حس مشترک
هوالمحبوب
زنگهایی که کلاس ششمی ها ورزش دارند من بیکارم و میتوانم توی دفتر بنشینم و با گوشی ور بروم یا ورقه های باد کرده روی دستم را تصحیح کنم و یا هر کاری که دلم بخواهد!
اما چند هفته ای بود که بچه ها گیر داده بودند که با آنها و معلم ورزش شان به سالن بروم و ورزش کنم، بچه ها کلا دوست دارند با من ورزش کنند؛ بس که با من بهشان خوش میگذرد. چون سعی میکنم زنگهای ورزش یکی باشم از جنس خودشان؛ نه یک معلم که کنارشان می دود. موقع بازی وسطی عمدا می سوزم و بیرون میروم؛ جر میزنم؛ دعوا میکنم و کلی میخندیم کنار هم:)
یکشنبه روزی بود که با بچه ها به سالن رفتیم. یکی از دخترها مشغول نرمش دادن بود کششی ها را قاطی حرکتی ها میکرد و ملغمه ای ساخته بود در غیاب معلم ورزش.
معلم شان که آمد نرمش ها ریتم بهتری گرفت من هم ذوق زده داشتم تمام حرکات را انجام میدادم و اصلا حواسم به ناخن های بلند نازنینم نبود:(
در حین یک حرکت که هم زمان دست و پای مخالف را باید میکشیدم ناخن انگشت وسطی از وسط شکست و داد من به هوا رفت!
درد پیچید توی سرم پیچید، توی تمام عضلات صورتم و نزدیک بود اشک های بی اختیارم جاری شود. سعی کردم بچه ها نفهمند اما نشد!
دخترها هر کدام دنبال دوا و درمان من بودند یکی با ناز و نوازش ، یکی با چسب زخم ، یکی با دستمال کاغذی و....
چند دقیقه از حضورم در سالن ورزشی نگذشته بود که دوباره به دفتر برگشتم دستم را سفت چسبیده بودم و ناله میکردم.ناخن بدجوری شکسته بود و خون زیادی رفته بود اما دردش فروکش نمیکرد.
بچه ها یکی یکی به بهانه ی دستشویی یا آب خوردن می آمدند و سری به انگشت مصدوم من می زدند و می رفتند. مهربانی صادقانه شان دلم رو گرم کرد ؛ درد کم کم فروکش میکرد و تمام مشد با تمام دردی که می پیچید توی سرم مشغول اصلاح دفترهای تمرین بودم یادگاری هایی در هر دفتر باقی مانده از دست خط کج و معوج من در آن یکشنبه ی کذایی:)
الهی بگردمْ .
زنگهای ورزش دوست داشتنیه اونم با تو /چه شود .