این مردم نازنین!
هوالمحبوب
آدم های عجیبی شده ایم. آنقدر عجیب که گاهی به هم میرسیم در چهره ی هم دقیق میشویم ولی هم را نمی شناسیم. آدم هایی آنقدر عجیب که که حتی ماسک ها و نقاب های روی صورت خودمان را هم باور کرده ایم چه برسد به نقاب های آدم های دیگر!
قبل تر ها عشق بود و نان بود و وطن و تمام زمزمه های دلتنگی آدم ها برای این سه میتپید. قبل تر ها آدم های عاشق مومنی بودیم که دنبال نان میرفتیم آن هم از زیر سنگ اما...
این روزها آدم های نقاب داری شده ایم که دنبال نان میرویم حتی در عشق، حتی در وطن، حتی در دین. آدم هایی شده ایم که تنها تفاخرمان به گذشته های دورمان است.
روزهایی است که همه ی شهر را بیرق عزا بسته ایم. تمام صداهایی که زمزمه می کنیم نواهای غریب محرم است.
حتی پسر فشنی که نزدیک خانه ی ما صوتی-تصویری دارد و همیشه در مغازه اش آهنگ های هایده و گوگوش گوش میداد؛ حالا نوحه های امام حسینی گوش می دهد!
حتی مغازه دار جوانی که رفت و آمد دخترها و زن های محله را رصد میکرد؛ برای محرم سیاه پوشیده است!
تمام آدم های مومن و بی ایمان فاز محرم گرفته اند. هیئت میروند؛ سینه میزنند و زیر بیرق امام حسین حتی اشک می ریزند.
محرم خوب است؛ عزاداری خوب است؛ اشک ریختن خوب است؛ اما اعتقاد از آن هم بهتر است و اخلاق از اعتقاد هم بهتر تر است.
گمانم اگر آدم هایی باشیم که کمتر دروغ بگوییم، کمتر غیبت کنیم، کمتر تهمت و افترا به این و آن ببندیم، کمتر چشم مام به مال مردم باشد، کمتر با زخم زبان ها همدیگر را آزار دهیم مومن تر از وقتی هستیم که زیر بیرق امام حسین اشک بریزیم ولی بعد محرم سیاهی لباس هایمان مهمان هر شبه ی دل هایمان باشد.
خیلی وقتها شنیده ام که میگویند رفت و آمد ها قدیم ها بیشتر بود چون تشریفات نبود.اما من می گویم قدیم تر ها مهربان تر بودیم باهم برای همین اینقدر مهمان زیاد بود، برکت خانه ها زیاد بود؛ دل ها نزدیک تر بود. قدیم تر ها اینقدر نیش و کنایه نمی زدیم؛ اینقدر کنکاش در کار هم نمیکردیم. باور دارم که قدم هایمان از خانه ی هم بریده شده چون آدم های بدی شده ایم.
قدیم ها زن ها زن تر بودند و مرد ها مرد تر. باور کنید جوان های ما برای همین از ازدواج فراری اند. چون مرد و زنی کمتر شده است. همه چیزمان در هم تنیده شده و آن اصل و بکر بودنش را از دست داده است.
ببینیم مردهای قدیم چطور مردی بودند و زن های قدیم چطور زنی. عشق های قدیم چطور عشقی بود و زندگی های قدیم چطور زندگی ای . من این روزها در دختران جوان تازه عروس شده، تازه مادر شده، دقیق می شوم و آن شور و نشاط زن بودن را نمیبینم. آن زنها و مادرهایی که یک تنه یک زندگی را می چرخاندند کجا رفته اند؟ مردهایی که دل یک زن تنها به بودنشان گرم بود کجا رفته اند؟ زن ها و مردها به شدت سطحی شده اند. از اخلاق دور افتاده اند و این تغییر فرهنگ ها و باورها مرا بدجور میترساند.
راست است که زن های نادان طرفدار بیشتری در بین مردها دارند؟؟ زنهایی که تنها با لباس و آرایش و طلا بتوان سرشان را گرم کرد! دخترهای اطراف من حداقل دیپلم دارند اما هیچ وقت ندیده ام کتاب بخوانند یا یک فیلم درست و حسابی نگاه کنند یا اگر اهل هیچ کدام نیستند حداقل از اینترنت برای زندگی بهتر استفاده کنند.
ادامه دارد.....
به وبم سربزنید.