گفتگوهای تنهایی

گفتگوهای تنهایی

سی و پنج سالگیِ یک معلم ادبیات در روستایی همین حوالی...

بایگانی

از عشق هر آنچه می رسد شیرین است

جمعه, ۹ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۲۲ ب.ظ

هوالمحبوب

بارها و بارها از عشق گفته ایم و از عشق خوانده ایم و از عشق نوشته ایم. اما همیشه ی خدا از معرکه دور بوده ایم. برای ما آدم های معمولی، همه چیز در دور دست ها اتفاق می افتد؛ همه ی چیزهای رنگی و زیبا انقدر دور از ماست که تا دست دراز می کنیم برای گرفتن شان، یا زیر پای مان خالی می شود، یا کسی زود تر از ما به چنگش می آورد و ما می مانیم و دل بی صاحب مان.

گاهی عوضی عاشق شدیم، گاهی عاشق آدم های عوضی شدیم و گاهی عشق عوض مان کرد. هر چه بود زندگی سهم ما نبود، عشق سهم ما نبود، عشق سیب سرخ تبعید بود در دست های آدم، بوسیدیم و رانده شدیم؛ لب هایمان داغ عشق خورد و قلب هایمان داغ شرم.

فکر میکردیم همین که شجاع باشیم و عشق مان را بلند بلند داد بزنیم، یعنی خوشبختیم. فکر می کردیم زندگی همین وسعت آغوشی است که چسبیده ایم، فکر می کردیم زندگی همین ساعت های خوشی است که ور دل هم نشسته ایم و حرف ها عسل می شوند در کام مان؛

شبها خودمان را به بی خوابی زدیم و قصه خواندیم؛ شب ها خواب مان را از چشم هایمان دزدیدیم برای با هم بودن؛ روزها دل دل کردیم برای  یافتن همدیگر؛ صدای مان طنین آواز دلکش بود؛ لبخند هایمان عصاره ی زندگی؛ خندیدیم به غم، خندیدیم به دنیا، خندیدیم به نداری، بسوزد پدر عاشقی.

حالا که راه های عشق را با چشم بسته هم رفته ایم؛ نشسته ایم در چهار دیواری دل  هایمان. چسبیده ایم تمام خودمان را، تمام دلمان را و شده ایم آدمک های خسته ی ترسو، که عشق برای مان طعم تلخ نرسیدن دارد.

اطرافمان پر است از آه و ناله های آدم های سر به سنگ خورده؛ آدم های رها شده، آدم های تنهای تنهای تنها. یا عاشق شدیم و نگفتیم و مهر سکوت زدیم به لب هایمان؛ که مبادا بداند و نخواهدمان، مبادا برود و تنهایی مان عمیق تر شود؛ یا عاشق شدیم و گفتیم و باز هم تنهای تنهای تنهاییم.

عشق آمد و جسارت مان بخشید، عشق آمد و شجاع ترمان کرد، عشق آمد و مهربان ترمان کرد .اما وای از این عشقی که به سامان نرسید؛ وای از عشقی که یک دل سیر برایش گریه می کنیم هر شب؛ ولی داغ دلمان آرام نمی گیرد. وای از روزهای بی عشقی و تنهایی عاشق کش. کاش عشق بازی به همین راحتی حرف زدن بود، همینکه تو فرشته باشی و بخوابی و من نگاهت کنم، همین که تو مرد رویاهای من باشی و دست های مردانه ات گرما بخش وجودم شود. کاش عشق فاصله ها را به هم می دوخت، کاش عشق قلب ها را به هم نزدیک تر می کرد، کاش راه دهان و دل ها اینقدر دور از هم نبود. کاش کمی معرفت چاشنی عشق هایمان می شد  عشقِ تنهایِ بی سرپناه، کودکی را می ماند تنها رها شده در زیر باران، کاش مردی پیدا شود دستش را بگیرد و او را به آغوشی گرم مهمان کند، نانی داغ، آبی سرد و مهری تا ابد ماندگار. کاش عشق را بلد بودیم. کاش عشق همینقدر راحت بود.





  • ۹۵/۰۷/۰۹
  • نسرین

من و آرزوهایم

نظرات  (۷)

  • حامد عبدالهی
  • کاش ...
    کاش ...
    کاش ...
    کاش مجنون بود تا به این مردم میگفت چرا من ماندن را انتخاب کرده ام
    به پای کسی که بارها از او جفا دیده ام
    و همچنان دوستش دارم...
    من دیگر دلم پر است از مردمی که عشق را باور دارند، میبینند، دوست دارند و برایش حرمت قائلند، اما هر وقت پای خودشان در بازی کشیده میشود، میشوند همان طرف نامعلوم الحال قضیه که همیشه دل میشکند و همبشه بی وفایی میکند و چشمش را به روی این عشق میبندد. حرمت عشق را به بازی میگیرد و عاشق را در روزگار تنهایی خود تنهاترین خواهد کرد...
    دیگر هیچ کس را باور ندارم...حال دلم خوب نیست....بخدا حال دلم خوب نیست
    همین روزهاست که بمیرد...
    پاسخ:
    نیازی به مجنون نیست کافیه ما آدم ها کمی انسان باشیم
    عشق مظلوم بی دلیل تاریخه
    چون ماها بدجوری داریم باهاش تا میکنیم
    خدا نکنه دلتون به این مرحله برسه
    همیشه نور امیدی هست
    همیشه نجات گری هست
    برای دل شما و همه ی هم مسلک هامون دعا میکنم....
  • بهارنارنج
  • وااااااای نسرین عالی بود:(

    خیلی خیلی قشنگ بود دیگه نمیدونم چی بگم

    ممنون که هستی تا خیلی چیزا رو بهم یاداوری کنی....
    پاسخ:
    واووووو
    چه جوری این عرق شرم رو پاک کنم حالا:)
    مرسی که میخونی و همیشه ازم تعریف میکنی
    من نظراتت رو خیلی دوست دارم چون هیچ وقت الکی و از سر رفاقت نیست
    دوست دارم چون راسته و حرف دلت :)
    کلا ممنون دیگه...
    ای جاااااانم
    هر روز بهتر از دیروز
    نسرینم سپاس از تمام متن های معرکه ات
    عنوان ماه
    پاراگراف آخر خط چهارم کاش غلط املایی داره دلکم
    پاسخ:
    فدات خانومی
    مرسی که هستی و میخونی و حمایت میکنی ازم
    ممنون از نقد هات
    چشم اصلاح شد:)
  • فرناز فرزان
  • سلام
    خیلی خیلی عالی بود
    ممنون
    پاسخ:
    سلام
    مرسی فرناز جان نظر لطفته
  • مداد کوچک
  • وَ عشق قصه ی خلوت است با تنهایی برای این زمان ها و زمانه .
    وَ عشق را نهان
    وَ عشق را عزیز بدانیم و مینا .

    مینا را پرنده ای بخوان که تنهایِ عشق ااست .
    من با عشق زنده گی می کنم این یک اعتراف است .
    من با عشق زنده گی خواهم کردْ


    تصویر // تصویییییییییییرررر فوق العاده بود
    سیب داشت پسررررررررررر


    روزهات زیبا، زیبایِ منْ
    پاسخ:
    ممنون مینایی:)
  • حامد عبدالهی
  • بله کافیه کمی انسان باشیم
    مجنون هم آدمی بود مثل ما
    فقط سر قول و قرار و پیمان عاشقی موند
    بهم میگن فراموشش کن و این داروی تلخ رو بنوش
    من دارم صبح تا شب داروی تلخی رو به نام یادش مینوشم و به این امید زندگی میکنم که برگرده...
    دلم به این مرحله رسیده...
    همیشه هست. اما خدا کنه نوشدارو بعد از مرگ سهراب نشه
    ممنون از دعاتون. شدیدا بهش نیاز دارم...
    پاسخ:
    نمیدونم چی بگم که کمی از درد و اندوهت رو کم کنه
    ولی فقط میتونم چیزی رو که خودم حسش کردم بگم
    میگذره خیلی سخت و خیلی دردناک ولی بالاخره برای شما هم فراموشی فرا میرسه
    البته که فراموشی مطلق هیچ وقت اتفاق نمی افته
    اما میتونید کنار بیایید طول میکشه ولی میشه
    موفق باشید و امیدوار....

    دقت کن خانومی
    چرا حواست نیست فکرت کجا درگیره؟😉
    تو خط سوم و خط آخر پاسخت غلط غلوط نوشتی خانم معلم😜
    پاسخ:
    خدا وکیلی این دفعه حواسم جایی نبود
    منتها ایلیا بغلم بود و نصف کیبورد در تصرف ایشون بود
    غلط های پاسخ کامنتت از این جا اب میخوره:)
    ببخشید عزیزم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">