ابد و یک روز
هوالمحبوب
زمزمه هایی زیادی شنیده بودم راجع به این فیلم که بهترین فیلم جشنواره شده و بیشترین سیمرغ را گرفته و قص علی هذا. ولی معمولا تا خودم فیلم را نبینم این تعریف ها را باور نمیکنم چون بارها شده به تماشای بهترین های جشنواره نشسته ام و تاسف خورده ام بابت هدر دادن وقتم!
شناسنامه اثر: کارگردان: سعید روستایی بازیگران: پریناز ایزدیار(سمیه)،نوید محمدزاده(محسن)، پیمان معادی(مرتضی)، شبنم مقدمی(اعظم)، ریما رامین فر(شهناز) شیرین یزدان بخش(مادر)
خلاصه داستان: زندگی یک خانواده پر جمعیت را به تصویر می کشد که با مشکلاتی مثل اعتیاد، فقر، بیکاری و ... دامن گیر هستند.
نظر من : تا نیم ساعت اول فیلم مدام داشتم به این فکر میکردم که کاش به جای این فیلم به دیدن «بارکد محسن کیایی» می رفتم که لااقل کمی میخندیدم؛ حتی اگر شده زورکی و مصنوعی! کارگردان های ما بارها و بارها ثابت کرده اند که در به تصویر کشیدن فقر و فلاکت بسیار هنرمندانه تر عمل میکنند تا در به نمایش گذاشتن شادی و رفاه و خوشبختی!
نکته ی قوت بارز فیلم، ابتدا فیلم نامه ی پخته و کامل و سپس بازی های بی نقص مجموعه ی بازیگران فیلم می باشد.
فیلم مجموعه ای از روابط پیچیده و چند لایه و پر تنش را نشان می دهند. زندگی آدم هایی که با اعتیاد پسر خانواده به قهقرا رفته است و حالا با ازدواج سمیه قرار است به ویرانی کامل برسد.
فیلم کاملا با روح و روان بیننده بازی میکند؛ دعواهای بی حد و حصر شخصیت ها گاه تصنعی می شود. مخصوصا دیالوگ های رو اعصاب مرتضی و محسن در نیمه ی پایانی فیلم که هدف اصلی این دیالوگ ها مشخص نیست و نمایش استیصال خواهرها برای سوا کردن این دو برادر واقعا کش دار است.
خانه ای که به عنوان اصلی ترین لوکیشن فیلم شاهدش هستیم نمادی از فقر و فلاکت است. اما در اصل خانواده خیلی هم فقیر نیستند، هیچ کجای فیلم بحث پول پیش نمی آید و به نظر می رسد برادر بزرگ تر می تواند به راحتی خانواده را اداره کند.
بازی پریناز ایزدیار را به هیچ عنوان نپسندیدم، بازی در نقش دختر جنوب شهری را در سریال زمانه به مراتب بهتر به نمایش گذاشته بود تا در این فیلم و دلیل سیمرغ گرفتنش واقعا برایم جای تعجب دارد. کلا با نقش های زیادی مهربان، زیادی دلسوز، زیادی فداکار در فیلمها مشکل دارم و به نظرم واقعی نیستند!
پسر بچه ی فیلم را دوست داشتم؛ بازی خوبی داشت و مخصوصا نگاه های خاصی اما به عنوان یک دانش آموز تیزهوش، هیچ وقت در طول فیلم ما او را در حال درس خواندن ندیدیم و هیچ المانی از درس خواندن در فیلم گنجانده نشده نبود!
حضور دو خواهر بزرگ تر فیلم به نظرم بی خودی بود و خیلی به پیش برد داستان کمک نمی کرد. وضع مالی خوب اعظم و بدبختی شهناز با آن پسر غول تشن قرار بود چه گرهی را باز کند؟!
مادر فیلم شاهکار بود:) یک زن زمینگیر که نه کسی احترامش را نگه می دارد و نه عنصر اثر
گذاری هست ولی یک دیالوگ معرکه دارد«خراب شه خونه ای که بزرگتر نداره!».دیالوگ های جنجالی می گوید؛ مواد پسرش را پنهان میکند که بتواند بعد از آزادی با فروش آن خرج خودش را در بیاورد؛ با ازدواج غیر منطقی سمیه راضی است؛ به نظرم مادرهای سینما کلیشه ای بودند ولی مادر این قصه کاملا متفاوت است.
یک ضعف بزرگ هم به نظرم عدم پرداخت صحیح شخصیت لیلا بود. دلیل افسردگی اش، دلیل پذیرفتن شغل جدید و دلیل این میزان پرخاشگری اش به هیچ عنوان در طول فیلم پاسخ داده نمی شود و مخاطب نمی تواند به شخصیت او نزدیک شود.
به نظرم منطقی ترین و باهوش ترین و دلسوزترین شخصیت واقعی فیلم محسن بود. که در بین اون همه آدم تونست نقشه ی مرتضی مبنی بر فروش سمیه به اون پسر افغانی رو درک کنه و در برابرش بایسته. نوید محمدزاده یه ستاره ی تمام عیار بود هم اینجا و هم در خشم و هیاهو. امیدوارم که استعدادش به هدر نره.
نکته: کاش سعدی روستایی این هنر داستان گویی اش رو در فیلم نامه ای امیدوار کننده به کار بگیره تا آدم بعد از خروج از سینما هنوز به زندگی امیدوار باشه.
یک آرزو:کاش هنوز هم مثل دهه ی هفتاد وقتی دسته جمعی میرفتیم سینما اون یک ساعت و نیم صرفا باعث شادی و تفریح مون می شد؛ نه باعث غمگین تر شدن مون. کاش هنوز هم فیلم هایی ساخته می شدند که قهرمان داشتند و حتی پدر خسته ی من رو تشویق می کردند برای بردن خانواده به سینما. کاش هنوز هم سینما یه تفریح خانوادگی بود نه مکانی برای وقت گذرانی دختر-پسرها.
یک امیدواری: سعید روستایی فقط 27 سال داره و این یک امیدواری بزرگه برای سینمای از نفس افتاده ی ما