نامه ای برای سوم شخص غایب
هوالمحبوب
گاهی وقتها دیدن هر دو دست در هم گره شده بغضم را فرو می ریزد گاهی وقتها دیدن هر لبخند از ته دلی چیزی را در درونم به جوشش وامیدارد گاهی وقت ها دیدن هر حال خوشی مرا یاد خاطره های تلخم می اندازد. این گاهی وقتها که میگویم این روزها و شبها برایم زیاد تکرار می شود نمیدانم از صلابت و شکوه این شبهای عزیز است از فضای نورانی این روزهاست یا از چیست.
دلم این روزها قرار نمیگیرد و هر آن چشمم پی تو میگردد در قاب خالی ات.
دلم این روزها پی کسی میگردد که نگاهم کند و بودنم برایش غنیمتی باشد دلش غنج بزند از دیدن لبخندم، دلش بلرزد از اشک هایم، دلم کسی را میخواهد که با تمام غرور مردانه اش بخواهدم و با تمام احساسات مردانه اش پای خواستنم بایستد.
گاهی وقتها جای خالی ات بد جوری تو ذوقم می زند گره دست های مردانه ات در میانم دستانم گاهی وقتها خیلی جایش خالی است
دلم این روزها پر است از تمام دلتنگی ها، از تمام صبوری های دیده نشده، از تمام فرو ریختن ها از تمام اشک های پنهانی.
گویی برای کسی نامه مینویسم که هر گز زاده نشده است.
کسی که هرگز قرار نیست این عکس دو نفره را ثبت کند.
این قاب دو نفره را پر کند.
کسی که صلابت مردانه اش دلم را بلرزاند و عشقی را به وجودم بدواند که هنوز کال است...
دلم این روزها کوچک کوچک شده است به قدری که حجم دلتنگی هایم را برای کسی که ندیده ام تاب نمیاورد.
من تو را شگفت بدانم
در این جریان
که از شگفت بودن
همهچیزی
عادی مینماید ؟
و گرنه تو عادیترین موسمی
که میباید به چار موسم افزود
و چشمان تو ،
راحتترین روزی که میتوان برای زیستن تصمیم گرفت ...
{ بیژن الهی }