گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

۱۲ مطلب در دی ۱۳۹۶ ثبت شده است

هوالمحبوب

آرزو کن واسه فردا اگه امروزتو چیدن
آرزوهاتو بغل کن
آرزوهات همه چیتن
اگه دنیات رفته از دست، اگه غمگینی و بی کس 
آرزو کن که حواس یه نفر هنوز به تو هست
زندگی همین یه باره
نذار فرصت بره از دست
آرزوهاتو بغل کن
تا خدا هست زندگی هست
یکیو خواستی و رفته
من می فهمم که چه سخته
داره با خاطره بازی
می گذره روزای هفته
وسط این همه کابوس
یادش آرومت نکرده
آرزو کن اگه شاده دیگه هیچ وقت برنگرده
عشق آدم هرجا که باشه
یادش آرزو می سازه
پس به یاد اون شروع کن
با یه آرزوی تازه


  • نسرین

هوالمحبوب

 

بعد از آنی که خبر رفتن آن پسرک تیزهوشانی را در تمام کانال های تلگرام بالا پایین کردیم، با بغض خفه و پنهانی به مدرسه می روم، پسرک با قد 180 و صد کیلویی وزن، سر جلسه ی امتحان ایست قلبی کرده بود. شاید برایتان عجیب باشد اما برای ما معلم ها این استرس های ناگهانی اصلا عجیب نیست. ما داریم در سیستم فرسوده ای درس میدهیم که دارد زندگی و آرامش بچه ها می گیرد. از آن روز ذهنم عجیب درگیر سلامتی بچه ها شده است. مادرها را قسم داده ام که دست از سر این کتاب ها و تست ها بردارند و اجازه دهند بچه هایشان کمی نفس بکشند. حالا زندگی در چهار دیواری کلاس کمی برایم قابل تحمل تر شده است

برایشان شعر میخوانم، موسیقی گوش میدهیم و خاطره میگوییم. بیشتر لبخند میزنم و کمتر سرزنش شان میکنم. دلم عجیب گرفته است. دلم میخواهد فرار کنم از دست هر چه اجبار و تعلق.....

احساس می کنم که سال بعد باید یک تغییر اساسی در زندگی ام ایجاد کنم؛ دلم نمیخواهد همین مسیر را تا آخر ادامه دهم و در نهایت پشیمان از راه رفته بنشینم به افسوس خوردن! دیگر آن شوق قدیم را ندارم، شبیه پرنده ای که بال هایش را بسته اند گرفتار تکرار شده ام. تکراری که به ستوه می آوردم

شوق چشم دخترها، ذوق زدگی پسرها و احساسات ساده و بی آلایش شان تنها جرقه ی امید این روزهایم است. روزهایی که خبری از هیچ اتفاق خوبی نیست، خبری از دوست داشتن ها، از دوستی ها، از عشق از خنده های از ته دل حتی.....

خیلی وقت است که قلم به دست نشده ام، خیلی وقت است که خودم را نمی نویسم. نمیدانم شاید روحم نیاز به مرخصی دارد، مدتی برود برای خودش تا بازسازی شود....



 هنوز سرماخوردگی ام بهبود نیافته+


  • نسرین