گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

بحران هویت و چند داستان دیگر...

شنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۴۱ ب.ظ
هوالمحبوب

قدم‌هایم کند و کشدار است. انگار تعمدی دارم که دیر کنم. یا شاید انگیزه‌ای برای زود رسیدن ندارم. صدای نزدیک شدن اتوبوس را که می‌شنوم، غریزه به کمکم می‌آید. قدم‌هایم ناخودآگاه تندتر می‌شود. به  ایستگاه مملو از جمعیت خیره می‌شوم. کارت می‌‌کشم و روی نردۀ ایستگاه یله می‌شوم. یک چشمم به رد اتوبوس رفته است و چشم دیگرم به پیچ خیابان که رد و نشانی از اتوبوس تازه بیابد.
زنی چیتان پیتان کرده، صف آدم‌های منتظر را دور می‌زند و به محض کشیدن کارت، جلوی سکو می‌ایستد. لابد پیش خودش فکر می‌کند، خیلی زرنگ است!
دستم را می‌سُرانم آن ور نرده و می‌زنم به شانه‌اش:
-فکر کردی خیلی زرنگی؟ این همه آدم شلغمن که ایستادن تو صف؟
-به خدا من خیلی عجله دارم!
-ما بیکاریم به نظرت؟
همین که حرفم از دهانم به بیرون پرتاب می‌شود، اتوبوس غرشی می‌کند و می‌ایستد. انبوهی از زن‌ها هجوم می‌برند سمتش و لا به لای ازدحام جمعیت می‌بینم که باز هم چند نفری، دور می‌زنند و خارج از نوبت سوار می‌شوند.
می‌روم سراغ مامور کنترل کارت:
-آقا شما چرا تذکر نمی‌دین به اینایی که بدون نوبت سوار می‌شن؟
-چی بگم؟ خودشون باید بفهمن، مگه یکی دو نفرن؟ زنن چیکارشون می‌تونم بکنم؟
آه عمیقی می‌کشم و برمی‌گردم سر جایم. دومین اتوبوس هم پر شده و راه می‌افتد.
-این مملکت درست بشو نیست!
-چون ما آدما نمی‌خواییم که درست بشیم! 
حوصلۀ بحث تکراری زن‌های منتظر را ندارم. سرم را گرم اینستاگرام می‌کنم. این روزها حرف‌های گنده گنده زیاد بلغور می‌شود. همه حق دارند! همه هم معترضند! 
اتوبوس سوم که می‌رسد، سیل جمعیت راه میفتد سمتش و کسی جز من حواسش نیست که اتوبوس عقبی چقدر خلوت‌تر است!
لم می‌دهم روی صندلی پشتی و پاهایم را روی بخاری جمع می‌کنم. گرمای مطبوع حالم را جا می‌آورد.
ساعت دارد دوان دوان خودش را به عدد سه می‌رساند.
گرسنه‌ام، خسته‌ام و بی‌خواب! 
دلم می‌خواهد خرسی بودم که قابلیت شش ماه خواب زمستانی داشت و مجبور نبود برای بقای خودش این ماه‌های سرد سال، سرکار برود. یاد قصۀ آقا خرسه توی کتاب تفکر و پژوهش سال ششم می‌افتم. ماجرای خرسی بود که توی غار دنج خودش به خواب زمستانی رفته بود. ولی وقتی بی‌خبر از همه جا چشم باز می‌کند، می‌بیند وسط یک کارخانۀ چوب بری خوابیده و به محض باز کردن چشم‌هایش، سرکارگر سرش داد می‌کشد که برگرد سرکارت کارگر تنبل!
خرس قصه نمی‌تواند حرف بزند و بگوید من کارگر کارخانه نیستم من یک خرسم که به خواب زمستانی رفته بودم.
خرس بیچاره می‌شود کارگر کارخانه و حسابی جان می‌کند. ولی سال بعد وقتی دوباره زمستان سر می‌رسد، آنقدر خمیازه می‌کشد و وسط کار خوابش می‌گیرد که اخراجش می‌کنند! خرس قصۀ ما هویت خودش را توی آن کارخانۀ کوفتی گم کرده بود و من انگار هویت خودم را توی مدرسه گم کرده‌ام.
دلم می‌خواهد بیشتر روز را لم بدهم، چای و نسکافه بخورم و کتاب بخوانم. فیلم تماشا کنم و از شدتِ خوردن ترک بزنم.
واقعا کار کردن در این سرمای استخوان ترکان، جنایت علیه بشریت است، چرا مسوالان نظام آموزشی این مسائل بدیهی را نمی‌فهمند؟
من با مغز یخ زده و روح خسته چطور می‌توانم معلم شاداب و موثری باشم؟ من اغلب اوقات سردم است و هر چقدر لباس تنم می‌کنم، افاقه نمی‌کند.
کاش سال تحصیلی از شهریور شروع می‌شد. دی ماه را تعطیلات زمستانی اعلام می‌کردند و می‌گذاشتند برویم پی کارمان. آن وقت من یک کوله بر می‌داشتم و می‌رفتم جنوب و یک ماه برای خودم کیف می‌کردم. فکرش را بکن، توی این هوای دل‌انگیز جنوب من باید ورقه تصحیح کنم، ورقه تصحیح کنم، ورقه تصحیح کنم، آنقدر که بترکم!
من به زبان گویا و رسا اعلام می‌دارم که نیاز به یک تعطیلات زمستانی کار درست دارم که جمع کنم و بروم پی عشق و حال.

  • ۰۱/۱۱/۰۱
  • نسرین

نظرات  (۸)

  • دُردانه ‌‌
  • فکر بدی هم نیستا. فکر کن به جای سه ماه تابستون، بهمن و اسفند و فروردین تعطیل باشه. 

    من به‌عنوان کسی که نه سر پیازه نه ته پیاز موافقت خودمو اعلام می‌کنم.

    پاسخ:
    حالا همهٔ تابستونم نه. همون یه ماهش رو جا به جا کنیم حله:)
    پیشاپیش از موافقت شما سپاسگزارم:))
  • نرگس بیانستان
  • یا دردانه و تو موافقم

    پاسخ:
    سپاس. تو شادیات جبران کنیم:))
  • ماه توت‌فرنگی
  • واقعا توی خرماپزون نمی‌شه رفت مدرسه. من سرما رو ترجیح میدم. ولی جابه‌جا کردن فقط یه ماه اونم شهریور خوبه چون شهریور خیلی گرم نمیشه.

     

    پاسخ:
    خب مسئله اینه که تبریز خرماپزون نداره:))
  • دُردانه ‌‌
  • یه دوست عرب دارم. ازم خواسته داستان کوتاه ایرانی براش بفرستم. گفتم به چه منظور گفت:

    تا رسیدن به سطوح پیشرفته در زبان فارسی، و داشتن معرفت بیشتر درباره جامعه و مردم ایرانی

    😅 معرفت بیشتر 

    شما که متخصصی، پیشنهادت چیه؟

    پاسخ:
    یکم ساده اگر بخواد، داستان‌های جمال‌زاده رو بخونه.
    داستان‌های صادق چوبک هم خوبن. 

    بی‌قانونی تو شخصیت اکثر آدما رسوخ کرده. از اول هیچ کنترلی نبوده..‌‌

    برعکس  ادعاشون خیلی جامعه بی‌اخلاقی بار آوردن 

     

    خدا قوت 

    کی تو این سرما دوست داره بره سرکار 🥺🥺🥺🥺

     

     

    پاسخ:
    متاسفانه اغلبم می‌شینیم فقط دولت رو می‌کوبیم.
    در حالی که ما بریم از ناف سوئیس هم هیئت دولت انتخاب کنیم، مردم‌مون باز همینن، شرایطم تغییری نمی‌کنه. 

    +هیشکی😭

    منم فراری هستم از بحث های روزمره

    بحث که می شود سرم را توی گوشی می کنم یا جایم را عوض می کنم

    اما مگر درمان این است؟

    اینستاگرام خاله زنک تر یا سیاه تر از همین بحث های بیرون است

    و چند قدم آن طرف تر هم زبانی که به گلایه شکوه می کند!

     

    اوضاع خوبی نیست

    آن که باید بشنود می شنود ولی به هیچ کجایش بر نمی خورد!

     

    پاسخ:
    منم ترجیحم این روزها غرق شدن تو سرگرمی‌های دلچسبه تا شنیدن نظرات موافق و مخالف تو بحث‌های سیاسی.

    سلام

    چه خوب، معلم ادبیات.

    من تازه اومدم قاطی بلاگرا.

    فعلا دارم پرسه میزنم یار جم کنم 😄🥰

    پاسخ:
    سلام
    خوش اومدین:)

    واقعاً کار آموزشی به صورت مداوم در درازمدت فرسایشی می‌شه و نیاز به استراحت داره...

     

     

    اشاره به شلغم هم منو یاد خاطرات دوران ارشدم انداخت، اون زمان اینقدر از واژه‌ی شلغم استفاده می‌کردم که هنوزم اسم گروه بچه‌های ارشد ورودی 92 شلغمه!!

    پاسخ:
    واقعا چرا نمی‌فهمن مدیران کلان ما؟ 😁
    :)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">