نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم
هوالمحبوب
نمیدونم هجدهم دی سال ۹۸ کجا بودم که خبر هواپیما رو شنیدم. ولی شنیدن خبرش اونقدر تلخ نبود که روزها و ماهها اشکمون رو دربیاره. قضیه وقتی تبدیل به پررنگترین تراژدی زندگیم شد که فهمیدم خودیا زدنش. هواپیما نه به خاطر نقص فنی، نه به خاطر قصور خلیان، نه به خاطر شرایط جوی که به خاطر اصابت دو تا موشک سقوط کرد.
اون روزها من یه دختر مذهبی بودم که تنها دغدغهم مشکلات اقتصادی بود.
اون روزها تو یه گروهی عضو بودم که مدیرش یه روحانی بود. حاجآقایی که جزو مثبتترین آدمایی بود که تا به امروز شناختم. آدمی که همیشه تندرویهای من رو تحمل میکرد، تعدیل میکرد. تو همون شب که نه، شاید شبای بعدش شایعه شد که سانحه نبود. توی اون گروه روحانیون زیادی بودن که شروع کردن به تکذیب خبر. من خون خونم رو میخورد، دعا دعا میکردم که حادثه بوده باشه. چون تحمل نداشتم تمام باورهام رو یه شبه از دست بدم. دوست مذهبیم بریدههای خبرگزاری تسنیم رو استوری کرده بود، صبح قبل از رفتن به مدرسه خوندنش و دلم قرص شد که این همه دلیل و برهان مگه میشه غلط باشه! چقدر ساده بودم. چقدر زود باور بودم. چقدر دنیای فکری و ذهنیم کوچیک بود. روز سوم صبح بود که سپاه تایید کرد خبر اصابت موشک رو. صبح روز سوم بود که همه چیز تلخ شد، خراب شد، فرو ریخت. اول یه پیام تلخ نوشتم و گذاشتم تو اون گروهه. بعد لفت دادم. بعدش دنیا خطکشی شد. بعدش حامد اسماعیلیون اومد وسط با غمی به وسعت دنیا. اونجا بود که قصهٔ عشقشون رو خوندم فهمیدم تو شهر من، تو دانشگاه شهر من با هم آشنا شدن. دنیا دیگه قشنگ نبود. گریه بود که پشت سر هم میومد. بعدش پونه و آرش بودن، جوونای پرپرشده، خانوادههای از هم پاشیده.
دی ۹۸ خطکشی بود که گرفته بودم دستم و آدما رو به سفید و سیاه تقسیم میکردم.
غم ما از اون روز بزرگ و بزرگتر شد.
از اون روز دیگه هیچی به دهنمون مزه نکرد.
داغ اون مسافرها همیشه رو دل یه ملته.
- ۰۱/۱۰/۱۷
اینکه نخوای بپذیری کسی که دوسش داری خطا کرده، یه چیز کاملاً طبیعیه ولی اینکه یه کاسه ماست دستت بگیری و ماله بکشی روی کثافتی که بار آورده، خیلی عذر میخوام اما این اسمش ********** و بس! هیچ لفظ مودبانهتری هم براش سراغ ندارم. (بیزحمت اون تیکه رو ستارهدار کن، فکر کنم بین خودمون بمونه بهتر باشه)