گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

پنجم

چهارشنبه, ۹ فروردين ۱۴۰۲، ۰۴:۳۲ ب.ظ

نوشته بود افسردگی امسال دوستان زیادی را از من گرفت. راست می‌گفت. وقتی پرانرژی هستی و پرمحبت، تلاش می‌کنی حلقه‌های هرچند کم‌رمق رفاقت را حفظ کنی، اما وقتی تو کنار بکشی و لال شوی، خیلی‌ها کناره می‌گیرند، چون وقت گذراندن با آدم‌های افسرده و تلخ جالب نیست. آنها منتظر می‌شوند از ته چاه دربیایی و حالت که بهتر شد باز سر و کله‌شان پیدا می‌شود. می‌توانم در آستانه سی و پنجاه سالگی اذعان کنم که دیگر انسانی اجتماعی محسوب نمی‌شوم. فقط مجموعه‌ای از روابط ساخته‌‌ام که به‌نا به مصلحت ادامه‌شان می‌دم. 

دیروز ساناز گفت حالا که نعیمه سفره بیا دوتایی بریم افطار یه وری. معمولا وقتی نعیمه هست من می‌شوم نفر سوم رابطه. اصولا نعیمه همیشه آنقدر پررنگ و همه چیز تمام است که توی همهٔ جمع‌ها من در حاشیه‌ام. برای همین تابستان امروز شروع کرده بودم به حضور در اجتماع بدون نعیمه. آن هم که با شروع جنبش زن، زندگی، آزادی، عملا ناکام ماند.

القصه، مختصری خوردنی برای افطار تدارک دیدیم و رفتیم فوت‌کورت یکی از مجتمع‌های تجاری. از آنجایی که روزه‌داری دیگر مثل سابق رمق ندارد، ملزومات افطار هم محلی از اعراب ندارد. برای همین ما نان و پنیر و سبزی و خرما را همیشه خودمان می‌بریم که از آنجا فقط چای و غذا سفارش دهیم. 

راستی تا یادم نرفته عاقل باشید و برای سحری، مرغ سوخاری نخورید که مثل من از تشنگی هلاک نشین. آخه ما باقی‌موندهٔ افطارمون رو که میکس مرغ سوخاری بود با خودمون آوردیم که حیف و میل نشه. 

خوش گذشت، می‌دونی؟ بعد ده پانزده روز حس کردم زنده‌ام و هنوز می‌تونم اون بیرون دوام بیارم. از بیست و پنج اسفند دومین باری بود که به جز برای خرید، از خانه خارج می‌شدم. جوری به اتاقم چسبیده‌ام که داد مادر و خواهرم هم درآمده! منِ ددری، شده‌ام بچه خونگی آن هم در حد اعلایش! 

قصد دارم دورهمی‌های عصر دیدنی را هرطور شده بروم، کلا قصد دارم تنهایی بیشتر این ور و آن ور بروم. این هم توصیهٔ اکرم است در راستای پروسه جنگ جنگ تا پیروزی:))

امروز هم رفتم بازار سرپوشیده به قصد خرید لباس زیر:) توی مغازه‌های اطراف‌مان، هر چه قیمت می‌کردم دود از کله‌ام بلند می‌شد. لاجرم تنبلی را عجالتا کنار گذاشتم و پیاده راه افتادم سمت بازار. دوست داشتم توی بازار گم بشوم. کمی تا قسمتی هم گم شدم راستش. تهش از جایی سر درآوردم که تا حالا ندیده بودم و نمی‌دانستم شهرم چنین خیابان‌هایی دارد:) 

لباس زیر خربدم و سرخوش از فتحی که کرده‌ام باز پیاده برگشتم خانه. دو ساعتی طول کشید و راستی راستی حالم بهتر شد.

نشستن و مقاله نوشتن دیگر خسته‌ام کرده. شوهر سفر دوست ماجراجویی می‌خواهم که ماشین داشته باشد و مرا بردارد ببرد بگرداند. 


  • ۰۲/۰۱/۰۹
  • نسرین

نظرات  (۹)

ایشالا ایشالا :))) اوشونم تو راه هستن امسال ایشالا

پاسخ:
به‌به نسیم جان.
چقدر جات خالی بود دختر😍
آره اون انتر سی ساله تو راهه فقط نمی‌دونم‌ چرا نمی‌رسه:))

شبهای قدر مشخصات دقیق شوهر سفر دوستتون رو آپلود کنین فرشته ها ببرن

به جون خودم شب قدر که فرم پر کردم

یه پری ویو از عکس صورتشم نشونم دادند

منم تندی دکمه تایید رو زدم

پاسخ:
کار من از این حرفا گذشته بابا:)
گفت یافت می‌نشود جسته‌ایم ما و از این صحبتا:))

خب یه کم کوتا بیا و از ین صحبتا

پاسخ:
هیچی نمی‌تونه اندازه ابن جمله منو خشمگین کنه.
اونم ازسمت آدمی که یه اپسیلون شناخت ازم نداره.
و صرفا فکر می‌کنه دلیل ازدواج نکردن سخت گرفتنه! 

وای خشمگین ت کردم

خدایا 

ببخشید

معذرت خواهی از ته دل

پاسخ:
خواهش می‌کنم.

خرید لباس زیر دوست دارم انگار پوشیدن لباس زیر قشنگ دوست داشتن خودم است ! 

شوهر سفر دوست هم نمی خواهم 

چون شوهر سفر دوست سفر را بیشتر از آدم دوست داره ...و من تحمل این را ندارم 

پاسخ:
خب من شوهر سفردوستی می‌خوام که منو بیشتر دوست داشته باشه:)
دقیقا همینطوره. نونوار شدن کلا قشنگه

دورت بگردم آخه نسرین جانم :)) 

اصلا ادبیاتت باهاش عوض نشده بعد انتظار داری بعد سی سال برسه؟! 😅 جانم امروزیا لوس هستن باید ناز دارشون باشی تا برسن 😅😅 

پاسخ:
😁😁😁😁
خب منم آدم جدید نمی‌خوام یه قدیمی مثل خودم باشه کارم راه میوفته:)

ای وای مردم از خنده 😅😅😅 ایشالا عزیزم

پاسخ:
همیشه به خنده:))

سلام و درود نسرین عزیزم 🌹

 

...... منِ ددری ، شده‌ام بچه خونگی آن هم در حد اعلایش ! 🙄

گاهی برای بازیابی خودمون خوبه ، فقط باید مواظب بود ک از حد نگذره ! 😍

خوشحالم ک حالت با بیرون رفتن بهتر شد و میدونی ک نیم‌ساعت پیاده‌روی معجزه می‌کنه ، غافل نشو ازش !💚

عالیه ک توصیه‌ی اکرم خانوم رو هم تصمیم داری انجامش بدی ! 💙

درمورد شوهر سفردوست هم فقط دعا می‌تونم بکنم ! 🙏 

 

شادی و سلامتی و آرامش برات آرزومندم

 

پاسخ:
سلام جانان جان.
از حد داشت می‌گذشت که جلوش رو گرفتم:)
روزی دو سه ساعت دارم می‌رم. 
آخرین رمق تعطیلاته و دارم استفاده می‌کنم.
تو خونه که کار مفیدی نمی‌کنم لااقل راه برم بهار رو نفس بکشم. 


+پسر هم که ندارین متاسفانه:))

ممنون بهمچنین :))

پاسخ:
❤️❤️❤️

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">