گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

شبانه نوشت های یک معلم بیمار

سه شنبه, ۵ دی ۱۳۹۶، ۰۸:۵۱ ب.ظ

هوالمحبوب

 

بعد از آنی که خبر رفتن آن پسرک تیزهوشانی را در تمام کانال های تلگرام بالا پایین کردیم، با بغض خفه و پنهانی به مدرسه می روم، پسرک با قد 180 و صد کیلویی وزن، سر جلسه ی امتحان ایست قلبی کرده بود. شاید برایتان عجیب باشد اما برای ما معلم ها این استرس های ناگهانی اصلا عجیب نیست. ما داریم در سیستم فرسوده ای درس میدهیم که دارد زندگی و آرامش بچه ها می گیرد. از آن روز ذهنم عجیب درگیر سلامتی بچه ها شده است. مادرها را قسم داده ام که دست از سر این کتاب ها و تست ها بردارند و اجازه دهند بچه هایشان کمی نفس بکشند. حالا زندگی در چهار دیواری کلاس کمی برایم قابل تحمل تر شده است

برایشان شعر میخوانم، موسیقی گوش میدهیم و خاطره میگوییم. بیشتر لبخند میزنم و کمتر سرزنش شان میکنم. دلم عجیب گرفته است. دلم میخواهد فرار کنم از دست هر چه اجبار و تعلق.....

احساس می کنم که سال بعد باید یک تغییر اساسی در زندگی ام ایجاد کنم؛ دلم نمیخواهد همین مسیر را تا آخر ادامه دهم و در نهایت پشیمان از راه رفته بنشینم به افسوس خوردن! دیگر آن شوق قدیم را ندارم، شبیه پرنده ای که بال هایش را بسته اند گرفتار تکرار شده ام. تکراری که به ستوه می آوردم

شوق چشم دخترها، ذوق زدگی پسرها و احساسات ساده و بی آلایش شان تنها جرقه ی امید این روزهایم است. روزهایی که خبری از هیچ اتفاق خوبی نیست، خبری از دوست داشتن ها، از دوستی ها، از عشق از خنده های از ته دل حتی.....

خیلی وقت است که قلم به دست نشده ام، خیلی وقت است که خودم را نمی نویسم. نمیدانم شاید روحم نیاز به مرخصی دارد، مدتی برود برای خودش تا بازسازی شود....



 هنوز سرماخوردگی ام بهبود نیافته+


  • ۹۶/۱۰/۰۵
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۷)

چه معلم خوبی
کاش شما معلم ما بودید
پاسخ:
:)
:(
موفق باشید همکار گرامی
پاسخ:
ممنونم:)
  • آقاگل ‌‌
  • واقعاً اصرار مادر پدرها برای درس خوندن و درس خوندن و درس خوندن بچه‌هاشون رو نمی‌فهمم. خب گیرم که بچه رفت تیزهوشان و بعد هم رفت بهترین دانشگاه و ته ته تهش پزشکی فلان دانشگاه هم قبول شد. نمی‌گم کم کاریه. ولی می‌پرسم آیا بچه تون کودکی هم کرده؟ آیا چیزی از زندگیش هم فهمیده؟ آیا می‌تونه فردا روزی که شما بالای سرش نبودی گلیم خودش رو از آب بکشه؟ اصلاً فردا که از آب و گل در اومد سر شما منت نمی‌ذاره که شما اجازه بچگی به من ندادید؟ جداً نمی‌فهم چرا این چیزا رو والدین نمی‌بینن. عملاً بچه هم براشون تبدیل شده به چیزی برای پز دادن!
    پاسخ:
    مگه چند درصد از این بچه ها قراره دکتر بشن؟ مملکت این همه دکتر میخواد چیکار؟؟ چرا این ممکلت اینقد سیستم آموزشی اش ضعف داره که موفقیت فقط تو پزشکی خوندن خلاصه میشه؟؟
    و هزار تا سوال دیگه که همیشه ب یجوابه
    سیستم آموزشیمون خیلی ضعف داره متاسفانه.

    امیدوارم زود بهبود پیدا کنید خانم معلم. :)
    پاسخ:
    امیدوارم حوا جان:)
  • جناب دچار
  • این چند روز که نبودی برای مرخصی کافیه :))
    پاسخ:
    مرخصی که فک نکنم بوده باشه چون توام با مریضی و کار انبوه بود:)
  • مسـ ـتور
  • واقعا سیستم آموزشیمون برای دانش آموزا خفقان آوره...
    من کسی رو می شناسم که خودکشی کرد حتی...
    کسی رو هم می شناسم که از استرس زیادی یهو دست زد به موهاش و نصفش ریخت...
    کسی هم بوده که یهو نفسش دیگه بالا نمیومد...
    خیلی از اینها وجود دارن...
    کاش تغییر کنه همه چی و اینقدر پر از اضطراب نباشه برامون...
    إن شاءالله شما هم هر چه زودتر خوب بشید (:
    پاسخ:
    بله متاسفانه همین طوره
    متاسفم برای چنین سیستمی که داره افراد رو دچار فرسایش روحی و جسمی میکنه!
    ممنون :)
  • منتظر اتفاقات خوب (حورا)

  • یه زمانی تصمیم گرفتم هیچ وقت بچه هام رو نفرستم مدرسه و هرچی لازمه خودم بهشون یاد بدم! تازگی ها دارم فکر میکنم دانشگاه رو هم نگذارم برن کلا ببرمشون کوه و دشت و دمن بزرگشون کنم!
    شما بچه های من رو ندیدین؟:|
    پاسخ:
    اتفاقا منم چند سالی میشه که به این نتیجه رسیدم!
    چرا دارن با بچه های من حوالی کوه سهند فوتبال میزنن :))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">