بیست و هفتم
دیشب خواب عجیبی دیدم. داشتیم با مامان و میم خونهٔ منو میچیدیم. تمام وسیلههایی که سالهاست داره تو زیرزمین خاک میخوره، داشتن توی خونهٔ من چیده میشدن. اونقدر خوشحال بودم که باورم نمیشه واقعا خواب بوده باشم. هر گوشه از آشپزخانه که جان میگرفت من خندهٔ مستانه سر میدادم. یکهو وسط چک کردن کارکرد یخچال یادم افتاد که سرویس چینی با گلهای بنفش را هنوز نیاوردهام. با ذوق به میم گفتم که سرویس چینی هم خریدهام هیچ یادم نبود.
حس داشتن خانهای برای خودم، بینهایت شیرین بود. فکر اینکه چهار دیواریای برای خودت داشته باشی که مجبور نباشی برای هر اکتی به چند نفر توضیح دهی، غذاهای دلخواهت را بپزی، دیوارها را پر از قاب عکس کنی، چیدمان خانه به سلیقهٔ خودت باشد، رنگ مبلها را تو تعیین کنی، خانهای که تویش حس آرامش داشته باشی، هوش از سرم میپراند.
بعد از اعصاب خردیهای این چند روز، حکمت خواب دیشب را نفهمیدم.
- ۰۲/۰۲/۲۲
خیلی حس خوبیه :)) چه خواب دلچسبی