همه ی آنچه که نیاموختیم!
بهترین معلم دنیا هم که باشم چه سود؟ وقتی نمی توانم «دوست داشتن» را به تو بیاموزم..... *
چرا هیچ وقت به پسرانمان چگونه عاشق شدن را نیاموختیم؟ چرا به پسران مان یاد ندادیم چگونه ابراز عشق کنند؟ چگونه قلب زنی را تسخیر کنند و چگونه در قلب یک زن پادشاهی کنند؟ چرا نیاموختیم که وقتی دلشان لرزید چه باید کنند؟ چرا به دختران مان یاد ندادیم که اگر پسری عاشق شان شد چه باید کنند؟ واکنش ما در برابر عشق چگونه باید باشد تا این همه قلب نشکند تا اینهمه دل به درد نیاید؟
چگونه است که مرز
سی سالگی را رد میکنیم اما توان ابراز عشق به ساده ترین روش ممکن را نداریم؟
چگونه
است که میتوانیم موفق ترین سمینارها را ارائه کنیم، قوی ترین مقالات را بنویسیم،
نشست های ادبی را مدیریت کنیم اما از پس دل لا مذهب خودمان بر نمی آییم؟
کاش در مدرسه یا
دانشگاه واحدی به نام ابراز عشق داشتیم. واحدی که به ما می آموخت وقتی عاشق دختری
شدیم چگونه رفتار کنیم، وقتی پسری عاشق مان شد چگونه رفتار کنیم؟
دخترانی
که می شناسم بین مرز حیا و غرور و نجابت گیر افتاده اند.
ایها الناس همه ی دخترها دلبری کردن بلد نیستند، اصلا فکر میکنم دلبری کردن تنها مختص زنان نیست!
باید اول مردها
بتوانند دل زنی را ببرند بعد منتظر دلبری از جانب او باشند.
این
نابلدی در عاشقی کردن می تواند آدم های زندگی مان را نابود کند، این دلتنگی لعنتی
می تواند آدم مهم زندگی مان را خفه کند، کی قرار است دل به دریا زدن را بیاموزیم؟
زندگی همین روزهایی است که دارد از دست می رود؛ همین روزهایی که بی عشق سپری می شود؛ و رو به تباهی می رود. مگر چند سال زنده ایم؟! مگر قرار است چند بار دیگر متولد شویم؟ که لذت عاشق بودن را از خودمان سلب می کنیم؟
* از زهرا طراوتی