گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

مهرمان را چگونه شروع کردیم

شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۴ ب.ظ

هوالمحبوب


امروز با اینکه خیلی به موقع بیدار شدم، از خیر صبحانه خوردن گذشتم و یک بخشی از مسیر را هم با تاکسی رفتم ولی باز هم توی این اتوبوس وامانده دلهره امانم را برید بس که راه هی کش می آمد و ترافیک اول مهرکلافه کننده بود. در نهایت هم چند دیقه از هشت گذشته رسیدم به آستانه ی مدرسه ولی چون هنوز کار کلاس بندی و استقبال و صبحگاه شروع نشده بود نمیتوانم به حساب تاخیر بگذارم:)

از در و دیوار مدرسه انرزی و شور و شعف می بارید.

مدرسه ی پسرانه درست بغل گوش ماست؛ صبح صدای پسرها و جیغ دخترا گوش فلک را کر کرده بود. در نهایت حوالی نه بود که با بچه های پنجم یک راهی کلاس شدیم.

کلاس نسبتا کوچکی با 25 چهره ی شاد دخترانه. طبق معمول اولین ماجرای من با دخترها دعوا سر جای نشستن بود، چیزی که همیشه ازش فراری ام!

مدتی به معرفی خودم پرداختم سپس از تک تک شان خواستم خودشان را معرفی کنند. شکر خدا با کلی فسفر سوزاندن در عرض یک ساعت توانستم اسم تمامی شان را یاد بگیرم!

کمی که گذشت یکی از خانم های کادر اداری که نه اسمش را میدانم نه رسمش را، با سبدی پر از شکلات وارد کلاس شد و از بچه ها فیلم گرفت.

من آن وسط شده بودم دختر خوب کلاس که شکلات پخش میکند، لبخند میزند و سعی میکند توجه بچه ها را به خودش جلب کند.

بعد از معارفه ی اولیه پیک مهر را با کمک هم تکمیل کردیم، تا اینکه دوباره همان خانم کادر اداری آمد با سبدی که توش پر بود از ماژیک های رنگارنگ و خودکارهای رنگارنگ و همه ربان بسته و از هر کدام یک بسته را تحویل من داد.(توی مدرسه ی قبلی ما از این حاتم بخشی ها ندیده بودیم!)

لبخندی ته چهره ام نشاندم و گفتم خدایا شکرت، خدایا من تمام تغییرهای خوبِ هرچند کوچک را میبینم و بابتش سپاسگزارم.

زنگ های تفریح به جای صدای زنگ سنتی که گوش را خراش میداد؛  آهنگ های ریتمیک پخش می شود که کلی آدم را سر صبحی به وجد می آورد.

رفتیم اتاق معلمان به صرف چای و شیرینی. صمیمیت جو معلمان باعث شد کمی یخمان باز شود رفتم برای خودم و همکار تازه وارد دیگرم که با هم ایاق شده ایم چای ریختم.(به دلیل اینکه روز اول است آبدارچی ها به شدت درگیر هستند و امروز چای پای خودمان بود)

چند تایی از بچه های کلاس برایم گل آورده بودند و چون من یک معلم چرخشی هستم و کلاس ثابتی ندارم مجبورم یک بغل گل را از این کلاس بکشم آن کلاس و از آنجا به سمت دفتر!(در نهایت همه را یله رها کردم در کلاس ششم)

ساعت بعدی با کلاس ششم یک درس داشتم. که اغلب بچه ها را در کلاس های تابستانی دیده بودم و این کارم را راحت تر میکرد. پیک مهر را حل کردیم و خط نشان هایم را کشیدم و شروع کردیم به بازگویی خاطره های چهار ماه تعطیلی. چقدر ذوق و شوق داشتند برای حرف زدن و تعریف کردن. تقریبا دو ساعت تمام وقت کلاس به شنیدن خاطره گذشت. در خلال صحبت هایشان سوالهای ریزی مطرح میکردم که وقت کلاس به بطالت صرف نشود.

از فردا باید با جدیت شروع کنیم به مرور درسهای پایه های قبلی. تا رخوت و کرختی از چهره ها رخت ببندد و مهری را توام با انرزی شروع کنیم.



+ خاطره را به نا به درخواست یکی از دوستان نوشتم؛ سعی دارم از این به بعد به بخش معلمانه بیشتر توجه کنم.

  • ۹۵/۰۷/۰۳
  • نسرین

من و دانش اموزانم

نظرات  (۱۱)

خیلی هم عالی
لایک ب پیشنهاد دوستتون
ادامه بده بانو انرژی میگیریم از وبلاگ محشرت😍
پاسخ:
ممنون که میخونی نوشته های منو
ممنون که نظر میدی
و ممنون که دوسون داری
من با تمام قلبم مینویسم
و محبت تو یعنی اینکه موفق بودم :)
نقدم کنی خوشحال تر هم میشم
از بس دوست داشتم دوباره خوندمش
خوش بحالت بانو چه حال و هوای خوبی داری با کودکانی ک جز صداقت و پاکی چیزی بارشون نیست
بازم مچکر از پیشنهاد بانو رقیه 
موفق باشی عزیزم
پاسخ:
چقد من ذوق میکنم کامنت های تو رو میخونم:)
ممنون از رقیه بانو
که یادم انداخت یه گوشه از هدف های اصلی این بلاگ بلا استفاده مونده
همچنین
  • رقَـیـه ..
  • زمانی که دبستان بودم وقتی معلممون معدل پارسال یا شغل باباهارو می پرسید میریختم بهم.. آخه بعضیا باباهاشون ... بگذریم.معدل منم افتضااااااح دلم میخواس کله معلم جونمون رو بکنم، همیشه به پولدارا و درسخونا توجه می کرد غمی نداشتم تو دبستان به خاطر این کارش اما بعدن که رفتم کلاسای بالاتر مثل دبیرستان خیلی دنبال جلب توجه معلما بودم، خیلی خاطره جالبی بود.. :/
    پاسخ:
    ولی من هیچ وقت از هیچ کدومش ابایی نداشتم خدا رو شکر.
    همیشه به شغل شریف پدرم افتخار کردم و خدا رو شکر که هست و سایه ی سرمونه
    پولدار بودن وسه بچگی هامون جذاب بود ولی الان دیگه خیلی دغدغه ندارم بابتش:)
    معدلمم که همیشه عالی بود کیف میکردم از اینکه کسی بپرسه:)
    چقده من خودشیفته ام:)
    ولی در کل درک میکنم چی میگی
    بدترین آفت یه معلم تبعیض قایل شدن بین بچه هاست
    اونم نه به دلیل درس خون تر بودن یکی بلکه به دلیل پولدار بودن یا بچه ی همکار بودن
    چقدر از این مورد دوم زجر کشیدم من تو مدرسه:(
  • مداد کوچک
  • http://photos02.wisgoon.com/media/pin/photos02/images/o/2016/9/23/22/1474657824871043.jpeg
    پاسخ:
    :)
  • رشته خیال
  • پستتون عالی بود :) تا به حال از دید یه معلم به اول مهر نگاه نکردم ، چه بلاهایی سر معلمام نیاوردم خدا کنه منو ببخشن :)
    پاسخ:
    ممنون جانم
    معلم ها زود میبخشن
    چون خودشونم دانش آموز بودن دیگه
    سلام
    خدا قوت به شما,
    چ حس خوبی داشتی امروز, خوش ب حالت,موفق باشی .
    منم ی تجربه کوچیک داشتم ,البته دوسال قبل ,دو تا کلاس آموزشی را بهم سپردن, یه کلاسم بچه های دبستانی بودن,
    و ی کلاسم از ۱۶تا ۵۰سال,
    کلاس اولی برام راحت تر بود,چون بچه های کلاسم کوچیک بودن(هنوزم ک منو می بینن میگم عه خانم مربی),
    کلاس دومی چون تعدادی بزرگتر از خودم بودن جو کلاس برام سنگین بود,
    ولی در کل خوب بودن, بچه های این کلاسمم گاهی جویاس احوالم هستن,
    ولی زود گذشت,
    و من پژمردم
    پاسخ:
    سلام
    ممنون عزیزم
    حس خوبیه بعد چند ماه دوباره دویده تو رگ های من...
    چه خوب پس شمام تدریس کردید قبلا
    اره سن های کم راحت تره میشه کنترل کرد و رابطه گرفت
    خدا نکنه پزمرده باشید بانو

  • فرناز فرزان
  • سلام 
    خسته نباشید
    خاطره ی قشنگی بود
    پاسخ:
    سلام
    ممنونم
    سلام
    حالتون خوبه؟
    چقدر جالب بود
    دلم هوس کرد دوباره برم سر کلاس بشینم و معلم بیاد برامون صحبت کنه
    ممنون خیلی خوب بود
    پاسخ:
    سلام
    ممنون
    ان شاءالله تو مقاطع تحصیلی دیگه لذت اول مهر رو دوباره بچشید به زودی...
  • حسن امکانی
  • سلام؛ با "تخریبات انتخاباتی" بروزم ... لطفا سربزنید و نظرتون رو راجع به موضوع اعلام کنید.

    اگر مایل بودید وبلاگ رو دنبال کنید و برای تبادل لینک هم اطلاع بدید.

    پاسخ:
    سلام
  • صحاف امین
  • هر روزت به شادی و دلخوشی های معلمی
    پاسخ:
    سپاس بانو
    مهر شمام مبارک
  • بهارنارنج
  • وای نسرین عالی بود چقد دلم میخواست جای تو باشم چقد دلم میخواست تو حال و هوای مدرسه باشم..ای خدا چرا انقد زود گذشت اخه:( کاش منم معلم میشدم
    پاسخ:
    چقد خوبه که همه دوست دارن معلمی رو:)
    انشائالله میشی هنوز دیر نشده
    درست که تموم شد میتونی درخواست بدی جانم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">