من مزخرفی که منم
پنجشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۴، ۰۵:۴۷ ب.ظ
هوالمحبوب
چند وقتی است که آمار افکار احمقانه ام خیلی زیاد شده است.آمار غصه خوردن هایم خیلی زیاد شده است.چند وقتی که از رفتن او شروع می شود.
این یک سال اخیر من آدم دیگری شده ام.باور کنید انسان بدی شده ام.جوری که گاهی یادم میرود من چقدر دختر خوبی بودم یک زمانی.ولی بدی ماجرا اینجاست که خودم هم میدانم که همه ی اینها اداست و حال من واقعا اونقدرها هم بد نیست.یعنی بد هست ولی نه جوری که نشود ادامه داد!
یک جورهایی دارم از افسردگی کردن لذت می برم.گویا این ماسک ناراحت و غمگین بودن را پسندیده ام و هیچ رقمه حاضر نیستم کنارش بگذارم.
وقتی در زندگی چیزی را از دست میدهی تازه بحران ها شروع میشود. این چیز یک زمانی مدرسه و خاطرات خوش سال آخر بود.یک زمانی دانشگاه و دوستان ناب و فضای صمیمی و هیجان انگیز آن روزها بود. یک زمانی از دست دادن عزیزترین یادگاری کودکی ات بود.یک زمانی تمام شدن دوره ی ارشد و بحران بیکاری بود. یک زمانی هم او...
هنوز هم قلبت برای بعضی اتفاق ها تیر میکشد هنوز هم یادآوری بعضی چیزها قلبت را به تند تر تپیدن وا میدارد. اما هیچ چیز نمیتواند تو را وادار به زدن این ماسک لعنتی کند.
یک زمانی من بودم و کلی قلب شکسته که برای بهتر شدن سر من آوار میشدند و من با چند نوع عشق درمانی و کار درمانی درمانشان میکردم. یک زمانی اسم من مساوی بود با دو چیز در دانشگاه=غرور در خانه=الکی خوش!
اما این روزهای مزخرف پشت سر گذاشته شده هیچ مارکی به من نمیچسبد جز همان نچسب!
تا کسی میگوید سلام من یاد غصه هایم می افتم یاد نداشته هایم! واقعا نمیدانم چرا اینقدر غمگین شده ام. میگویند از دست دادن چیزی یا کسی تا مدتها تو را به سوگواری وامی دارد اما میزان سوگواری من برای از دست دادن هایم زیادی طولانی شده است!
من مزخرف بدی که تازگی ها شده ام خیلی عادت های بدی پیدا کرده است و مزخرف ترینش سبک شمردن نمازهایی است که روزگاری نچندان دور با عشق میخواندشان.
هی تقلا میکنم هی دست و پا میزنم که خودم را به ساحل نجات برسانم اما بیشتر دارم فرو میروم. این روزها از عاقبت به شر شدنم خیلی می ترسم....
چند وقتی است که آمار افکار احمقانه ام خیلی زیاد شده است.آمار غصه خوردن هایم خیلی زیاد شده است.چند وقتی که از رفتن او شروع می شود.
این یک سال اخیر من آدم دیگری شده ام.باور کنید انسان بدی شده ام.جوری که گاهی یادم میرود من چقدر دختر خوبی بودم یک زمانی.ولی بدی ماجرا اینجاست که خودم هم میدانم که همه ی اینها اداست و حال من واقعا اونقدرها هم بد نیست.یعنی بد هست ولی نه جوری که نشود ادامه داد!
یک جورهایی دارم از افسردگی کردن لذت می برم.گویا این ماسک ناراحت و غمگین بودن را پسندیده ام و هیچ رقمه حاضر نیستم کنارش بگذارم.
وقتی در زندگی چیزی را از دست میدهی تازه بحران ها شروع میشود. این چیز یک زمانی مدرسه و خاطرات خوش سال آخر بود.یک زمانی دانشگاه و دوستان ناب و فضای صمیمی و هیجان انگیز آن روزها بود. یک زمانی از دست دادن عزیزترین یادگاری کودکی ات بود.یک زمانی تمام شدن دوره ی ارشد و بحران بیکاری بود. یک زمانی هم او...
هنوز هم قلبت برای بعضی اتفاق ها تیر میکشد هنوز هم یادآوری بعضی چیزها قلبت را به تند تر تپیدن وا میدارد. اما هیچ چیز نمیتواند تو را وادار به زدن این ماسک لعنتی کند.
یک زمانی من بودم و کلی قلب شکسته که برای بهتر شدن سر من آوار میشدند و من با چند نوع عشق درمانی و کار درمانی درمانشان میکردم. یک زمانی اسم من مساوی بود با دو چیز در دانشگاه=غرور در خانه=الکی خوش!
اما این روزهای مزخرف پشت سر گذاشته شده هیچ مارکی به من نمیچسبد جز همان نچسب!
تا کسی میگوید سلام من یاد غصه هایم می افتم یاد نداشته هایم! واقعا نمیدانم چرا اینقدر غمگین شده ام. میگویند از دست دادن چیزی یا کسی تا مدتها تو را به سوگواری وامی دارد اما میزان سوگواری من برای از دست دادن هایم زیادی طولانی شده است!
من مزخرف بدی که تازگی ها شده ام خیلی عادت های بدی پیدا کرده است و مزخرف ترینش سبک شمردن نمازهایی است که روزگاری نچندان دور با عشق میخواندشان.
هی تقلا میکنم هی دست و پا میزنم که خودم را به ساحل نجات برسانم اما بیشتر دارم فرو میروم. این روزها از عاقبت به شر شدنم خیلی می ترسم....
مشکل ما اینه که از آدما برای خودمون یه بت می سازیم بتی که حتی با شکستنش هم به ما آسیب میرسونه
من یه چیزی کشف کردم نسرین:) حدیث کساء رو بخون...معجزه می کنه ..من که عاشقش شدم و هر روز می خونمش و برای همه دعا می کنم خیلیییی به آدم آرامش میده خوندنش مخصوصا معنیش...قسمت آخرش که آدمو دیوونه می کنه
حتما سعی کن بخونی به خصوص شب های جمعه...باشه؟؟؟