکه هر دفعه با یه اسم😉😉😉

    پاسخ:
    حتی خریت هم طبقه‌بندی داره این تو بالاترین طبقه جای گرفته:)
  • بیست و دو
  • از همه ی اینا بدتر پسریه که یه مدتی با دختری در رابطه ست حتی در بهترین شکلش رابطه برای آشنایی و ازدواج مثلا، بعد حالا به هردلیلی یه روز خسته میشه نمیخواد یا هرچی، یه روز از خواب بیدار میشه خیلی راحت طرف رو بی دلیل میشوره پهن میکنه هرچی از دهنش درمیاد میگه توهین میکنه تحقیر میکنه و بعد خداحافظی میکنه. و اون دختر هاج و واج میمونه که تحقیر به کدوم گناه؟ توهین به کدوم گناه؟... کاش من مادر به پسرم یاد بدم زمانی وارد رابطه با دختری بشه که بتونه تمام مسئولیت های اون رابطه رو برعهده بگیره مثل روح و روان دختری که نابود میشه اینوسط.

    از همه ی اینها مضحک تر من یادمه حدود ۱۵ سال پیش که توو بلاگفا مینوشتم یه پسری بود خیلی خاطرخواه داشت! طوری مینوشت که همه هلاکش بودن. و خب بعدا چون گندش درومد و همه در خفا لوش دادن معلوم شد کلا مدلش این جوری بوده با همه که قشنگ هرکی میامد توو وبش کامنت میداد این کلی صمیمی میشد، کلی دل میبرد از دخترا، حتی کلی حرفایی میزد که دخترا فکر میکردن خب این واقعا اون دخترو میخواد و دخترا رو میرسوند به مرحله ای که برگردن بگن منم دوستت دارم! بعد دختری که میرسید به این مرحله این یدفعه رفتارش تغییر میکرد:| در کل مریض روانی زیاده خدا همه رو شفا بده.

    خیلی از پسرای دنیای واقعی هم همینن. دخترو میرسونن به مرحله ای که بگه منم ! منم دوستت دارم بعدش اینا میگن من که دوست ندارم! که اگر نداری گه خوردی یکیو وابسته کردی‌.

    پاسخ:
    یه بخشیش به سیستم مردسالارانه برمی‌گرده. که پسرا فکر می‌کنن چون دست بالا رو دارن پس راحت می‌تونن پس بزنن و رابطه‌های متعدد تجربه کنن و به خودشون اجازه بدن توهین کنن، تحقیر کنن. 
    متاسفانه همینه.
  • سیاه مست
  • همه جوره شو دیده ام ربطی به مذهب نداره 

    بحث مرام ه

    غرور زن مهمترین ثروتشه حتی از ب ک ا ر ت ش مهمتر

    تور کن مردم رو ولی بهشون بروز نده تو دلت رو تا وقتش 

    پاسخ:
    متاسفانه عوضی زیاد شده.

    به درستی یکی از چالش‌های جامعه رو بیان کردین و این اتفاق رو من به شخصه چندین بار از اطرفایانم دیدم و هیچوقت نتونستم ماهیتش رو درک کنم...

    چیزی که میشه با حرف زدن و درک متقابل با کمترین آسیب ممکن حل کرد، گاهی باعث ایجاد یه مشکل بزرگ میشه که واقعا برای آدما چالش برانگیز میشه.

    پاسخ:
    خوشحالم که بین شما آقایون هم کسانی که نقد دارن به این مسئله وجود دارن. 
  • مهدیار پردیس
  • داشتم فکر می‌کردم کشوری که یک زمانی پادشاه زن و فرمانده نیروی دریایی زن داشته و اصلاً خود واژهٔ «زن» به معنای سروره و ریشهٔ کلمهٔ «زندگی» هست و تقریباً تمام مفاهیم عمیق و معنادار «ایرانی» اسمی زنانه و متعلق به ایزدبانوان (الهه‌ها) داشتن (مثل آناهیتا و...) چرا به چنین جایگاهی رسیده که نه‌تنها زن، رو جنس دوم می‌دونه بلکه حتی خود زن هم باور به جایگاه مشخص خودش نداره که یهو با کامنت اول این پست مواجه شدم و آب یخ شد روم!

    واقعاً خیلی کار داریم تا دوباره برگردیم به اصل خودمون...

    پاسخ:
    کامنت اول ارزشی نداره چون از طرف یه آدم حقیقی نیست. از طرف یه تفکر منسوخ شده است که فقط یاد گرفته از روی معده قضاوت کنه بدون تفکر درباره محتواش.

    فقط میتونم لبخندی ملایم بزنم که تلخیش رو همه حس نمیکنن و پست رو ترک کنم.

    پاسخ:
    به نظرم هرکس که ذره‌ای انسانیت تو وجودش باشه باید درک کنه.
    بیا بغلم رفیق جانم.

    به طور کلی تحقیقات نشون میده که پسرها بیشتر اتمچمنت استایل avoidant و دخترا anxious دارن. بنابراین برا من عجیب نیست که پسرا ول کنن برن. ولی جالبه که اینو اینجا می‌بینم و مثال‌ها خیلی جالب بودن. و امیدوارم همه‌ی این دخترا دیگه زیاد به عشق و عاشقی فکر نکنن. همه‌ی پسرا بد نیستن، ولی مثلا تو اون ماجرای روزنامه نگار، خب توی نوعی یه شجاعتی به خرج دادی و این عالیه و به خودت افتخار کن و تموم. دیگه گریه نکن پشت سرش. به زندگیت ادامه بده :)

     

    پاسخ:
    من خیلی قبول ندارم اینو که تو گند بزنی به رابطه‌ای که خودت شروع کردی صرفا چون ساختارت اجتنابیه!
    یا بلد نباشی یه گفتگوی درست رو مدیریت کنی چون ساختارت اینه. 
    بیشتر شبیه توجیهه.
    هیچ کس نمی‌تونه عشق و عاشقی رو رها کنه چون یه عده عوضی به پستش خوردن.
    می‌شه مشتاقانه منتظر آدم‌های مثبت و قابل اتکا موند. 
  • بانوچـه ⠀
  • نمی‌دونم دلیلش چیه. ترس، تربیت غلط. جامعه‌ی پر از مشکل. که هر کدوم از اینا که باشه بازم قانع‌کننده نیست چرا که این جامعه‌ی پر از مشکل برای طرف دیگه‌ی ماجرا هم هست. و اگر مطالعه، تحصیلات، پز روشنفکری و ... قرار باشه اون تربیت غلط رو اصلاح نکنه پس به چه دردی می‌خوره؟

    واقعا چیزی به ذهنم نمی‌رسه. شاید واسه همینه که همیشه سعی می‌کردم اونی که اول ابراز می‌کنه من نباشم. خیلی فرقه با مبادی آداب‌بودن با اداشو درآوردن و اینقدر این روزا این دو تا قاطی شدن که تشخیصشون زمان‌بر هست.

    پاسخ:
    شاید فرد به فرد متفاوت باشه علتش. 
    خیلی از ماها تو خانواده‌های مشکل‌دار رشد کردیم و خیلی‌هامون بخشی از مهارت‌های ارتباطی رو با تلاش خودمون کسب کردیم.
    من فکر می‌کنم این دسته از افراد تربیتشون که ناقص و پر اشکال بوده هیچ، خودشونم نخواستن تلاش یبرای بهتر شدن بکنن.
    منم در طی تجربه‌های نافرجام به همین نتیجه رسیدم.
    حتی اگر از عشق کسی هلاک بشم( که بعدی می‌دونم بعد از این رخ بده)
    محاله برای ابراز چیزی پیش قدم بشم.
  • بهارنارنج :)
  • حقیقتا همه اینا بهونه است:)

    یادمه یه تایمی با دوستی پیش روانشناس میرفتم شرایط خانواده پسر اصلا خوب نبود ولی مشاور گفت اینا همه بهونه است..

    و در اخر هم ما دیدیم بله بهونه است..

    نه که راحت باشه ها نه ولی فرقه بین کسی که بخواد کاری بکنه و نخواد..

    و همچین آدمی رو دوست من همون ب بسم الله از دست بدی قابل هضم ترو قشنگ تره...

    چون سخته وسط زندگی بفهمی این آدم انقدر بی عرضه است که نمیتونه پای تعهداتش بمونه..

    و در آخر بنظرم هیچم بد نیست که رفتن

    فقط کافیه زاویه دیدتو عوض کنی تا بفهمی چه لطفی در حقت شده..

    میدونم سخته ولی ما ادما عادت کردیم با ورود غم و رنج یه جوری تو فاز مظلوم نمایی و مورد ظلم واقع دشن بریم که برای خودمون سختتر کنیم همه چی رو و این پروسه افسردگی و اه و فغان ادامه بدیم

    پاسخ:
    خب همین بهونه هم نشون می‌ده یه نقصی هست دیگه.
    اینکه تو کسی رو بازی بدی، باهاش غیرانسانی رفتار کنی، حتما نشانۀ نقصه.

    ببین در اینکه رفتن این آدم‌ها سراسر حسن بوده که شکی نیست.
    ولی شبیه اینه که به کسی که عزیزش تو هشتاد سالگی یا وسط بیماری سخت فوت کرده بگی خوب شد مرد و راحت شد.
    می‌دونی؟ هضمش سخته بالاخره حس این آدم که الکی نبوده هر چند طرفش ناحسابی بوده.

    سلام و درود نسرین جان 

     

    اولن ک ممنونتم برای توضیح و یادآوری شعر سعدی جان در کامنت قبلی(پیرمردها هم توهم می‌زنن نسرین حان :)) ـ در لحظه‌ی خوندن دوست‌ات اون شعر در ذهنم برجسته شد) شاید ترفندی از ناخودآگاه‌ام ، بهرحال ممنونم از تذکر صحیح‌ات ! 

    دومن/دیدگاه زنانه‌ی خانوم معلم عزیزم نیاز ب بررسی و کنکاش در ابعاد گوناگونی داره و اولین کامنتم رو با دوتا پاراگراف 1و2 شروع میکنم و باقی رو ک مربوط ب حوزه و حیطه‌ی روانشناسی ست امیدوارم فردا وقت کنم و برات بنویس‌مش !

    "نسرین جانم" کسی ک درس خونده  باشه روشنفکر نیست عزیزم ـ من هم با سوادم و دوتا مدرک آکادمیک هم دارم اما ؛ در رده‌ی روشنفکران قرار دارم ؟ خـیــــر 

    متاسفانه امروزه دو برداشت نمی‌گم بسیار مغرضانه ، ناآگاهانه از مفهوم روشنفکر در جامعه‌ی ما ایرانیها رایج شده 
    1- روشنفکر ب معنی کسی ک وارد جامعه‌ی دانشگاهی شده و درس خونده و مدرک گرفته 
    2- روشنفکر یعنی کسی ک سواد داره و ب هیچ عنوان در گفتگوها  احساساتی نمیشه و تحمل شنیدن نظر مخالف رو داره 

    مفاهیم روشنفکر و دموکراسی از کلید واژه‌های اساسی تجدد در فلسفه‌ی سیاسی نوین محسوب میشن و یکی بدون دیگری ناقصه ، روشنفکر در واقع ب کسی گفته میشه ک ب وحدت فکری تسلیم نمیشه و نقد می‌کنه ، کثرت‌گرایی سیاسی و فلسفی سرمشق‌اش میشه ، برای روشنفکر هیچ حقیقتی ب عنوان حقیقتِ محض پذیرفتنی نیست و حقایق از ارزش نسبی در نزدش برخوردار هست .
    روشنفکر واقعی یعنی (معترض)  کسی ک با ناهنجاری‌های جامعه کنار نیاد و وجدانِ پرسشگرایانه داشته باشه ، روشنفکر هیچوقت با صدرصد کنار نمیاد و در چهارگوشه‌ی ذهن‌اش نمیتونی چیزی رو پیدا کنی ک پرسش بردار نباشه . روشنفکری دغدغه می‌خواد ، روشنفکری علم نیست و فن هم نیست ک بشه از طریق آموزش ب دیگری یاد داد . کار روشنفکر واقعی نقد هست ، یک روشنفکر میتونه زوایای پنهان یک ایده و کنش رو ببینه . روشنفکر همیشه با چالش‌ها دست و پنجه نرم میکنه ! 

     

    ادامه دارد ..... 

     

    سلامتی و شادی و آرامش برات آرزومندم
     

     

    پاسخ:
    سلام:)
    متوجه نشدم کدوم بیت سعدی منظورتونه.
    و حتی منظور از دوستت رو هم نفهمیدم:)  ( چه وقت بدی برای تایید کامنت‌ها انتخاب کردم)
    ببنید من توی خود متن هم از واژۀ شبه روشنفکر استفاده کردم و تاکید کردم که اینا خودشون رو روشنفکر می‌دونن.
    نه اینکه من و بقیه هم معتقد باشیم بهش:)


    مرسی از توضیح‌تون
    یاد می‌گیرم ازتون همیشه

    تصویر خلاصه نویسی کاغذیم رو (باخطی ناخوانا) برات فرستادم 

    توی دفترمجازی‌ام سعی میکنم جزئیاتی و بیت و مصرعی رو هم بهش اضافه کنم 

    بزار قبل از هرچیزی یکی از خصوصیات اخلاقی‌ام رو برات اول بگم :

    فارغ از خوب یا بد بودنش گاهی درمورد(مسائلی،مواردی،اتفاقی،واژه‌ای) عینهو یک باستانشناس ک توی خاکها وول میزنه و با کنار هم قرار دادن تکه‌هایی ک پیداکرده سعی در کشف و فهم اون داره، میشم . ..... 

    جمله‌‌ی چرا اینکار رو میکنید نسرین (یادت هست؟) ک پنجشنبه شب ازم پرسید رو بهش توضیح دادم (ارضاء روحی خودم) اما ذهنم (سایه‌ام) و اون ته‌تغاریِ تبریزی (نسرین) طی رانندگی بیش از سه‌هزاروششصد کیلومتری ک برای آوردن تعدادی سگ و گربه انجام دادم ، آتشی تو ذهنم راه انداختن ک گاهی می‌سوزوند و گاهی گرمای دلچسب‌اش برام لذت بخش بود . آنیموس و آنیمای درونم شروع کردن ب شخم‌زدنِ خویشتنم !

    آنیما (تو/نسرین) با ایگو شروع کرد و پیوندی مکارانه هم ب پرسونا زد ک با ترمز ماشین ، ترمزش رو کشیدم . حوالی ساعت چهار صبح رفتم توی اولین پارکینگ و لیوان قهوه‌ام+سیگار+دفترم و کیندل‌ام(تبلتی ک باهاش فقط کتاب می‌خونم)برداشتم و رفتم نشستم رو نیمکت و کیندل رو روشن کردم و نوشتم ......

    بنابر قواعد و قوانین شناخت روان‌شناسی و شناخت پرسونا و ایگو، مطمئنم ک آگاپه‌ی درونم ازم خواست و (با یاری و کمک) کردم . 

    حس کردم (تصور کن) آنیما با چال‌هایی (نمادها) ک موقع خندیدن رو صورت‌اش نمایان هست با دهن‌کجی ملیحانه ترک‌ات کنه و محو بشه ! 

    ......... 

    دوست داشتم بدونی ک ممنونم ازت 

    در نگاه خلق از دیوانگان کم نیستم

    فکر زخم دیگرم دنبال مرحم نیستم 

     

    مواظب خودت باش 

    شادی و سلامتی و آرامشت برات آرزومندم

     

    پاسخ:
    بله بله خیلی هم خوشم اومد از دیدن اسمم وسط نوشته‌هاتون:)

    کار دوست‌داشتنی دارین انجام می‌دین:)
    این مدل دقیق شدن رو دوست دارم.


    چه خوب که می‌نویسد حس‌هاتون رو در لحظه.
    زنده باد

    دیشب این پست‌ات رو خوندم :) و کامنتی نوشتم ک ادامه‌اش رو موکول کردم ب بعد و الان ک مجدد خوندمش خلاصه‌ترین جمله‌ای ک ب ذهنم می‌رسه

    «نقصان فرهنگی(بایدها و نبایدها) و نداشتن آموزش و مهارت در استفاده از ابزار بیان (اختلالات ارتباطی»

    (هنوز ادامه دارد ....) :))

    داشتم ب دفترچه‌ی مجازی‌ام اضافه میکردم ک دیدم اینم برات آرزو کردم :)

    ..... 

    آرزو می‌کنم برات دخترجان مردی توی زندگیت پیدا بشه ک کنارش آروم بشینی و از کتاب خوندنش لذت ببری مردی ک بدون اینکه بغلت کنه حس شانه‌های امن‌اش و گرمای عشق‌اش رو احساس کنی ! 

    .......

     

    پاسخ:
    خلاصه و مفید ممنونم. بی‌شک همینه.

    هممون یه سری نقص‌ها داریم ک هباید در سایۀ آموختن برای رفعش بکوشیم.

    نه حالا بغل هم بکنه زود زود:)))


    مرسی مرسی

    زنده باشید
  • میرزا مهدی
  • نه . من نمیگم مرضی که عرض کردم، فرار از زیر بار مسئولیته. این صرفا یک مرضه که باید ازش دوری کرد.

    و تنها راهش هم اینه که برای ازدواج روی دنیای مجازی حساب نکنید.

    ممکنه الان خیلی ها بگن دنیای مجازیِ امروز از دنیای واقعی هم واقعی تره. آدمها حرفهایی که تو دنیای واقعی نمیتونن به زبون بیارن و اینجا میتونن بیان کنن و خودشون باشن، اتفاقا منم عرضم همینه که آدمها کارهایی که تو دنیای واقعی نمیتون بکنن رو اینجا میکنن. و این چیزیه که باید ازش ترسید.

    (خلاصه ی خلاصه ی خلاصه ی دیدگاه قبلیم رو دوباره مینویسم.)

    عرضم این بود که پسرها سعی در علاقه مند کردن دخترهایی که تا بهشون سلام میکنی، گردن میفتن، ندارن.

    لذتی که در علاقع مند کردن یک دخترِ سفت و سخت و سنگین و رنگین میبردن، در هیچ چیز دیگه ای نمیبرن.

    روزی که این دختر نرم میشه و ابراز علاق میکنه، دیگه اونی نیست که پسره میخواد. پس رهاش میکنه و میره سراغ بعدی.

    حالا شاید یه چند درصدی از پسرها اینچنین نباشن. و اونها راحت قابل تشخیصن. سرشون تو لاک خودشونه و مطالبشون رو میذارن و میرن.

    بعضی ها هم هستن وانمود میکنن که سرشون تو لاک خودشونه که خودشون رو جنتلمن نشون بدن. اینها از همه بدترن. مثل من:))

    :))

    البته آقایون متاهل منظورم نیستا. آقا پسرها هم یه دو سه درصدیشون آقان... که عمرا بتونی تو بیان پیداشون کنی. میان و میرن. بی سر و صدا. پس: تنها راهش هم اینه که برای ازدواج روی دنیای مجازی حساب نکنید

     

    پاسخ:
    من هیچ کجای پستم نگفته بودم این اتفاق‌ها تو مجازی رخ داده. اتفاقا اغلب‌شون روابط خارج از مجازی بوده. 

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">