معجزه های زندگی من
هوالمحبوب
از هر معلمی که بپرسید از کلاس های تابستانی دل پری دارد. مخصوصا ما معلمان غیر رسمی که نه بیمه ای در تابستان داریم و نه حقوقی. تابستان هم که بچه ها حوصله ی درس خواندن ندارند و معلم ها حوصله ی درس دادن. ولی مثل همه ی سالها مجبوریم و هیچ حقی برای انتخاب نداریم.
تابستان امسال اوضاع روحی ام چندان بر وفق مرادم نبود. روزهای سختی را گذراندم.
یادم می آید چند روز پیش با حال خرابی، نصفه های شب، وسط گریه های هر شبه به خواب رفتم و وقتی صبح از خواب بیدار شدم؛ اصلا نای رفتن به مدرسه را نداشتم. با رنگی پریده و حال نزار راهی شدم و مطمئن بودم امروز روز من نیست. وارد کلاس که شدم چهره های همیشه خندان دخترانم را که دیدم شور زندگی در رگ هایم جریان گرفت. باورش شاید سخت باشد اما این به تجربه برایم ثابت شده است که دخترانم بهترین مسکن های روحی من هستند. خدا را شکر میکنم که معلمم و خدا رو شکر میکنم که راهم کشیده شده سمت این کار.
ساعت 12 که از کلاس زدم بیرون همان آدم افسرده ی دیشبی نبودم زندگی داشت به من لبخند میزد و من با همه ی وجودم چنگ زده بودم به زندگی.
حس میکنم هر سال که میگذرد با حوصله تر می شوم؛ هر سال که میگذرد بیشتر میتوانم به اعصابم مسلط شوم، هر سال که میگذرد صبور تر میشوم و رفتارم سنجیده تر می شود. همه ی این موهبت ها برای اینکه عاشق شغلم باشم کافی نیست؟
من با امتحانات خرداد تعطیل میشم با شروع مهر آغاز به کار
:)
این کار جوونایی مثل شماست که پر انرژی هستین