حس درونی
هوالمحبوب
حالم این روزها بینهایت خوب است. دلایل خوبی حالم پیشرفتم سر کلاس است و حضور آدمهایی که جهانم را روشن میکنند و خودم که دارم از پس خیلی چیزها برمیآیم و روشنتر میبینم تمام مسیری را که تا دیروز داشتم کورمال کورمال طی میکردمش.
فکر میکنم توی رابطۀ عاطفی گوش بودن اندازۀ زبان بودن مهم است و ای بسا بیشتر. من آدمیام که همیشه حرفهای زیادی برای گفتن دارم. ولع گفتنم تمامی ندارد. اگر کسی باشد که میلی به شنیدنم نداشته باشد، سرخورده میشوم. خوبیِ او، گوش بودنش بود. الان دلم میخواد آدم باکیفیتی توی زندگیام باشد که بعد از جلسات تراپی بتوانم زنگ بزنم و کلی مسیر را تلفنی حرف بزنیم و من حس کنم هنوز زندهام. برایش از لباسهای تازه بگویم، از نوشتههایم، از فکرهایی که توی سرم انباشته شدهاند. بعد از کلاس از یاشار و الهام بگویم و قاه قاه بخندیم. دلم کسی را میخواهد که آشنا باشد با من. که مجبور نباشم دوباره خودم را از نو برایش تعریف کنم.
شاید دلیل اینکه با هیچ کدام از آدمهای معرفی شده، ارتباط نمیگیرم همین است. حوصلۀ شروع دوباره را ندارم. کاش کسی از میانۀ راه برمیگشت و میشد آشنای همیشگی و دیگر مجبور نبودی، از نخست برایش قصه بگویی. آدمی بود که جای دقیق زخمهایت را میدانست، عادتهایت را میشناخت، بدقلقیهایت را، عنقیهایت را، دادهایت را میشناخت. کاش کسی بود که کنارش خودت بودی و پذیرفته میشدی و مجبور نبودی از شمای محترمانه راهی به سوی توی صمیمانه بجویی.
حالم این روزها خوب است ولی حفرۀ خالی دلم عجیب ولع یار دارد.
فردا شب برایتان خواهم نوشت که چه گذشت بر من و ما.
- ۰۲/۰۴/۰۲
آخ چقدر درکت میکنم . روزایی که دیگه نمیتونی زنگ بزنی و براش از لحظاتی که بر تو گذشت رو تعریف کنی . گاهی باهم بخندین و گاهی باهم غمگین بشین اما در نهایت حال هردوتاتون خوب باشه ...