خواب دیشب
هوالمحبوب
نوزده ساله از اون خونه رفتیم و من هنوزم وقتی خواب میبینم اونجاییم. دیشب خواب دیدم قرار دارم و صبح دیر بیدار شدم. بیست دقیقه وقت داشتم هم آماده بشم هم برسم سر قرار. رفتم مسواک بزنم دیدم سر جاش نیست. کلی غر زدم و شنیدم که نون جان میگه اونا رو گذاشتم ضدعفونی بشه، از مسواک تو حیاط استفاده کن.
تو خونه قبلی آشپزخونه درندشتی تو حیاط داشتیم که میشد از توش یه آپارتمان دو خوابه شیک درآورد. اما تو حالت فعلیش داغون بود. رفتم سر حوض که مسواک بزنم دیدم مامان لباسشویی رو راه انداخته و همه جا کر کثیفه. نون جا داشت از پشت پنجره منو میپایید. مثل همیشه که ببینه فرایند مسواک زدنم چطوری طی میشه و قراره راجع به چه چیزهایی غر بزنه. اینکه دستامو خوب آب نکشیدم؟ یا پاهامو جایی گذاشتم که نباید؟ یا لباسم گرفته به جایی و یا....
از حرصم شلنگ رو برداشتم و کل آشپزخونه رو آب کشیدم. همه جا رو شستم، مسواک زدم، در و پنجرهها رو بستم و رفتم که حاضر بشم. وقتی رفته بودم ساعت بیست دقیقه به یازده بود و وقتی برگشته بودم بیست دقیقه به یک.
۶۵ تماس از دست رفته و کلی پیام از میم داشتم.
توی ذهنم داشتم بهانههای لازم رو جور میکردم که بگم چرا نرسیدم سر قرار. همزمان داشتم سر مامان غر میزدم بابت همه چیز و خواهرم داشت توجیه میکرد که به مامان چه ربطی داره؟!
خدایا تو این خونه همه چی به سکوت مامان ربط داره، به سکوتش در مقابل نون جان و در عوض صدای کلفتش در مقابل من.
چقدر خواب بدی بود. مدتها بود از تنشهای مشابه عبور کرده بودم.
تهش تصمیم گرفتم بگم گوشیم رو گم کردم و همهٔ اون دو ساعت داشتم دنبالش میگشتم.
- ۰۱/۱۰/۱۶
چه دقیق یادت مونده