گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

حق انتخاب

پنجشنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۴، ۱۲:۰۵ ب.ظ

هوالمحبوب

به که بسپارمت ای خاک به بادت ندهند؟       به که بسپارمت ای خانه که ویران نشوی؟

من بیست و هفت سال دارم و تمام این بیست و هفت سال سرم توی کتاب بوده و راهم رفتن به کتابخانه و دانشگاه. چیزی از زندگی نفهمیدم جز اینکه دختر خوب درس میخواند و تلاش میکند و نجیب است و فلان. حالا بیست و هفت سالم رو به پایان است و من نشسته ام به گذشته نگاه میکنم و اشتباهاتم جلوی چشم هایم رژه می روند. میگویم اگر یاد گرفته بودم به جای درس خواندن هنر دیگری بیاموزم الان میتوانستم برای خودم خیاط یا آرایشگر ماهری باشم. میگویم اگر یادم داده بودند که ازدواج امر مهمی است که بعد از سنین نوجوانی باید با آن روبه رو شوی و به آن جدی فکر کنی، الان در سالهای پایانی دهه ی سوم زندگی ام از شنیدن نام خواستگار دچار یاس فلسفی نمیشدم!

من حالا در آستانه ی بیست و هشت سالگی فهمیده ام که تنها چیزی که در جامعه ی من ارزش و اهمیت دارد پول است. چیزی که درس خواندن راه رسیدن به آن نیست. فهمیده ام که دختران کم سوادی که چیزی از زندگی نمیفهمند اما زود شوهر کرده اند و بچه ای بغل گرفته اند ارزش و اهمیتی به مراتب بیشتر از من و امثال من دارند. چون آنها توانسته اند ازدواج کنند!

دیگر کارمان از افسوس خوردن و حسرت خوردن و کارهایی از این دست گذشته است. یک جای پروسه ی تربیتی ما دهه ی شصتی ها ایراد دارد. ما زندگی را خیلی آرمانی تصور می کردیم و خیال میکردیم میتوانیم با دست های خودمان آن مدینه ی فاضله ی ذهنی مان را بسازیم.فکر میکردیم هرچقدر بیشتر غرق شویم در دانستن، آینده روشن تر خواهد شد.

اما حالا که دارم به گذشته نگاه میکنم تنها افسوس میخورم برای از دست دادن سالهایی که میتوانست جور دیگری رقم بخورد.جوری که امروز حداقل حسرت خیلی چیزها، افسوس خیلی اشتباه ها در دلم سنگینی نکند.

فردا هفتم اسفند است. دولت از ما میخواهد در انتخابات شرکت کنیم.میگویند حق انتخاب دارید و بیایید از آن به نفع کاندیدای اصلح استفاده کنید. من میگویم منی که بیست و هفت سال دارم و ده سال است دارم رای میدهم. کدام انتخاب من توانسته قدمی در حل مشکلات جامعه ام بردارد.اصلا انتخابی هست؟

کدام کاندیداست که میتواند مشکل بیکاری من را حل کند؟ کدام کاندیداست که به فکر جیب خودش نباشد و به من و جوانانی مثل من فکر کند؟ آیا کسی هست که اقتصاد فلج کشورم را احیا کند؟ کسی هست به پدر هفتاد ساله ی من امید دهد که اگر از فردا خانه نشین شود خانواده اش از گرسنگی نخواهند مرد؟ آیا کسی هست دست من و الناز و مینا و .... را بگیرد و از مدرسه ها و کتابخانه ها و فروشگاه ها و شرکت هایی که دارند استثمارمان میکنند ببرد به جایی که حق مان است؟

جایی که مرخصی ها سر جایش باشد، جایی که به ما فرصت نماز خواندن داده شود، جایی که دلشان به حال جوانی مان بسوزد، جایی که بیمه داشته باشد و جایی که با ما انسانی برخورد کنند.

آیا کسی هست که حق معلولان کشورم را بگیرد و حق زنان سرپرست خانواده را، حق زنانی که با روزی هزار تومن با نان خالی شکم بچه هایشان را سیر میکنند، حق جوانانی که زن میگیرند و توانایی خانه کرایه کردن ندارند، حق جوانانی که حقشان غرق شدن در فساد و تباهی نیست، حق پیرمردها و پیرزن هایی که کنار خیابان در سوز سرما و ظل آفتاب دستفروشی میکنند تا نمیرند؟

کسی میتواند جلوی بخور بخور برادر و پسر و پدرش و ....را بگیرد؟

مردی یا زنی هست که بیاید فقط برای نجات؟؟

من به چه امیدی دوباره شناسنامه در دست بروم پای صندوق و به مردی رای دهم که نمیدانم آمده است برای حق بیشتر یا آمده است برای کسب افتخار بیشتر یا.....

میدانید ما جوانان این مملکت دردمان یکی دوتا نیست دیگر نمیتوانیم ریسک کنیم برای پروار کردن شکم بقیه. کسی را ندیده ام که بیاید برای نجات کشورم ...باور کیند ندیده ام.

نظرات  (۵)

  • فاطمه نیکروی
  • عزیزمممم 
    چقدر قشنگ نوشتی
    تک تک جملاتت حق و کاملا درسته .باهات موافقم!
    اما ... درسته من و تو و همه دوستامون اشتباهاتی داشتیم ! در زمینه انتخاب الویت های زندگیمون ولی مسیرمون اشتباه نبوده !شاید به پول و اونی که حقمون بوده نرسیدیم ولی تحصیل گزینه درستی بوده ! شرایط جامعه نادرسته. نباید فکر کنیم  کم کاری و بی مسئولیتی سران کشور هم جز اشتباهات ماست!
    اتفاقا من و دوستای دورو برم هم معتقدیم با آرایشگری یا خیاطی میتونستیم پول بیشتری داشته باشیم! و جالبه که مامانم به من این راهو نشون میداد ولی من مقاومت میکردم!حتی در زمینه ازدواج هم مامانم از 14 سالگی تصمیم داشت منو شوهر بده :| ولی من خودم به اون بلوغ ذهنی نرسیده بودم و عمیقا نمیخواستم!
    میدونی!پدر و مادرای ما تو دهه ای زندگی کردن که هرکی تحصیلات داشته خوشبخت تر بوده ولی ما دقیقا در دوره ای هستیم که برعکسه! و بی سوادها به مراتب درامد بیشتری دارن! شاید همین علت باعث شده که پدر مادر خیلی از دهه شصتی ها اونارو دعوت به درس خوندن و تحصیل کردن!
    چقدر دردناکه که کسی که فقط ازدواج کرده برتر و بالاتر از یک تحصیلکرده یا هنرمند عنوان بشه! و منم مثه تو این جور تفکرای غلطو از نزدیک دیدم و رنج کشیدم.

    پاسخ:
    خواهش میکنم خوشحالم که دوست داشتی با یه دردی نوشته شد که به اشک هم رسید:(
    تو انتخاب مسیر شک ندارم الان هم اگه برگردم درس جزو گزینه های اولمه ولی از این همه بی انصافی واقعا دارم رنج میکشم حالا خودم به کنار خیلی از دوستام وضع شون از منم بدتره.در مقابل یک سری از خدا بی خبر مدام دارن پروارتر میشن آب هم از آب تکون نمیخوره!
    با این بخش که راجع به پدرمادرها حرف میزنی کاملا موافقم!
    مادر من عاشق درس خوندن بود ولی متاسفانه پدربزرگم به حرف یک سری آخوند از خدا بی خبر مانع تحصیلش شد! درحالی که دخترای همون آخوند تو بهترین مدارس درس خوندن!
    ولی به نظرم من و خیلی از هم نسل هام تک بعدی بار اومدیم اونقدری که فقط مسیر تعالی رو تو ادامه تحصیل دیدیم. حالا که رسیدم به این سن میبینم برای ازدواج خیلی عقبم یعنی نه انگیزه اش در من وجود داره نه آمادگی اش یعنی خیلی زیرساخت ها باید مهیا می بود که نیست متاسفانه. کلا ازدواج رو خیلی کم اهمیت دیدیم ماها.
    حرفهات خیلی دقیق و سنجیده / داشتم با مادرجانْ راجع به رای و من رای می دهم و ...
    بهش گفتم من رای نمی دهم .عاقا صفحه سفید
    مملکتِ ما با هیچ اصلاح طلبِ اصول گرایی بهتر نشده که هیچ . وحشت ناک تر شده /اما نسرین تو فکر کردی مادری که 18 - سال دارد مادر خوبیست !!یا خیلی از من و تو جلوتر هست . اصلا" و ابدا" برعکس خیلی مسخره هست لااقل برای من مسخره هست . اصلا مگر قرار هست همه ی ما مادر خوبی باشیم. ما می توانیم زنِ خوبی باشیم .زن می تواند دنیارا فتح کند تنهایِ تنها .بدون تکیه گاهی حتا . یک زنْ //
    ولی مرد همیشه ی خدا نیاز داشته به یک زنْ.خدای من .ما چه قدر شاهکاریم
    ازدواج با ایده آلی که می خواهیم درست است کم هست یا اصلا" نیست ولی برام مهم نیست . همین لحظه که نفس می کشم میخواهم یک نفس ارامی باشد و هیچ دلهره ای برای اینده نباشد
    الان فکر میکنی در نازونعمتم ..ولی من غمگین ترین دختری که ....
    پدر هست
    مادر هست
    پول هست
    ولی در کنار اینها من عاشقانه نیاز به کار دلخواهم دارم
    نمی خوام طولانی ش کنم
    امیدوارم رای رو به کسی بدیم که نامزدِ برطرف کردن مشکلاتِ کاری مون باشه . همین


    پاسخ:
    من اصلا منظورم تایید اون حرفها نبود من خود الانم رو به خیلی ها ترجیح میدم ولی واقعا از این شرایط ناراضی ام من مث تو فکر نمیکنم هیچ زن و مردی بدون هم کامل نیستند یک زن در شرایط مختلف نیازمند وجود یک مرده و یک مرد هم همین طور. این بی نیازی از سر تفاخره و بوی فِمنیسم میده که من باهاش مشکل دارم.
    ازدواج اگه قرار بود به هر قیمتی باشه هر ماه کلی خواستگار رو رد نمیکردیم هممون. مهم پیدا کردن هم کفو و آدم زندگیه. چیزی که من تو پسرای امروزی نمیبینم متاسفانه!
    درد کاش فقط درد شغل بود
    کاش فقط نگرانی از بابت آینده ی شغلی بود
    منی که زندگی ام هیچ چیزش امنیت نداره
    هر روز به چیزهای مختلفی فکر میکنم
    که هر کدومش برای یه نفر شاید بس باشه!
    امید تنها چیزیه که نباید از دست بدیم!
    جمله ی آخرت باحال بود!
    ولی نیست همچین آدمی!

    درد فراوان


    گوش شنوا هیچ


    :(

    پاسخ:
    هیچ....
     هیچ....
    متاسفانه همه ش حقیقته
    جوانی ما سوخت...
    پاسخ:
    متاسفانه....
    حداقل شما از نظر شغلی به جایگاه مطلوبی رسیدین من و امثال من حتی اونم نداریم:(
    من این روزا تنها شعارم همین بود اینکه از کسانی که انتخاب کردیم تو اینهمه سال چه خیری دیدیم که بخوایم باز هم انتخاب کنیم...ما دیگه واقعا چیزی واسه از دست دادن نداریم پس تصمیم گرفتم برگمو با یه خط تیره بزرگ تحویل صندوق بدم
    اینا همش واسه سرگرم کردن و ماهاست تا اون بالایی ها جیبشون رو راحت تر پر کنن...

    حرف هم که نزده در نطفه خفه میشه...مردم ما ترجیح میدن سکوت کنن
    همین امروز من با بدختی تونستم 4تا از همکلاسیا رو واسه اعتراض به تشکیل نشدن کلاسا جمع کنم!!! پس نباید توقعی از مردم واسه انجام کارای بزرگتر داشته باشم
    بی خیال..خوش باش آبجی :)
    پاسخ:
    منم یه بار دیگه به اصلاحات اعتماد کردم شاید برای آخرین بار!
    برعکس شماها ما کلا پایه بودیم برای اعتراض و تحصن!
    کلا از ترم اول روز و شب مون تو تحصن و اعتراض گذشت!
    به غذای سلف
    به پولی شدن سرویس ها
    به نادیده گرفته شدن حق دانشجو
    به استادهای کم سواد
    و.....
    خوش نباشیم چه کنیم بهار جان!

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">