بختمان است...
یه جایی تو سریال شیدایی(چند سال پیش از شبکه سه پخش میشد.) گلاره به آتنه میگه، هر دختری حداقل چهل روز اول ازدواجش خوشبخته، ولی من همون چهل روز رو هم خوشبخت نبودم. چون خیلی زود فهمیدم شوهرم قبل از من، زن داشته، بچه داشته!
امروز به مامان گفتم هر پسری هر چقدرم روانی و بد خلق و فلان باشه، لااقل سر خواستگاری، سر قرار اول، سعی میکنه خودشو موجه جلوه بده!
آره خلاصه، من با یه دکترِ بیاخلاق سر قرار رفته بودم. اونقدر هنگ کرده بودم از رفتارش که نتونستم جوابی به بیاخلاقیاش بدم. فقط دست مامان رو گرفتم و زدم بیرون.
شما فکر کن دکتر مملکت باشی، مادرت چند ماه پشت سر هم برای خواستگاری زنگ بزنه خونهٔ یه دختری و تو توی قرار اول داد بکشی سر دختره و مادرش که چرا بیست دقیقه دیر رسیدین!
اونم قراری که ساعتش رو ننهٔ خودت اشتباه متوجه شده و طرف مقابل رو یک ساعت علاف خودش کرده!
پسره میگفت شما نمیدونین مادر من پیرزنه و نمیتونه سرپا بایسته؟
راستش ما علم غیب نداشتیم از پشت تلفن سن و سال مادرش و وضعیت جسمانی طرف رو حدس بزنیم، ولی خودش هم نمیدونست که بهتره جای مادر پیرش، یکی از خواهرهاش رو بیاره سر قرار؟ نمیتونست مادرش رو ببره بنشونه تو کافه و براش یه چایی بخره، عزت و احترامش رو حفظ کنه تا ما برسیم؟
حالا بعد از پرخاشهای فراوان درست جلوی در ورودی، برگشته بهمون میگه نیازی نیست بریم کافه، همینجا دو کلمه حرف میزنیم میریم:)))
چرا؟ چون اعتقاد داشت جلسه اول برای اینه که منو ببینه و برانداز کنه، اگر پسند کرد، زنگ بزنه قرار دوم رو بذاره واسه صحبت.
همون لحظه بود که دست مامان رو گرفتم و وسط حرف زدنهاش از مجتمع زدم بیرون.
و پشت سرم داد زدم تو رو خدا بهم زنگ بزن عن آقا:)))
پسرهای شهرم واقعا نرمال نیستن. حداقل اونایی که سر راه من قرار میگیرن از دم یه چیزیشون میشه. کاش از پسرهای نرمال شهرتون بهمون قرض میدادین:)))
- ۰۲/۰۳/۰۹
به نام خدا
برگااام