گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

ایلیایی نوشت

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۴۹ ب.ظ

هوالمحبوب

روزهای اول همین که چشم هایش را باز کند و یک نیم نگاهی به ما بیندازد برای سر ریز شدن احساسات مان کافی بود.

همین که در خانه ی بی رونق مان نوزادی نفس میکشید و سرما و گرمای خانه را تنظیم میکرد دنیا دنیا ارزش داشت.

چند وقتی که گذشت ساعت های بیداری اش بیشتر شدند و بغل گرفتن و برایش لالایی خواندن و خواباندش شده بود بهترین لحظه های زندگی مان.

چند ماه که گذشت یاد گرفت غلت بزند، بعدتر ها توانست از پشت به شکم بغلتد و ما همچنان مجذوب اش بودیم.

حالا ایلیای کوچک هفت ماهه ی ما خیلی کارها بلد شده است، کم کم دارد اصوات گنگ را به شکل کلمات معنا دار هجی میکن، ماما، من، بابا، عمه و ...

میتواند کف بزند و صدای به هم خوردن دست هایش سر ذوق مان بیاورد، میتواند غذا بخورد، میتواند قهقهه بزند و با صدای بلند بخندد و شوق زندگی بدود در رگ های ما.

حالا ایلیای کوچک هفت ماهه ی ما دل بردن از ما را خوب یاد گرفته است با خندیدن هایش با ابراز وجود کردن های گاه و بی گاهش، با اشتیاقی که به سفره ی غذا دارد و اینکه میتواند به سرعت هر چیزی را از دستت بقاپد و ببرد سمت دهان کوچکش.

حالا حس آدم های خوشبخت را دارم که میتواند از بغل کردن خواهر زاده ی هفت ماهه اش حس امید به زندگی را پیدا کند. حس دوباره سنجاق شدن به زندگی، حس دوباره رنگ گرفتن زندگی.

آمدن ایلیا در واپسین نفس های آبان بهترین خبر چند سال اخیر من است. چند سالی که با غم و درد گره خورده بودم و دنبال راه فراری بودم از زندگی کردن.

نفس کشیدن آدم کوچولوهای اطراف تان را زیر نظر بگیرید در هر نفس آنها هزارن جوانه ی امید نهفته است.

  • ۹۵/۰۳/۲۶
  • نسرین

ایلیایی

نظرات  (۷)

وَ سلام به ماه روترین دخترزمزمه چینْ
خوبی یک نفسْ!!!
خوشی هر هوا !!!!
چه خوب که ایلیااااا را دارید ،‌ کودک خاصیتهای فوق العاده دارد . هم کتاب هست هم رادیو هم تلویزیون .هررسانه ای در آن جمع شده .داری می خندی به حرفهایم !
من نیز می خندم
باور کن کودک که در خانه باشد هیچ غیبتی هیچ کار اشتباهی صورت نمی گیرد .وای خدایا نگیر از ما این کودک ها را .....

از طرف من روی ایلیا کار کن که بتواند " مینا"زمزمه کند لدفن . این یک دستوره :)
خب من میام یه روز و اگه اونروز بهم بگه مینا " من انگار که پرواز کردمْ "‌میدونی که!گفته بودم که عاشق بچه هام با همه ی گوشت و استخوان





راستی رمضانت عسل ، طعمهای عسلی برات آرزومندم نسرینْ .

از ایلیا بازهم بنویس .آن هفت ماهه ی ناز . می بوسمتان
پاسخ:
سلام عزیزدلم
ممنون
فعلا که داره تلاش میکنه چاردست و پا راه بره که نمیتونه و عصبانی میشه!
ان شالله اول بتونه بگه خاله حالا به مینا و اینام میرسیم
مث منی دیگه عاشق بچه ام
مخصوصا بچه های خوردنی:)
  • فاطمه نیکروی
  • آخخخخخ گفتی  ! من یه خواهر زاده دارم به اسم محمدصادق
    اینقدررررر دلم براش ضعف میره که خودم باورم نمیشه !
    من خواهرزاده زیاد دارم ولی این یه چی دیگست :ایکس


    پاسخ:
    اره ماشالله خواهر زاده و برادر زاده زیاد داری:)
    خدا زیادترش کنه
    ما حق انتخاب نداریم متاسفانه:)

    سلام


    این فرشته های نازنین همیشه گرمی بخش وپیام آور زیبایی هستند


    ان شالله قسمت خودتان

    پاسخ:
    سلام
    ممنونم:)
    ان شالله
    ای جااان 
    خدا حفظش کنه منم ازین فرشته ها دارما آقا آریا :-)
    پاسخ:
    بله در جریانم اسم اقا پسر بزرگتم ایلیاست انگاری؟!
    خدا حفظ شون کنه
    من با بچه ها زیاد راحت نیستم ترجیح میدم از دور نگاشون کنم و حظشو ببرم
    خدا حفظش کنه
    پاسخ:
    کاملا برعکس من:)
    ممنون
    چه خوب
    پاسخ:
    :)
  • بهار نارنج
  • ای جانم منم ذوق زده شدم وقتی متنتو خوندم دلم خواست اینجا بود لپشو گاز می گرفتم خخخخ البته بعدش خالش زنده ام نمیذاشت :)))

    نی نی ها یه دنیان واسه خودشون دعا کن منم امسال خاله شم:)
    پاسخ:
    نه یه دفه اشکال نداره:)
    ولی ایلیا به شدن از گاز گرفتن بدش میاد:)
    ای جانم ان شالله:)

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">