بیست و پنجم
روزهای شلوغی رو میگذرونم. کلاسهای زیادی ثبتنام کردم. میتونم بگم وقت برای نفس گرفتن هم ندارم. کل هفته تقریبا بیرون بودم. جشنهای روز معلم، دورهمیهامون و کلاسهایی که حضوریه، هفتهام رو پر کرده بود.
امروز و فردا رو باید بشینم سر ورقهها و تمومش کنم. چون امتحانات ترم هم داره نزدیک میشه.
حالم این روزها خیلی خوبه. روحیهٔ بالایی دارم و کمتر گرفتار چرخهٔ غم میشم. داشتم فکر میکردم چقدر خوب یاد گرفتم رها کردن رو. شاید کمی دیر ولی بالاخره یاد گرفتم. دیگه سوزنم گیر نمیکنه روی آدمها، حرفها، واکنشها.
دیروز به «پ» هم گفتم رها کنه. اینقدر وابستهٔ من نباشه. چون برای من اون یه آدمه مثل بقیه و دلم نمیخواد بیشتر از بقیه براش وقت و انرژی بذارم. چون توی این دو سال بهم ثابت کرد که ذرهای نزدیک به چیزی که من از رفاقت میخوام نیست.
یه ایراد بزرگی که تازگیا کشف کردم اینه که اصلا بلد نیست گوش کنه. فقط منتظره حرفت تموم بشه تا اون حرفشو بزنه. اغلب هم وسط حرفت میپره. این ویژگی به تنهایی میتونه منو به ستوه بیاره.
چند وقته از فازِ لطفا منو ببین و بهم توجه کن خارج شدم. الان دیگه نشستم که زندگی خودمو بکنم. فارغ از اینکه بقیه چیکار میکنن.
به «پ» گفتم توی زندگیت از هیچ کس توقع نداشته باش. از من که وابستهٔ روابط انسانی بودم این حرف خیلی بعید بود. ولی بالاخره بهش رسیدم.
باید مدام از دست میدادم که به این نقطه برسم. عجیبه ولی درد هم ندارم دیگه. چند وقته گریه هم نمیکنم. گذشته رو هم شخم نمیزنم.
اگه هستی و بهم محبت میکنی، بهم توجه میکنی، دمت گرم. اگر هم نیستی و نمیخوای که باشی فدای سرت و فدای سرم. :)
اونقدر برای رشد خودم برنامه ریختم که جا برای گلهگذاری ندارم.
زمانی که قراره صرف حرص خوردن از دست آدما بکنم و انرژیام رو تحلیل ببرم، میذارم رو توانمند ساختن خودم.
خیلی هم دوست ندارم جار بزنم که بقیه بدونن دارم چیکار میکنم. توی سکوت دارم پیش میرم تا بالاخره به مرحلهٔ شکوفایی برسم.
روزمم مبارک راستی:)
- ۰۲/۰۲/۱۴
روزت مبارک راستی ^-^