زندگی در جهانی که من ساختم
هوالمحبوب
من آدم رکیام. تا حد زیادی خودمم. شوخی و خنده رو دوست دارم. ترجیح میدم تو محیط کار هم کسی که یخ جمع رو میشکنه من باشم. خدا رو شکر تا اینجا هم همیشه پذیرفته شدم و تا حد زیادی محبوب بودم. اما از وقتی یکی از همکارای سابق دقیقا شهر محل خدمت من پذیرفته شده و یک روز در هفته با همیم، علیرغم خوش گذشتنهایی که در سایۀ حضورش محقق میشه، یه سری پالس منفی هم ازش میگیرم که یه روز باید بشینم جدی دربارهشون باهاش صحبت کنم.
این همکار و دوست هفت سالۀ من، عادت داره منو تصحیح کنه! نمیدونم چنین عادتی رو دربارۀ دیگران هم داره یا نه ولی دربارۀ خودم خیلی مثال دارم که بزنم. به نظرم یکی از حُسنهای دوست خوب اینه که عیبهای تو رو تذکر بده تا تو بتونی خودت رو اصلاح کنی. ولی جنس تذکر دادنهای این آدم قدری متفاوته. یعنی اگر خودش رفتاری رو نپسنده و اون رفتار از من سر بزنه، خصوصی بهم تذکر میده اونم در کمال محبت و آرامش. برای همین مودب بودن و مبادی آداب بودنشه که تا حالا نتونستم بشورم و پهنش کنم!
یه مثال میزنم که قدری مسئله روشن بشه:
چند روز پیش یکی از همکارها، خبر ازدواجِ دخترِ یکی دیگه همکارها رو گذاشت توی گروه آموزشی مدرسه. توی این گروه فقط کادر اداری و معلمای مدرسۀ خودمون حضور دارن. یعنی کلا بیست و یک نفریم.
بعد همه شروع کردن به تبریک گفتن و آخر جملهشون هم مینوشتن که انشاءالله قسمت همۀ مجردهای گروه بشه. منم تک به تک ریپلای میکردم و مینوشتم آمین. به نظرم توی چارچوب اداری نمیشه همیشه خشک و عصا قورت داده ظاهر شد. گاهی لازمه فضا تلطیف بشه. بعد بحث مجردهای گروه شد و من گفتم فقط یادتون باشه که نوبت رو رعایت کنین، من سر لیستم و از این دست شوخیها. چند دقیقهای خندیدیم و شوخی کردیم و تموم شد.
امروز این همکارم تو اتوبوس برگشته بهم میگه به نظرم چون مدیر خیلی شخصیت جدیای داره، بهتره از این قبیل شوخیها توی گروه نشه. اینقدرم باسیاسته که رک و پوست کنده نمیگه، یا با لحن آزاردهنده نمیگه که تند بتونی جواب بدی. مهربانانه میگه و مجبور میشی سکوت کنی. ولی این بار سکوت نکردم. گفتم به نظرم اینکه مدیر چه جور شخصیتی داره، به خودش ربط داره از نظر من چنین شوخیهایی اصلا هم بد نیست. لازمه گاهی فضا به سمت شوخی و مطایبه کشیده بشه. چون جوابشو دادم دیگه ادامه نداد.
پنجشنبۀ همین هفته، باهاش قرار داشتم توی آموزشگاهش. قبلش هم قرار بود برم دیدن کسی و فکر میکردم مثل بقیۀ خواستگاریهاست و من از یارو خوشم نمیاد و ظرف یه ربع سر و ته قضیه هم میاد و من میتونم تو زمان تعیین شده برسم به قرار دومم.
اما زد و از یارو خوشم اومد و حرفمون گل انداخت و منی که ساعت پنج و نیم باید آموزشگاه میبودم، تازه ساعت شیش از کافه زدم بیرون:) با یه ساعت تاخیر رسیدم آموزشگاه. تا رسیدمم برای دوستم و یکی دیگه از همکارهای مشترکمون، ماجرا رو تعریف کردم و رک و پوست کنده گفتم که از یارو خوشم اومد.
بعد رفتن همکارمون، برگشته میگه نباید بگی این چیزها رو. تا قطعی نشده لو نده و فلان. به همکارهای مدرسه نگو، به دوستای فلانت نگو! انگار که من یه بچه کوچولوی نفهمم که باید هی بهم بکن نکنها رو بگه. گفتم عزیزم خودم عقلم میرسه که تا چیزی قطعی نشده جار نزنم ولی به تو و فلانی اطمینان دارم و میدونم انرژی بدی ندارین برای همین نگفتم. حتی تا این لحظه صمیمیترین دوستم چیزی از ماجرا نمیدونه.
خلاصه که برنامۀ بعدی برخورد کاملا قاطع با تذکرهای چپ و راست این دوستمونه.
- ۰۱/۱۱/۱۷
احتمالا از روی خیرخواهی میگه ولی به نظرم همون طور که خودش با سیاست این بکن نکن هارو میگه تو هم در لفافه و با سیاست بهش بگو اصلا خوشم نمیاد کسی هی بهم بگه اینکارو بکن اینکارو نکن. البته من فکر میکنم این مدل آدما که از روی خیرخواهی میگن جنبه ی بالایی هم داشته باشن و اگر واقعا هدفش خیر به توئه پس اگر رکم بهش بگی خوشم نمیاد از این اخلاقت، ناراحت نشه.