مرگی که زندگیست
هوالمحبوب
جهنمی است زندگی، شوکران مرگ را سر میکشم، می خوابم، زنده ام هنوز؛
خلنگزاریست زندگی، پایم در باتلاق فرو میرود، غرق می شوم، بلعیده میشوم، زنده ام هنوز؛
کارزاریست زندگی، گلوله ای بر قلبم اصابت میکند، خون فواره می زند، قلبم را بغل میگیرم، زنده ام هنوز؛
در خلا زندگی میکنم، گاهی نفس تنگ می شود، گاهی چشمه ی لعنتی اشک هایم می جوشد، گاه قلبم تیر می کشد، گاه بغض هایم کال و نارس متولد میشوند و من مادری ناتوان و رنجورم که طفل نارس خود را در آغوش کشیده ام و بر گور آرزوهایم زانو زده ام؛
آبستن دردی هستم که هیچ مردی پدری اش را بر گردن نمیگیرد، زنی رانده شده؛
زنی با اندوه های بسیار، کولی سرگردان درد به در....
غم ها...غم ها...غم ها کارش را ساخته اند.....
+ حال این روزهای من....
اینجا به وقتِزندگی ؛ مرگ بیدار هست ، چه شادمان که مرگ را ستایش می کنیم . مرگ با چشم های گربه ای ؛ چه چشمکی هم می زندخودشیفته ی دلبرْ
و زنی که آغوشش را برای طفلی که هنوز موهایش، گریه هایش،خنده هایش را نچشیده برایش زنده گی می کند
تو مادرِهزار زنده گی ، مادرِ مرگ ، مادر هر چیزی هم باشی ، مادرِقلم های نانوشته ای هستی که ما را به یاد خودِقشنگمان می اندازد
چه امروز می باری نسرین ، چه امروز جانانه می باری نسرین
ببار که باریدن هات ، که خنکای باریدن هات را استشمام می کنم .تنهایی فقط نبار
اشتراکِباریدنهایت را دوست می داریمْ
ببار گلِزندگی