مهرمان را چگونه شروع کردیم
هوالمحبوب
امروز با اینکه خیلی به موقع بیدار شدم، از خیر صبحانه خوردن گذشتم و یک بخشی از مسیر را هم با تاکسی رفتم ولی باز هم توی این اتوبوس وامانده دلهره امانم را برید بس که راه هی کش می آمد و ترافیک اول مهرکلافه کننده بود. در نهایت هم چند دیقه از هشت گذشته رسیدم به آستانه ی مدرسه ولی چون هنوز کار کلاس بندی و استقبال و صبحگاه شروع نشده بود نمیتوانم به حساب تاخیر بگذارم:)
از در و دیوار مدرسه انرزی و شور و شعف می بارید.
مدرسه ی پسرانه درست بغل گوش ماست؛ صبح صدای پسرها و جیغ دخترا گوش فلک را کر کرده بود. در نهایت حوالی نه بود که با بچه های پنجم یک راهی کلاس شدیم.
کلاس نسبتا کوچکی با 25 چهره ی شاد دخترانه. طبق معمول اولین ماجرای من با دخترها دعوا سر جای نشستن بود، چیزی که همیشه ازش فراری ام!
مدتی به معرفی خودم پرداختم سپس از تک تک شان خواستم خودشان را معرفی کنند. شکر خدا با کلی فسفر سوزاندن در عرض یک ساعت توانستم اسم تمامی شان را یاد بگیرم!
کمی که گذشت یکی از خانم های کادر اداری که نه اسمش را میدانم نه رسمش را، با سبدی پر از شکلات وارد کلاس شد و از بچه ها فیلم گرفت.
من آن وسط شده بودم دختر خوب کلاس که شکلات پخش میکند، لبخند میزند و سعی میکند توجه بچه ها را به خودش جلب کند.
بعد از معارفه ی اولیه پیک مهر را با کمک هم تکمیل کردیم، تا اینکه دوباره همان خانم کادر اداری آمد با سبدی که توش پر بود از ماژیک های رنگارنگ و خودکارهای رنگارنگ و همه ربان بسته و از هر کدام یک بسته را تحویل من داد.(توی مدرسه ی قبلی ما از این حاتم بخشی ها ندیده بودیم!)
لبخندی ته چهره ام نشاندم و گفتم خدایا شکرت، خدایا من تمام تغییرهای خوبِ هرچند کوچک را میبینم و بابتش سپاسگزارم.
زنگ های تفریح به جای صدای زنگ سنتی که گوش را خراش میداد؛ آهنگ های ریتمیک پخش می شود که کلی آدم را سر صبحی به وجد می آورد.
رفتیم اتاق معلمان به صرف چای و شیرینی. صمیمیت جو معلمان باعث شد کمی یخمان باز شود رفتم برای خودم و همکار تازه وارد دیگرم که با هم ایاق شده ایم چای ریختم.(به دلیل اینکه روز اول است آبدارچی ها به شدت درگیر هستند و امروز چای پای خودمان بود)
چند تایی از بچه های کلاس برایم گل آورده بودند و چون من یک معلم چرخشی هستم و کلاس ثابتی ندارم مجبورم یک بغل گل را از این کلاس بکشم آن کلاس و از آنجا به سمت دفتر!(در نهایت همه را یله رها کردم در کلاس ششم)
ساعت بعدی با کلاس ششم یک درس داشتم. که اغلب بچه ها را در کلاس های تابستانی دیده بودم و این کارم را راحت تر میکرد. پیک مهر را حل کردیم و خط نشان هایم را کشیدم و شروع کردیم به بازگویی خاطره های چهار ماه تعطیلی. چقدر ذوق و شوق داشتند برای حرف زدن و تعریف کردن. تقریبا دو ساعت تمام وقت کلاس به شنیدن خاطره گذشت. در خلال صحبت هایشان سوالهای ریزی مطرح میکردم که وقت کلاس به بطالت صرف نشود.
از فردا باید با جدیت شروع کنیم به مرور درسهای پایه های قبلی. تا رخوت و کرختی از چهره ها رخت ببندد و مهری را توام با انرزی شروع کنیم.
+ خاطره را به نا به درخواست یکی از دوستان نوشتم؛ سعی دارم از این به بعد به بخش معلمانه بیشتر توجه کنم.