بیست و سوم
هشت ماهی قهر بودیم. از آن قهرهایی که سر مسئلهٔ مسخره پیش میآید و هیچ کدام از طرفین پا پیش نمیگذارد که حلش کند. ناراحت و دلخور بودم ولی کمی بعد از ذهنم پاک شد. دیگر نیاز به داشتنش در وجودم ته کشید. اما او بعد هشت ماه برگشت. طلبکار و لوده مثل همیشه. ولی من دیگر آدمی نبودم که به شوخیهایش بخندم. اول کار توجیهش کردم که باید عذرخواهی کند، باید چیزی را که خراب کرده درست کند بعد انتظار مراودات دوستانه از من داشته باشد. قانع شد. عذر خواست و من بخشیدمش.
حالا هر از چندی پیام میدهد، دوست دارد بشویم همان دوستان سابق ولی نمیشود. ته دلم میبینم که نیازی به حضورش ندارم. حسی در من بر نمیانگیزد. محبتی نسبت بهش احساس نمیکنم.
سعی میکنم از حجم لودگیهایش بکاهم ولی حوصلهاش را ندارم. واقعا عوض شدهام. آدم قبل نیستم و او این را نمیفهمد.
گمانم رابطهها هم مثل خوردنیها تاریخ انقضا دارند. مدتی نروی سراغش، بیات میشود و از دهن میافتد.
حالا دیگر حرف مشترکی نداریم. هشت ماه فاصله سایه انداخته این وسط و من نمیتوانم هیچ کاری برایش بکنم.
دیر یا زود خواهد فهمید و کنار خواهد کشید. من آدم قبل نیستم که شهید روابط گسسته شوم و به هر جان کندنی بخواهم وصله پینه کنم.
کسی که تمام شده، تمام شده.
- ۰۲/۰۲/۰۳
گمانم رابطهها هم مثل خوردنیها تاریخ انقضا دارند. مدتی نروی سراغش، بیات میشود و از دهن میافتد.
من از وقتی اینو فهمیدم دیگه پیگیر روابط قبلیم با دوستا نشدم . گرچه هنورم بعضی وقتا ته ذهنم هستن که یه روزی یه دوستی داشتم ولی دیگه اون ادمی نیستم که هی بره بپرسه حالا چطوری ؟ حالا چی کار میکنی ؟